brainy

/ˈbreɪni//ˈbreɪni/

معنی: بافکر، خوش فکر
معانی دیگر: شستشوی مغزی دادن، (از راه تکرار و تلقین و آموزش) عقاید و افکار شخص را عوض کردن، (عامیانه) باهوش، با کله، زیرک

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: brainier, brainiest
مشتقات: brainily (adv.), braininess (n.)
• : تعریف: (informal) of superior intelligence; clever.
متضاد: brainless, stupid
مشابه: bright, intellectual, intelligent

جمله های نمونه

1. He always was the brainy one, except at maths.
[ترجمه گوگل]او همیشه فردی باهوش بود، به جز در ریاضیات
[ترجمه ترگمان]همیشه آدم باهوشی بود، به جز ریاضی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Her children are all very brainy.
[ترجمه گوگل]بچه های او همه بسیار باهوش هستند
[ترجمه ترگمان] بچه هاش خیلی باهوشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It's my little sister who's the brainy one.
[ترجمه گوگل]این خواهر کوچک من است که باهوش است
[ترجمه ترگمان]این خواهر کوچولوی من است که باهوش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Only the brainiest of the brainy qualify.
[ترجمه گوگل]فقط باهوش ترین افراد باهوش واجد شرایط هستند
[ترجمه ترگمان] فقط the باهوش بودن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. If he hadn't been an incredibly brainy person he would have been an officious one-eyed council clerk or something.
[ترجمه گوگل]اگر او یک فرد فوق‌العاده باهوش نبود، می‌توانست یک کارمند رسمی شورا و یک چشم یا چیزی شبیه به این باشد
[ترجمه ترگمان]اگر او فردی باهوش و باهوش نبود، یک کارمند غیر قانونی بود یا یک همچین چیزی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He's a brainy kid.
[ترجمه گوگل]او یک بچه باهوش است
[ترجمه ترگمان] اون یه بچه باهوش - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Some people are born brainy.
[ترجمه گوگل]برخی افراد با مغز به دنیا می آیند
[ترجمه ترگمان]بعضی از مردم نابغه به دنیا می آیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The great, brainy apes, including man, arrived in the last 20 million years.
[ترجمه گوگل]میمون های بزرگ و مغز، از جمله انسان، در 20 میلیون سال گذشته وارد شدند
[ترجمه ترگمان]میمون های بزرگ و باهوش از جمله انسان در ۲۰ میلیون سال گذشته وارد این شهر شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The brainy men all went along To see that nothing should go wrong.
[ترجمه گوگل]مردان باهوش همه با هم رفتند تا ببینند که هیچ مشکلی پیش نمی آید
[ترجمه ترگمان]مرد باهوش همه به این نتیجه رسیده بود که هیچ چیز نباید اشتباه پیش برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. At school Karen was always one of the brainy ones.
[ترجمه گوگل]در مدرسه کارن همیشه یکی از افراد باهوش بود
[ترجمه ترگمان]تو مدرسه \"کارن\" همیشه یکی از آدم های باهوش بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Sarah was beautiful and brainy.
[ترجمه گوگل]سارا زیبا و خوش فکر بود
[ترجمه ترگمان]سارا باهوش و باهوش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Something a bit too brainy for me, I expect.
[ترجمه گوگل]من انتظار دارم چیزی برای من کمی بیش از حد متفکر باشد
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم برای من یک ذره زیاده از حد باهوش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This brainy blond with the lovable smile and statement glasses may as well be the Twitter poster girl.
[ترجمه گوگل]این بلوند خوش فکر با لبخند دوست داشتنی و عینک بیانی ممکن است همان دختر پوستر توییتر باشد
[ترجمه ترگمان]این دختر سیه مو با لبخند دوست داشتنی و عینک بیانیه، ممکن است به عنوان یک دختر پوستر در تویی تر باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Brainy students could understand easily what the teacher explained to them.
[ترجمه گوگل]دانش‌آموزان باهوش می‌توانستند به راحتی آنچه را که معلم برایشان توضیح می‌داد بفهمند
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان Brainy می توانستند به راحتی آنچه معلم برای آن ها توضیح می داد را درک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بافکر (صفت)
thoughtful, brainy, considerate

خوش فکر (صفت)
clear-headed, brainy

انگلیسی به انگلیسی

• clever, intelligent
someone who is brainy is clever and good at learning; an informal word.

پیشنهاد کاربران

عاقل
کله اش کار میکنه
مخش کار میکنه
خیلی حالیشه
باهوش
متفکر
قادر به یادگیری سریع
با استعداد
باهوش
قادر به یادگیری سریع
متفکر
با استعداد
brainy=clever, smart
باهوش
خوش فکر
clearheaded با ذکاوت، بافهم
clearsighted
کاردان ، پر مایه و مبتکر

بپرس