breaking point

/ˈbreɪkɪŋˈpɔɪnt//ˈbreɪkɪŋpɔɪnt/

نقطه ی شکست (میزان فشاری که موجب شکستن یا شکسته شدن مصالح و غیره می گردد)، سرحدی که پس از آن شخص اختیار از دست می دهد و یا از جا در می رود، طاقت، بیتاب شدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the point at which any material breaks or separates under pressure or tension.

(2) تعریف: a person's mental, emotional, or physical threshold.

(3) تعریف: a natural or convenient stopping point.

جمله های نمونه

1. The heavy box strained the rope to a breaking point.
[ترجمه گوگل]جعبه سنگین طناب را تا حد شکسته کشید
[ترجمه ترگمان]جعبه سنگین طناب را تا حد شکستن فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The situation reached breaking point when his son crashed the family car.
[ترجمه گوگل]زمانی که پسرش با خودروی خانواده تصادف کرد، اوضاع به اوج خود رسید
[ترجمه ترگمان]این وضعیت زمانی به پایان رسید که پسرش با اتومبیل خانواده برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Their five-year relationship was strained beyond breaking point.
[ترجمه گوگل]رابطه پنج ساله آنها فراتر از حد شکسته بود
[ترجمه ترگمان]رابطه ۵ ساله اونا خیلی سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Many families' budgets are already stretched to breaking point.
[ترجمه گوگل]بودجه بسیاری از خانواده ها در حال حاضر به نقطه شکست رسیده است
[ترجمه ترگمان]بسیاری از خانواده ها از قبل برای شکستن دست کشیده شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Her nerves were stretched to breaking point.
[ترجمه گوگل]اعصابش تا حد شکستن کشیده شده بود
[ترجمه ترگمان]اعصابش خرد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Jill's nerves are stretched to breaking point.
[ترجمه گوگل]اعصاب جیل به نقطه شکستن کشیده شده است
[ترجمه ترگمان]اعصاب جیل تا حدی کش امده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Her nerves were at breaking point.
[ترجمه گوگل]اعصابش در حال شکستن بود
[ترجمه ترگمان]اعصابش خرد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. But, like his predecessors, Kissinger never found their breaking point.
[ترجمه گوگل]اما، مانند اسلاف خود، کیسینجر هرگز نقطه شکست آنها را پیدا نکرد
[ترجمه ترگمان]اما هنری مثل پیشینیان خود هرگز نقطه شکست آن ها را پیدا نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. In the end matters reached breaking point during the tournament in Hilton Head.
[ترجمه گوگل]در نهایت در طول مسابقات در هیلتون هد، اوضاع به نقطه شکست رسید
[ترجمه ترگمان]در پایان این مسابقات به سر رسیدند که در طی این مسابقات در \"هیلتون هد\" برگزار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Everyone knew that a breaking point had to come; and everyone who could took extraordinary measures to protect himself.
[ترجمه گوگل]همه می دانستند که باید نقطه شکستی فرا برسد و هر کس که می توانست اقدامات فوق العاده ای برای محافظت از خود انجام دهد
[ترجمه ترگمان]همه می دانستند که هدف شکسته شدن باید فرا برسد؛ و هر کس که توانسته بود برای محافظت از خودش اقدام فوق العاده ای انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Tom White (Colin Friels) is at breaking point as an architectural draughtsman, his middle class life overpowering him.
[ترجمه گوگل]تام وایت (کالین فریلز) به عنوان یک طراح معماری در نقطه شکست است و زندگی طبقه متوسط ​​او بر او چیره شده است
[ترجمه ترگمان]تام وایت (کولین Friels)در حال شکستن نقطه شکست معماری است، زندگی طبقه متوسط او بر او برتری دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Breaking point the company must give its color to see.
[ترجمه گوگل]نقطه شکست شرکت باید رنگ خود را بدهد تا ببیند
[ترجمه ترگمان]نقطه شکستن شرکت باید رنگ خود را به آن بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It may well be that the real breaking point was hidden, or simply wasn't obvious under normal inspection.
[ترجمه گوگل]ممکن است نقطه شکست واقعی پنهان بوده باشد، یا به سادگی در بازرسی معمولی آشکار نباشد
[ترجمه ترگمان]ممکن است که نقطه شکست واقعی پنهان بوده و یا به سادگی تحت بازرسی نرمال نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Constant use had fretted the sandal strap to the breaking point.
[ترجمه گوگل]استفاده مداوم بند صندل را تا حد شکستگی خم کرده بود
[ترجمه ترگمان]استفاده دایم از بند sandal تا نوک پا بند آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[عمران و معماری] حد گسیختگی
[زمین شناسی] حد گسیختگی

انگلیسی به انگلیسی

• point of collapse, point of falling apart
if someone or something is at breaking point, they have reached a crisis in a particular situation, and are unable to cope any more.

پیشنهاد کاربران

نقطه شکست
the stage at which your control over yourself or a situation is lost/ the stage at which a person, company, system, etc. loses control over a situation and can no longer deal with their problems
مرحله ای که در آن شخص، شرکت، سیستم و غیره کنترل خود را بر موقعیت از دست می دهند و دیگر نمی توانند با مشکلات خود مقابله کنند:
...
[مشاهده متن کامل]

نقطه جوش یک نفر، لحظه ای که کاسه صبر کسی سرریز می شود
Speaking on the sidelines of the UN’s COP28 climate talks in Dubai, Robert Mardini said “people are at a breaking point, hospitals are at a breaking point, the whole Gaza Strip is in a very precarious state”.
The situation reached breaking point when his son crashed the family car.
Her nerves were at breaking point.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/breaking-point
از پا در امدن
آستانه شروع
نقطه فروپاشی
آخر خط ، نقطه ای که آدم میبره دیگه
He has reached the breaking point.

آستانه تحمل ، طاقت
استانه تحمل، استانه صبر
ته ِ خط
نقطه شروع بحران
نقطه ورشکستگی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس