break off

/breɪk ɔf//breɪk ɒf/

(ماشین آلات و غیره را) 1- پیاده کردن، از هم باز کردن، تکه تکه کردن 2- بس کردن، متوقف کردن، 1- ناگهان قطع شدن (مذاکرات یا توفان و غیره) 2- قطع دوستی کردن، قهر کردن با

جمله های نمونه

1. It is not easy to break off a bad habit.
[ترجمه حسم] قطع کردن ( کنار گذاشتن ) عادت بد، آسان نیست.
|
[ترجمه گوگل]ترک یک عادت بد آسان نیست
[ترجمه ترگمان]شکستن یک عادت بد آسان نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Britain threatened to break off diplomatic relations with the regime.
[ترجمه گوگل]انگلیس تهدید کرد که روابط دیپلماتیک خود را با این رژیم قطع خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]بریتانیا تهدید کرد که روابط دیپلماتیک خود را با این رژیم قطع خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. We had to break off our holiday and return home immediately.
[ترجمه گوگل]مجبور شدیم تعطیلاتمان را قطع کنیم و بلافاصله به خانه برگردیم
[ترجمه ترگمان]ما مجبور شدیم تعطیلات رو تعطیل کنیم و سریعا به خونه برگردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. We may break off relations with that country.
[ترجمه گوگل]ممکن است روابط خود را با آن کشور قطع کنیم
[ترجمه ترگمان]ما ممکن است روابط خود را با آن کشور قطع کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The Senator has been urged to break off all links with arms companies.
[ترجمه گوگل]از سناتور خواسته شده است که تمام روابط خود را با شرکت های تسلیحاتی قطع کند
[ترجمه ترگمان]از سناتور خواسته شده است که همه پیوندها با شرکت های اسلحه را قطع کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Small parts on the toys could break off and choke young children.
[ترجمه گوگل]قطعات کوچک روی اسباب‌بازی‌ها می‌تواند پاره شده و کودکان خردسال را خفه کند
[ترجمه ترگمان]قطعات کوچک در اسباب بازی ها می تواند کودکان خردسال را خاموش و خفه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Icebergs break off from the ice sheets and float southwards.
[ترجمه گوگل]کوه های یخ از ورقه های یخ جدا شده و به سمت جنوب شناور می شوند
[ترجمه ترگمان]کوهه ای یخی از لایه های یخ جدا می شوند و به سمت جنوب حرکت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Telephoning Jonathan to break off the engagement had almost been a high point of comic relief.
[ترجمه گوگل]تماس تلفنی با جاناتان برای قطع نامزدی تقریباً یک نقطه آرامش کمیک بود
[ترجمه ترگمان]جاناتان Jonathan برای قطع رابطه، نزدیک بود موضوع مهمی را به هم بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Astonishingly, Pound did not break off relations.
[ترجمه گوگل]به طرز شگفت آوری، پاوند روابط را قطع نکرد
[ترجمه ترگمان] به طرز شگفت انگیزی، خونه روابط بین ما قطع نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I break off the search and start hanging around the apartment.
[ترجمه گوگل]جست و جو را قطع می کنم و شروع به حلق آویز کردن در اطراف آپارتمان می کنم
[ترجمه ترگمان]جستجو رو قطع می کنم و اطراف آپارتمان رو می گردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Let's break off for lunch.
[ترجمه فاطمه عبدی] بیا برای ناهار یه استراحتی بکنیم.
|
[ترجمه گوگل]برای ناهار استراحت کنیم
[ترجمه ترگمان]برای ناهار به هم بزنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Nyerere was the first to break off relations.
[ترجمه گوگل]نیره اولین کسی بود که روابط خود را قطع کرد
[ترجمه ترگمان]Nyerere اولین کسی بود که روابط را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. If they break off their constant peregrinations, their voice seizes up and they lose their memory.
[ترجمه گوگل]اگر دلخوری های همیشگی خود را قطع کنند، صدایشان بلند می شود و حافظه خود را از دست می دهند
[ترجمه ترگمان]اگر آن ها peregrinations را از هم جدا کنند، صدایش می گیرد و حافظه خود را از دست می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I was sorry to break off his conversation with Margaret, but I had to leave.
[ترجمه گوگل]متاسفم که مکالمه او با مارگارت را قطع کردم، اما مجبور شدم ترک کنم
[ترجمه ترگمان]متاسفم که گفتگوی او را با مارگارت قطع کردم، اما مجبور بودم از آنجا بیرون بروم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• cut off, stop abruptly; break off ties; break down; isolate, disconnect

پیشنهاد کاربران

۱ _ متوقف کردن ، تمام شدن یا کردن
Stop ; end
۲ _ جدا کردن ، قطع شدن ( از بخش اصلی چیزی )
Separate from the main part : A branch broke off
break off = interrupt = discontinue = stop
کام شدن
ناگهان ساکت شدن
بهم زدن
جدا کردن
خاتمه دادن
قطع رابطه کردن
when that girl converted to Islam, some friends of hers broke off the relationship with her
وقتی اون دختر مسلمان شد، برخی از دوستاش باهاش قطع رابطه کردند
remove something from a larger unit or whole
جدا کردن، جدا شدن
abruptly stop talking
یهویی و غیر منتظره حرف رو قطع کردن
به پایان رساندن رابطه
To abruptly end or discontinue something.
To stop
To end
To put an end to
یه دفعه ای متوقف کردن
به پایان رساندن
ادامه ندادن

متوقف کردن
Stop speaking or doing sth for a time
Break off:
( با زور ) کنده شدن ( منظور از قسمت اصلی چیزی جدا شدن )
Macmillan:👇👇👇
if a part of something breaks off, it becomes separated from the main part
Eg: the front end of the plane broke off.
...
[مشاهده متن کامل]

دماغه ی هواپیما کنده شد.
Eg: the tail section broke off when we were in the air.
دم هواپیما کنده شد درحالیکه ما توی هوا بودیم.

جدا شدن/کردن، به راهِ خود رفتن، سوا کردن/شدن، فصل کردن
قطع کردن صحبت
صرفنظر کردن. . . به هم زدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس