brush off

/ˈbrəʃˈɒf//brʌʃɒf/

(خودمانی) بلامقدمه و با بی احترامی مرخص کردن، از سر باز کردن، کم محلی کردن، اخراج بی ادبانه، زدایش، (خودمانی) مرخص کردن (به طور غیرمترقبه و زننده)، دست به سر کردن، از شر کسی راحت شدن، از شر کسی راحت شدن to give someone the brushoff به کسی بیمحلی کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: (informal) an abrupt dismissal or rejection.
مترادف: rebuff
مشابه: cold shoulder, dismissal, put-down, rejection, slight, snub, walking papers

- She gave him the brush-off when he became rude.
[ترجمه منصوره] وقتی بی ادبی کرد به او به محلی کرد
|
[ترجمه گوگل] وقتی بی ادب شد، براش را به او داد
[ترجمه ترگمان] وقتی بی ادب شد شونه هاش رو بهش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to give someone the brushoff
به کسی بی محلی کردن

2. These guests were given a brush off.
[ترجمه منصوره] به این مهمان ها بی محلی شد
|
[ترجمه گوگل]به این مهمانان برس داده شد
[ترجمه ترگمان]این مهمانان یک قلم مو به دست دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Don't worry about the mud — it'll brush off easily when it's dry.
[ترجمه گوگل]نگران گل نباشید - وقتی خشک شد به راحتی پاک می شود
[ترجمه ترگمان]در مورد گل نگران نباش - وقتی خشک می شود به راحتی شانه خالی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. But Hughes is hoping to brush off the knock in time to face League champions Leeds on Sunday.
[ترجمه گوگل]اما هیوز امیدوار است که به موقع با لیدز، قهرمان لیگ روبرو شود
[ترجمه ترگمان]اما هیوز امیدوار است که روز یکشنبه در بازی با تیم لیدز یونایتد بازی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. And it should be even easier to brush off the next three opponents.
[ترجمه گوگل]و از بین بردن سه حریف بعدی باید راحت تر باشد
[ترجمه ترگمان]و استفاده از سه رقیب بعدی هم آسان تر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They brush off Elijah and board the ship, but they see no sign of the mysterious figures they saw boarding earlier.
[ترجمه گوگل]آنها ایلیا را کنار می‌زنند و سوار کشتی می‌شوند، اما هیچ نشانه‌ای از چهره‌های مرموزی که قبلاً سوار شده بودند، نمی‌بینند
[ترجمه ترگمان]آن ها الیاس را رها کردند و به عرشه کشتی رفتند، اما هیچ نشانی از شخصیت های مرموز ندیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Filters: Brush off loose debris, immerse in very hot alkali degreaser solution and leave for some hours.
[ترجمه گوگل]فیلترها: زباله های شل را پاک کنید، در محلول چربی زدای قلیایی بسیار داغ غوطه ور کنید و بگذارید چند ساعت بماند
[ترجمه ترگمان]فیلترها: با استفاده از آشغال های شل، در محلول قلیایی بسیار داغ قرار بگیرید و چند ساعت آنجا را ترک کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The mortar should be dry enough to brush off the paving without staining the slabs.
[ترجمه گوگل]ملات باید به قدری خشک باشد که سنگفرش را بدون لکه دار شدن دال ها جدا کند
[ترجمه ترگمان]این ملات باید به اندازه کافی خشک شود تا بتواند بدون تمیز کردن دیواره ها، فرش را پاک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Horse brush: buffing, smoothing brush off.
[ترجمه گوگل]برس اسب: صاف کردن، برس صاف کردن
[ترجمه ترگمان]برس اسب: buffing، برس صاف
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They brush off the charges without any comment.
[ترجمه گوگل]آنها بدون هیچ اظهارنظری اتهامات را کنار می گذارند
[ترجمه ترگمان]آن ها بدون هیچ اظهار نظری از این اتهامات صرف نظر کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Nixon was less likely to brush off the bearer of unwelcome intelligence.
[ترجمه گوگل]نیکسون کمتر احتمال داشت حاملان هوش ناخواسته را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]نیکسون به احتمال کمتری حامل اطلاعات ناخوشایند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The mud will brush off when it dries.
[ترجمه گوگل]گل وقتی خشک می شود از بین می رود
[ترجمه ترگمان]گل وقتی خشک می شود پاک می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Don't worry about that mark, it will brush off.
[ترجمه گوگل]نگران آن علامت نباشید، از بین می رود
[ترجمه ترگمان]نگران اون علامت نباش، اون شونه خالی می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He gives her the brush off when he's tired.
[ترجمه گوگل]وقتی خسته است برس را به او می‌دهد
[ترجمه ترگمان]وقتی خسته می شود قلم مو را به او می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• dismiss, remove; send away
(informal) sudden dismissal, abrupt rejection

پیشنهاد کاربران

brush off someone/something
to refuse to listen to what someone says, or to refuse to think about something seriously/ to refuse to consider what someone says, or to not admit that something may be true or important
...
[مشاهده متن کامل]

امتناع کردن از گوش دادن به آنچه که یک نفر می گوید، یا خودداری از فکر کردن به چیزی جدی
امتناع کردن از در نظر گرفتن آنچه کسی می گوید، یا نپذیرفتن اینکه ممکن است چیزی درست یا مهم باشد، نادیده گرفتن. . . .
He just brushed off all their criticisms.
The manager brushed off the employee’s concerns about the new policy.
The politician brushed off the reporter’s question and refused to answer it.
The teacher brushed off the student’s question and continued with the lecture.
The customer service representative brushed off the customer’s complaint and did not offer a solution.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/brush-off
To
treat something as unimportant or inconsequential
"اعتنا نکردن"
در برخی موارد به معنای "حذف کردن"
از سر باز کردن
محل ندادن
brush yourself off
یعنی با حرکات دست گرد و خاک را از روی خود پاک کردن مثلاً کسی زمین می افتد و با دست هایش گرد و خاک را از روی لباس هایش پاک میکند
یا بی محلی کردن
پس زدن، جواب کردن
نادیده گرفتن کم توجهی کردن
کسی را رد کردن، دست رد به سینه کسی زدن
پس زدن، کنار انداختن
to dismiss or ignore sb or sth rudely, casually, or unexpectedly
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس