brink

/ˈbrɪŋk//brɪŋk/

معنی: کنار، مرز، لب، حاشیه، طره
معانی دیگر: لبه، کناره، حاشیه (به ویژه لبه یا حاشیه ی پرتگاه و غیره)، (مجازی) مرز، آستانه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the edge or brim of a slope or cliff.
مترادف: edge, lip, rim, verge
مشابه: brim, brow

(2) تعریف: an extreme state or condition beyond which lies major change; verge; precipice.
مترادف: precipice, threshold, verge
مشابه: crisis, crossroads, edge, extremity, juncture, point, turning point

- the brink of nuclear holocaust
[ترجمه گوگل] در آستانه هولوکاست هسته ای
[ترجمه ترگمان] هولوکاست هسته ای
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the brink of a scientific breakthrough
[ترجمه گوگل] در آستانه یک پیشرفت علمی
[ترجمه ترگمان] حاشیه یک پیشرفت علمی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. he went to the brink of the cliff
او تا دم (لبه ی) صخره پیش رفت.

2. the country was at the brink of civil war
کشور در مرز جنگ داخلی بود.

3. he saved the company from the brink of bankruptcy
او شرکت را از آستانه ی ورشکستگی نجات داد.

4. Extreme stress had driven him to the brink of a nervous breakdown.
[ترجمه گوگل]استرس شدید او را تا مرز یک حمله عصبی کشانده بود
[ترجمه ترگمان]استرس شدید او را به آستانه فروپاشی روانی کشانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. In October 196the world seemed on the brink of nuclear war.
[ترجمه گوگل]در اکتبر 196 به نظر می رسید جهان در آستانه جنگ هسته ای است
[ترجمه ترگمان]در ماه اکتبر سال ۱۹۶، جهان در آستانه جنگ هسته ای به نظر رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Scientists are on the brink of a breakthrough in the treatment of cancer.
[ترجمه گوگل]دانشمندان در آستانه موفقیت در درمان سرطان هستند
[ترجمه ترگمان]دانشمندان در آستانه موفقیت در درمان سرطان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Scientists are on the brink of making a major new discovery.
[ترجمه گوگل]دانشمندان در آستانه کشف جدید بزرگی هستند
[ترجمه ترگمان]دانشمندان در آستانه ایجاد یک اکتشاف بزرگ هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The peace process was on the brink of disaster .
[ترجمه گوگل]روند صلح در آستانه فاجعه بود
[ترجمه ترگمان]روند صلح در آستانه فاجعه قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Mismanagement had brought the company to the brink of bankruptcy.
[ترجمه گوگل]سوء مدیریت شرکت را به مرز ورشکستگی کشانده بود
[ترجمه ترگمان]Mismanagement شرکت را به آستانه ورشکستگی کشانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The crisis took Europe to the brink of war.
[ترجمه گوگل]این بحران اروپا را به آستانه جنگ رساند
[ترجمه ترگمان]بحران اروپا را به آستانه جنگ برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He's pulled the company back from the brink .
[ترجمه گوگل]او شرکت را از لبه پرتگاه عقب کشیده است
[ترجمه ترگمان]او شرکت را از مرز بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Many companies are on the edge/brink/verge of ruin.
[ترجمه گوگل]بسیاری از شرکت ها در لبه / لبه / آستانه نابودی هستند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از شرکت ها در لبه \/ لبه پرتگاه ورشکستگی قرار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The country teetered on the brink of war.
[ترجمه گوگل]کشور در آستانه جنگ قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]این کشور در آستانه جنگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. These countries are on the brink of cataclysmic famine.
[ترجمه گوگل]این کشورها در آستانه قحطی فاجعه بار قرار دارند
[ترجمه ترگمان]این کشورها در آستانه قحطی فاجعه آمیز هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کنار (اسم)
abutment, bank, edge, margin, lotus, brink, limit, recess, verge, lip, list, brim, marge, lotos, rand

مرز (اسم)
border, bound, abutment, abuttals, edge, brink, boundary, frontier, mark, precinct, balk, rubicon, bourn, bourne, outskirt, ridge, purlieus, rand, selvage, selvedge

لب (اسم)
bank, brink, shore, nucleus, lip, cheek, puss

حاشیه (اسم)
border, margin, brink, gloss, braid, fringe, verge, margent, listel, purl, brim, fixing, outskirt, marge, rand, selvage, selvedge

طره (اسم)
brink, end, crest, extremity, tuft, edging, brim, tress, lock of hair, ringlet

انگلیسی به انگلیسی

• edge, verge, lip
if you are on the brink of something important, terrible, or exciting, you are just about to do it or experience it.

پیشنهاد کاربران

دراخرین لحظه
on the brink of death/disaster/war etc
در آستانه مرگ/فاجعه/جنگ و غیره
The company had huge debts and was on the brink of collapse
این شرکت بدهی های هنگفتی داشت و در آستانه فروپاشی بود.
1 - در مرز چیزی بودن 2 - در استانه چیزی بودن
I've survived the brink of death countless times.
خیلی موقعا ازمرگ حتمی نجات پیداکردم ( تا دم مرگ رفتم )
مرز
Extreme stress had driven him to the brink of a nervous breakdown
استرس بیش از حد او را تا مرز فروپاشی عصبی ( اعصاب خوردی ) پیش برده بود
در آستانه ی ( چیزی )
نزدیک به ( چیزی یا وقوع کاری )
در آستانه ی ( چیزی )
در معرض ( چیزی )
بحبوحه
روی لبه های چیزی یا جایی قرار داشتن ( پرتگاه، فقر، . . . )
On the brink of sth درآستانه چیزی بودن

بپرس