bound up in


دارای تعلق خاطر به، ملزم به ایثارگری، عمیقا وابسته

پیشنهاد کاربران

to be very involved in something, so that you cannot think about anything else
خیلی درگیر چیزی بودن به طوری که نتوانید به چیز دیگری فکر کنید
"she was too bound up in her own misery to care that other people were hurt"
"او آنقدر درگیر بدبختی خودش بود که نگران آسیب دیدن دیگران نبود"
درپیچیده در

بپرس