caught

/ˈkɑːt//kɔːt/

زمان گذشته و اسم مفعول فعل: catch، گرفت، بچنگ اورد، گرفتارکرد، گیراورد، دریافت

بررسی کلمه

( verb )
• : تعریف: past tense and past participle of catch.

جمله های نمونه

1. he caught a short toss and ran
پاس کوتاهی را گرفت و دوید.

2. he caught five fish
او پنج تا ماهی گرفت.

3. he caught five passes for ninety yards
او پنج پاس (را در هوا) گرفت و نود یارد (در زمین حریف) جلو رفت.

4. he caught the ball and then bobbled it
توپ را گرفت ولی از دستش افتاد.

5. i caught a cold and felt rotten
سرما خوردم و حالم بد بود.

6. i caught her rooting about in my desk
وقتی که داشت میز تحریرم را زیر و رو می کرد مچش را گرفتم.

7. it caught my eye
توجه مرا جلب کرد.

8. she caught a chill and couldn't go
زکام شد و نتوانست برود.

9. she caught the insect by inverting her cup on it
او فنجان خود را روی حشره دمرو کرد و آن را گرفت.

10. they caught the priest with the neighbor's wife in the closet, and his hypocrisy became apparent
کشیش را با زن همسایه در پستو گیر آوردند و ریای او آشکار شد.

11. we caught the train with a few minutes to spare
به ترن رسیدیم و چند دقیقه هم اضافه آوردیم.

12. he got caught in the meshes of the big city
او در دام شهر بزرگ گرفتار شد.

13. he is caught in a stew
بد جوری گرفتار شده است.

14. he was caught and tossed into jail
او را گرفتند و به زندان انداختند.

15. he was caught cribbing
در حال تقلب مچ او را گرفتند.

16. he was caught in flagrante delicto
هنگام ارتکاب جرم دستگیر شد.

17. he was caught in the act of stealing
در حین (عمل) دزدی دستگیر شد.

18. he was caught in the very act
درست در حین ارتکاب دستگیر شد.

19. he was caught stealing
در حین دزدی مچش باز شد.

20. he was caught trying to impersonate a police officer
در حالیکه وانمود می کرد افسر پلیس است دستگیر شد.

21. his enemies caught him in a terrible pocket
دشمنان او را در تنگنای وحشتناکی گرفتار کردند.

22. his foot caught in a rock and he pitched forward
پایش به سنگ گرفت و پرت شد به جلو.

23. his wife caught him romping with the maidservant
زنش مچ او را در حال عشق بازی با کلفت گرفت.

24. i finally caught on to what she was hinting at
بالاخره به آنچه که او به آن اشاره می کرد واقف شدم.

25. i was caught short
شگفت زده شدم.

26. the bear caught and gobbled the fish in an instant
خرس در یک لحظه ماهی را گرفت و بلعید.

27. the blow caught him in the arm
ضربه به بازویش اصابت کرد.

28. the monkey caught hold of the branch and swung dangling there
میمون به شاخه چسبید و در آنجا آویزان ماند و تاب خورد.

29. the police caught him red-handed
پلیس او را در حال ارتکاب به جرم دستگیر کرد.

30. the rug caught fire
فرش آتش گرفت.

31. they were caught between the millstones of high prices and low wages
آنان میان بار سنگین قیمت های بالا و دستمزدهای پایین گرفتار شده بودند.

32. finally his past caught up with him
بالاخره اعمال گذشته اش به سراغش آمد.

33. his heart was caught by homa's beauty and good disposition
او شیفته ی زیبایی و اخلاق خوب هما شد.

34. mina's sleeve was caught on a nail
آستین مینا به میخ گیر کرد.

35. my older brother caught me and ducked me under
برادر بزرگم مرا گرفت و سرم را زیر آب کرد.

36. our squad was caught in an enemy cross-fire and five of us died
جوخه ی ما در آتش متقاطع (همبر) دشمن گیر افتاد و پنج نفر کشته دادیم.

37. the battalion got caught in an ambush sprung from behind
گردان از عقب مورد حمله از کمینگاه قرار گرفت.

38. the girl was caught sneaking a dress from the shop
مچ آن دختر را که داشت پیراهن از مغازه می دزدید گرفتند.

39. the mouse was caught in a trap
موش در تله گیر افتاد.

40. the thief was caught by the hotel dick
کارآگاه هتل دزد را دستگیر کرد.

41. the thieves were caught in a police dragnet
دزدان در دام پلیس گرفتار شدند.

42. when the house caught on fire, he had the clearheadedness to call the fire department
خانه که آتش گرفت او آنقدر حواس داشت که به آتش نشانی تلفن بزند.

43. finally, his evil deeds caught up with him
اعمال بد او بالاخره کارش را ساخت.

44. the child's neck was caught between two branches and she strangled
گردن کودک میان دوشاخه گیرافتاد و او خفه شد.

45. the main culprits were caught
بزهکاران اصلی دستگیر شدند.

46. the swimmer, who was caught in a powerful crosscurrent, drowned
شناگری که در جریان مخالف نیرومندی گرفتار شده بود غرق شد.

47. ali asghar, the killer, was caught and executed
علی اصغر قاتل،دستگیر و اعدام شد.

48. whatever you do, you'll be caught in the middle
هر کاری بکنی در مخمصه خواهی بود.

49. he tossed the child up and caught her
بچه را به هوا انداخت و گرفت.

50. she pinched the ring but was caught
او انگشتر را بلند کرد ولی گیر افتاد.

51. she tiptoed into the room and caught me by surprise
پاورچین پاورچین وارد اتاق شد و مرا غافلگیر کرد.

52. the policeman ran after the thief and caught him
پاسبان دنبال دزد دوید و او را گرفت.

53. the teenagers who had vandalized persepolis were caught
نوجوانانی که به تخت جمشید آسیب وارد کرده بودند گرفتار شدند.

54. he tried to buffalo me but i soon caught on to his tricks
او سعی کرد مرا دستپاچه کند ولی زودتر به ترفند او پی بردم.

55. his parents are getting divorced and he is caught in between
والدینش دارند طلاق می گیرند و او آن وسط گیر کرده است.

56. even though he was very cagey, he was finally caught by the police
با وجود آن که خیلی ناقلا بود بالاخره به چنگ پلیس افتاد.

57. he was behind the class in english, but he soon caught up
او در انگلیسی از کلاس عقب بود ولی زود رسید.

58. just as i was reaching for one of her cigarets, she caught me red-handed
تا دستم را برای برداشتن یکی از سیگارهایش دراز کردم مچم را گرفت.

انگلیسی به انگلیسی

• caught is the past tense and past participle of catch.

پیشنهاد کاربران

[VERB]
past simple and past participle of CATCH
در اینجا به معنی:
گیر کردن
- Capturing or taking possession of things.
💠 It had it repaired, it runs beautifully now.
Come on.
...
[مشاهده متن کامل]

Come on.
What a mess! Good morning doctor.
I'd like to know if you've got any guts.
Can you take it out?
Outside the hospital?
Does it work?
Yes, I've tried it.
But we should cover it up so it can't be seen.
Careful, the handles caught.
پسر، تو دس از این موتور برنمیداری؟
بَ. . . تازه دادم درستش کردن، مث فشنگ میره ماشاالله.
خیلی خب. . . خیلی خب. .
بیا بابا. . . بیا. . بیا دِ. . .
اینجا چقدر آت - آشغال! سام علیکم آقای دکتر.
میخوام ببینم عُرضه یه کاری رو داری.
میتونی اینو از اینجا ببریش بیرون؟
بیرون مریض خونه؟
آره.
سالمه؟
آره، امتحانش کردم.
فقط بایست یه طوری ببریش کسی نبینه، میتونی!
آره خیالتون تخت باشه.
اما باس لای یه چیز - میزی بپیچیمش که اقلاً کسی نبینه.
بلندش کن. . بلندش کن. .
مواظب باش، دسته ش گیر کرد.
[ADJECTIVE]
- often used in the phrase GET CAUGHT

دچار
دست گیر شد
گرفته شدن، دستگیر شدن
The lion caught him with a great smack.
به چنگ درآوردن
صید کردن
گرفتار چیزی بودن
مبتلا شدن به بیماری
catch a cold سرماخوردن
قطع ( دقیقا مشابه تلفظ آن ) ٫ برخورد ٫ کوفتن ، کوبیدن
به موقع رسیدن
خفت کردن
افتاد
مچ کسی را گرفتن - گیر افتادن
گرفتار شدن
به دام افتادن
گرفتار شدن
مچ کسی را گرفتن
دستگیرشدت
مچ کسی را گرفتن
دریافت، دریافت شدن، دریافت کردن
درست کار
گرفته
گرفتن ، بدست آوردن
دستگیر شدن
شکار شده
عقب افتادگی را جبران کردن، رسیدن
گرفت
گرفتار کرد
در بند کردن
جلب کردن
دریافت کرد
شکار کرد
گرفتار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس