beset

/bəˈset//bɪˈset/

معنی: بستوه اوردن، حمله کردن بر، احاطه کردن، مزین کردن
معانی دیگر: از هر سو تاختن بر، محاصره کردن، کاس کردن، دچار کردن، گریبانگیر شدن، پوشاندن، مزین کردن با، عاجز کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: besets, besetting, beset
(1) تعریف: to set upon or assail from all sides; besiege.
مترادف: beleaguer, besiege, siege
مشابه: assail, attack, harass, hem, surround

- The villagers were beset by marauding soldiers.
[ترجمه یه مومن] روستائیان گرفتار غارتگری سربازان شده بودند
|
[ترجمه گوگل] روستاییان توسط سربازان غارتگر محاصره شده بودند
[ترجمه ترگمان] The با سربازان روس احاطه شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to trouble constantly; harass.
مترادف: badger, bedevil, beleaguer, harass, hound, nag, pester, plague
مشابه: annoy, besiege, bother, bug, hassle, torment, trouble, vex, worry

- Her fears beset her.
[ترجمه گوگل] ترس او را فرا گرفته است
[ترجمه ترگمان] Her بر او چیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- In the weeks before the competition, he was beset with doubts about his ability.
[ترجمه گوگل] در هفته‌های قبل از مسابقه، او در مورد توانایی‌هایش تردید داشت
[ترجمه ترگمان] هفته ها قبل از مسابقه، او با شک و تردید در مورد توانایی او به ستوه آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. beset by perplexities
در محاصره ی مشکلات

2. beset with jewels
پیراسته با جواهر

3. the city was beset by myriads of problems
شهر دچار مسایل عدیده ای بود.

4. the fox was beset by farmers wielding clubs
روباه توسط روستاییان چماق به دست احاطه شده بود.

5. Our troops was beset by enemy fire.
[ترجمه Mrjn] سربازان ما با آتش دشمن محاصره شده بودند.
|
[ترجمه گوگل]نیروهای ما در تیررس دشمن قرار گرفتند
[ترجمه ترگمان]قشون ما از آتش دشمن محاصره شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The country has been beset by economic woes for the past decade.
[ترجمه گوگل]این کشور در دهه گذشته با مشکلات اقتصادی مواجه بوده است
[ترجمه ترگمان]این کشور در دهه گذشته گرفتار مشکلات اقتصادی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It is a neighborhood beset by all the usual inner-city problems.
[ترجمه گوگل]این محله ای است که با تمام مشکلات معمول درون شهری درگیر شده است
[ترجمه ترگمان]این منطقه ای است که توسط تمام مشکلات داخلی درونشهر محصور شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She wanted to enjoy her retirement without being beset by financial worries.
[ترجمه گوگل]او می‌خواست از دوران بازنشستگی‌اش لذت ببرد، بدون اینکه دغدغه‌های مالی او را درگیر کند
[ترجمه ترگمان]دلش می خواست از بازنشستگی او لذت ببرد، بدون این که نگرانی مالی او را تسخیر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. That country is beset with difficulties at home and abroad.
[ترجمه گوگل]این کشور در داخل و خارج با مشکلاتی مواجه است
[ترجمه ترگمان]این کشور با مشکلات در خانه و خارج از کشور رو به رو است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The plan was beset with difficulties from the beginning.
[ترجمه گوگل]این طرح از ابتدا با مشکلاتی همراه بود
[ترجمه ترگمان]این نقشه از ابتدا با دشواری ها به ستوه آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The business has been beset with financial problems.
[ترجمه گوگل]این تجارت با مشکلات مالی مواجه شده است
[ترجمه ترگمان]این تجارت با مشکلات مالی درگیر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The team had been beset by injury all season.
[ترجمه گوگل]این تیم در تمام فصل با مصدومیت مواجه بود
[ترجمه ترگمان]این تیم در تمام طول فصل به ستوه آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The Complaints Department was beset by angry customers.
[ترجمه گوگل]بخش شکایات توسط مشتریان عصبانی محاصره شده بود
[ترجمه ترگمان]گروه شکایت ها توسط مشتریان خشمگین به ستوه آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The country is beset by severe economic problems.
[ترجمه گوگل]این کشور درگیر مشکلات اقتصادی شدیدی است
[ترجمه ترگمان]این کشور با مشکلات اقتصادی شدید گرفتار شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بستوه اوردن (فعل)
annoy, hurry, pester, haze, worry, harass, beset, hare, harry, plague

حمله کردن بر (فعل)
attack, beset, invade

احاطه کردن (فعل)
envelop, circle, ring, sphere, skirt, beset, hoop, orb, hedge, encircle, beleaguer, hem, corral, encompass, girdle, environ, pale, cincture, circuit, clip, whelm, ensphere, impale, insphere, laager

مزین کردن (فعل)
furnish, beset, dress, emboss

انگلیسی به انگلیسی

• harass; attack, besiege
if someone or something is beset by problems or fears, they have many of them; a formal word.

پیشنهاد کاربران

مواجه شدن ( برای مثال با دردسر، مشکل، چالش )
رودرو شدن
عاجز شدن
احاطه شدن ( مثل با مشکلات )
. e. g
Saanich: a sea of single family homes beset by bureaucraticred tape
گریبان گیر کردن
Be beset : گریبانگیر شدن
( با مشکل یا خطر ) مواجه کردن، ( کسی را ) درگیر مسئله ای کردن
The business has been beset with financial problems.
The team was beset by injury all season.

بپرس