burst

/ˈbɜːrst//bɜːst/

معنی: شیوع، انفجار، شلیک، طوفان آتش، شکفتن، از هم پاشیدن، ترکیدن، منفجر کردن، قطع کردن
معانی دیگر: منفجر شدن، ترکاندن، پکیدن، کفتن، از هم باز شدن، ترکش، پکش، تلاشی، (در مورد تیراندازی با سلاح های خودکار) رگبار، آتش پی درپی، زدن زیر خنده (یا گریه)، ناگهان بیان کردن، ناگهان و با پویایی رفتن (یا آمدن یا آغازیدن و غیره)، کاملا پر بودن، سرشار بودن (از محبت یا غم و غیره)، تجلی، بیرون ریزی

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: bursts, bursting, burst
(1) تعریف: to break, open up, or explode suddenly, usu. because of internal pressure.
مترادف: detonate, erupt, explode, fulminate, rupture
مشابه: break, bust, disintegrate, pop, smash, split

- The balloon burst.
[ترجمه 🌨️🎈] بالن منفجر شد.
|
[ترجمه گوگل] بالن منفجر شد
|
[ترجمه گوگل] بالون ترکید
[ترجمه ترگمان] بالن منفجر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be or seem to be full and ready to break open or explode.
مترادف: bulge
مشابه: expand, fill, overflow

- The school was bursting with students.
[ترجمه به تو چه] این مدرسه با دانش آموزان از هم پاشید
|
[ترجمه کمیل] مدرسه و دانش آموزان منفجر شده بودند
|
[ترجمه گوگل] مدرسه پر از دانش آموزان بود
[ترجمه ترگمان] مدرسه با دانش آموزان پر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to arrive or emerge suddenly.
مترادف: break
مشابه: emerge, erupt, rush, spring, start, surge

- He burst into view.
[ترجمه مهرداد ماهوتچیان] او جلوه کرد
|
[ترجمه سارا] او ناگهان ظاهر شد
|
[ترجمه گوگل] او به نظر منفجر شد
[ترجمه ترگمان] از نظر ناپدید شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to suddenly express feelings or emotion.
مترادف: dissolve, explode, gush, open up
مشابه: pour, purge, release, spout

- We burst into laughter at his joke.
[ترجمه علی ماشا اله زاده] ما زدیم زیر خنده/ما ترکیدیم از خنده
|
[ترجمه پویان ازاد] ما از خنده جک او منفجر شدم
|
[ترجمه Emely] ما از حد خندیدن برای اون جک منفجر شدیم
|
[ترجمه گوگل] با شوخی او از خنده غرق شدیم
[ترجمه ترگمان] به شوخی او شروع به خندیدن کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He burst into tears.
[ترجمه امیر] ناگهان گریه کردن / ناگهان زیر گریه زدن
|
[ترجمه گوگل] او به گریه افتاد
[ترجمه ترگمان] به گریه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to suddenly break, open up, or rupture.
مترادف: break, explode, open, rupture, shatter, split
مشابه: blow, destroy, detonate, devastate, disintegrate
اسم ( noun )
(1) تعریف: an act or instance of bursting; explosion.
مترادف: blast, blowout, blowup, demolition, detonation, explosion, fulmination, outburst, rupture
مشابه: devastation, eruption, gust, outbreak, round

(2) تعریف: a sudden motion, occurrence, or expression; outbreak; rush.
مترادف: eruption, outbreak, outburst, round, rush
مشابه: gush, gust

- a burst of enthusiasm
[ترجمه گوگل] انفجاری از شور و شوق
[ترجمه ترگمان] با شوق و ذوق شروع به صحبت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a burst of activity
[ترجمه فرهاد] شروع ناگهانی و کوتاه فعالیتی ( مثلا وقتی که رئیست میاد بالای سرت )
|
[ترجمه گوگل] انفجاری از فعالیت
[ترجمه ترگمان] ناگهان فعالیت و فعالیت او شروع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a series of closely spaced shots fired from a weapon or weapons.
مترادف: salvo, volley
مشابه: barrage, crossfire, fire, flurry, gunfire, round

جمله های نمونه

1. burst apart
تکه پاره شدن،از هم پاشیدن

2. burst into
1- سراسیمه یا با شتاب وارد شدن،پریدن تو 2- شکفتن،گل دادن،زدن زیر خنده (و غیره)

3. burst into view
(غفلتا) ظاهر شدن

4. burst open
ناگهان و با فشار گشودن یا گشوده شدن،غفلتا و با شدت باز کردن یا شدن

5. burst out
ناگهان آغاز کردن (به خنده و گریه و غیره)،زدن زیر (خنده و غیره)

6. a burst of activity
یک سلسله فعالیت شدید

7. a burst of laughter
رگباری از خنده

8. a burst of machine gun fire
رگبار تیراندازی با مسلسل

9. a burst of violence
پیدایش ناگهانی خشونت

10. he burst into a paroxysm of laughter
او از خنده روده بر شد.

11. mina burst in excitedly through the opposite door
مینا سراسیمه از در مقابل پرید تو.

12. she burst into tears
زد زیر گریه.

13. to burst into flame
زبانه کشیدن،شعله ور شدن

14. a great burst of thunder
غرش عظیم رعد

15. the audience burst into applause
حضار شروع به تحسین و کف زدن کردند.

16. the balloon burst
بادکنک ترکید.

17. the firecracker burst and colorful sparks cascaded down
ترقه منفجر شد و جرقه های رنگارنگ به پایین بارید.

18. the tire burst
تایر پکید (پنجر شد).

19. i tickled her and she burst out giggling
او را قلقلک دادم و زد زیر خنده.

20. to the audience's amazement, hassan burst out laughing
در میان بهت حضار حسن زد زیر خنده.

21. she spoke so affectedly that everyone burst into laughter
با چنان ژستی (ادا و اطواری) صحبت می کرد که همه زدند زیر خنده.

22. the airplane crashed and its wing burst apart
هواپیما به زمین خورد (سقوط کرد) و بالش متلاشی شد.

23. the gas escaping from the pipe burst into flames
گازی که از لوله درز کرده بود مشتعل شد.

24. the instant i saw her she burst out laughing
تا او را دیدم زد زیر خنده.

25. a hand grenade was thrown but did not burst
نارنجک پرتاب شد ولی منفجر نشد.

26. when i saw the coffin, the lump in my throat was ready to burst
وقتی که تابوت را دیدم نزدیک بود بغضم بترکد.

27. We burst through the enemy defences.
[ترجمه گوگل]ما از دفاع دشمن عبور کردیم
[ترجمه ترگمان]از موانع دفاعی دشمن رد می شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. They burst open the door and marched in.
[ترجمه گوگل]آنها در را باز کردند و وارد شدند
[ترجمه ترگمان]در را باز کردند و داخل شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. The explosion was caused by a burst gas pipe.
[ترجمه گوگل]انفجار ناشی از ترکیدگی لوله گاز بوده است
[ترجمه ترگمان]این انفجار توسط یک لوله گاز منفجر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. The river burst its banks and flooded nearby towns.
[ترجمه Moona] رودخانه ساحل خود را پشت سر گذاشت و شهرهای اطراف را آب گرفت.
|
[ترجمه گوگل]رودخانه از کناره های خود خارج شد و شهرهای اطراف را زیر آب گرفت
[ترجمه ترگمان]رودخانه طغیان کرد و شهرهای مجاور را غرق کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شیوع (اسم)
accession, prevalence, outbreak, spread, rampancy, burst, break-out

انفجار (اسم)
burst, blast, explosion, gust, bust, detonation, eruption, outburst, pop, blow-out, blow-up, plosion

شلیک (اسم)
burst, fire, volley

طوفان آتش (اسم)
burst

شکفتن (فعل)
burst, open, flourish, dehisce, smile

از هم پاشیدن (فعل)
decompose, burst, disintegrate, dissipate

ترکیدن (فعل)
crack, rupture, burst, blow, explode, pop off, pop, rive, blow out, dehisce, reave

منفجر کردن (فعل)
burst, blow up, puff, dynamite

قطع کردن (فعل)
ablate, cut off, cut, disconnect, interrupt, intercept, out, rupture, burst, cross, operate, flick, excise, cleave, fell, discontinue, traverse, intermit, exsect, excide, exscind, hew, leave off, put by, retrench, skive, stump, snip off

تخصصی

[عمران و معماری] ترکشی
[کامپیوتر] پشت سرهم ؛ قطاری ؛ پیوسته
[پلیمر] ترکیدن

انگلیسی به انگلیسی

• eruption; gush, spurt; volley of gunshots
erupt; break open; break into; shatter, smash into pieces
when something bursts or when you burst it, it suddenly splits open, and air or some other substance comes out. verb here but can also be used as an attributive adjective. e.g. ...a burst water pipe.
when something such as a door or lid bursts open, it opens very suddenly because of the pressure behind it.
if you burst into or through something, you suddenly go into it or through it with a lot of energy.
a burst of something is a sudden short period of it.
see also bursting.
if you burst in on someone, you suddenly enter the room that they are in.
if you burst into something such as tears or laughter, you suddenly begin to cry or laugh.
if you burst out laughing or crying, you suddenly begin laughing or crying loudly.

پیشنهاد کاربران

burst1�/bɜːst�$�bɜːrst/�●●○�W3�verb�
If something �bursts, or if you burst it, it breaks open or apart suddenly and violently so that its�contents�come out�The�pipes�had�burst�and the house was under two feet of water.
منابع• https://www.ldoceonline.com/dictionary/burst
پی در پی و در فواصل کوتاه
I am about to burst
دارم می ترکم ( از جیش )
( خشم، خنده، نفرت و غیره ) فوران، غلیان
نوشته های کوتاه در نویسندگی
اهنگ firework کیتی پری
Baby you're a firework
Com on, let your colors burst
در برق و الکترونیک:
جریان هجومی
پاشیدن
ترکیدن
در تنظیمات دوربین گوشی یعنی عکسهای متوالی
سرازیر شدن
Burst: to suddenly start laughing and crying
Hearts burst
بغضها ترکید
● ترکیدن، از هم پاچیدن ( چیزی مثل در یا دیوار )
● ترکیدن ( از اشتیاق گفتن یا انجام کاری )
مثلا:
I knew they were bursting with curiosity but I said nothing.
میدونستم که از کنجکاوی دارن میمیرن ( میترکن ) اما من چیزی نگفتم
[ویروس شناسی] burst size: میزان آزادسازی ( بازدهی ) ویروس عفونی در هر سلول
And expectedly everyone burst out laughingیهویی همه زیرخنده زدن
Burst out laughingزدن زیر خنده
Burst into tears زدن زیر گریه
هنگامی که درب باز می شود، بسیار ناگهانی و شدید باز می شود زیرا کسی آن را هل می دهد یا فشار زیادی پشت آن وجود دارد.
a door bursts open
beyblade burst ، فرفره انفجاری
شکفتن
در مورد دانه گیاه: �شکفتن�
● ترکیدن
● پریدن داخل جایی یا بیرون از جایی
احساس قوی
Burst of anger
explode
شکسته شد break open
منفجر شد explore
شکستگی
انفجار
to move somewhere suddenly or quickly, especially into or out of a place
a sudden loud noise or strong feeling
ناگهان اغاز شدن
Sudden thought
Well we have some means for a noun
You can use of that in different situations
For this word you have some mean and I want to say that you
شیوع، انفجار⚡❇، شلیک، طوفان آتش، شکفتن، از هم پاشیدن، ترکیدن، منفجر کردن، قطع کردن، منفجر شدن، ترکاندن، پکیدن، از هم باز شدن، ترکش، پکش، تلاشی، ( در مورد تیراندازی با سلاح های خودکار ) رگبار، آتش پی درپی، زدن زیر خنده ( یا گریه ) ، ناگهان بیان کردن، ناگهان و با پویایی رفتن ( یا آمدن یا آغازیدن و غیره ) ، کاملا پر بودن، سرشار بودن ( از محبت یا غم و غیره ) ، تجلی، بیرون ریزی
...
[مشاهده متن کامل]

To Burst the balloon یا the balloon bursts به معنی ترکیدن بادکنک هست
یکهو پرت شدن
شکستن
Burst onto/ upon/ on something
To suddenly appear and become very successful
طغیان، بروز ناگهانی ( burst of indignation )
منفجرشدن
طغیان ( رودخانه )
غریدن برای ابر
طغیان کردن
طغیان کردن در مورد رودخانه
سوراخ
Burst pipe سوراخ لوله
برای مثال:
The water gushed out of the burst pipe and soaked the passer - by
احساسی قوی و کوتاه
پِیاپی ، دنباله دار ، دنبال هم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)

بپرس