clean

/ˈkliːn//kliːn/

معنی: پاکیزه، عفیف، طاهر، تمیز، پاک، صاف، زلال، نظیف، باطراوت، روشن، زدودن، منزهکردن، تنظیف کردن، پاک کردن، تمیز کردن، تصفیه کردن، درست کردن
معانی دیگر: سترده، مطهر، (از نظر اخلاقی) پاک، منزه، عاری از گناه، (در مورد شوخی و بذله) با نزاکت، (در مسابقات) منصفانه، رادمردانه، جوانمردانه، خوش قواره، خوش هیکل، متناسب، صاف و ساده (و عاری از تزئینات درهم و پیچیده)، پر مهارت، تردست، (در مورد مجرا و لوله و غیره) باز، بند نیامده، عاری از گرفتگی، کامل، بی کم و کاست، عاری از خط خوردگی یا قلم زدگی، تمیز و خوانا، (امریکا-خودمانی) غیر مسلح، بدون سلاح یا مواد مخدر (و سایر چیزهای غیر قانونی)، (در مورد اتهام) بی گناه، (مذهب) حلال، طیب، به طور پاک، با نظافت، کاملا، از سر تا ته، درست، پاک کردن یا شدن، نظافت کردن، ستردن، تمیز کردن یا شدن، (لباس) تازه شسته، بی لک، (بمب و مواد اتمی) عاری از تشعشع اتمی، ناپرتوزا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: cleaner, cleanest
عبارات: come clean
(1) تعریف: not dirty or stained; unsoiled.
مترادف: unsoiled
متضاد: dirty, grimy, grubby, messy, muddy, soiled, squalid, unclean
مشابه: hygienic, immaculate, pure, spotless, unstained, unsullied, washed

- I put clean sheets on the bed for the guests.
[ترجمه 👑] من برای مهمانان ملافه های تمیز را روی تخت گذاشتم
|
[ترجمه گوگل] ملحفه تمیزی روی تخت برای مهمانان گذاشتم
[ترجمه ترگمان] من ملافه های تمیز روی تخت واسه مهمون ها گذاشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: free from impurities or foreign particles.
مترادف: pure, unsullied
متضاد: dusty, impure, polluted
مشابه: antiseptic, clear, fresh, hygienic, sanitary, virgin, virginal

- The air is no longer clean in this area.
[ترجمه رابرت آنتونی دنیرو جونیور] هوا دیگر در این منطقه تمیز نیست.
|
[ترجمه محمد] هوا در این منطقه تمیز نیست
|
[ترجمه ابوالفضل] هوا دیگر در این ناحیه تمیز نیست
|
[ترجمه گوگل] هوا دیگر در این منطقه تمیز نیست
[ترجمه ترگمان] هوا دیگر در این منطقه تمیز نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: free from imperfections or irregularities.
مترادف: flawless, perfect
متضاد: flawed
مشابه: clear, faultless, immaculate, pure, unblemished

- His drawing has a clean line.
[ترجمه گوگل] نقاشی او خط تمیزی دارد
[ترجمه ترگمان] نقاشی اون یه خط تمیز داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: performed or made without difficulty or mistake.
مترادف: easy
مشابه: adroit, deft, facile

- The prisoner made a clean escape.
[ترجمه هریسون فورد] زندانی، تمیز فرار کرد.
|
[ترجمه F. A] زندانی ماهرانه فرار کرد
|
[ترجمه گوگل] زندانی یک فرار پاک انجام داد
[ترجمه ترگمان] زندانی فرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: free from sin; moral; pure.
مترادف: chaste, immaculate, moral, pure, sinless, spotless, unspotted
متضاد: guilty, impure, lewd, obscene, unclean
مشابه: blameless, clear, guiltless, innocent, lily-white, unstained, virginal

- He's been trying to lead a clean life since he got out of prison.
[ترجمه گوگل] او از زمانی که از زندان بیرون آمده سعی کرده زندگی پاکی داشته باشد
[ترجمه ترگمان] از وقتی که از زندان بیرون اومده سعی می کرده یه زندگی پاک رو رهبری کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I have a clean conscience about what happened.
[ترجمه نسرین رنجبر] درمورد اتفاقاتی که افتاد، وجدانم راحت است.
|
[ترجمه گوگل] من وجدان پاکی نسبت به اتفاقی که افتاد دارم
[ترجمه ترگمان] من یه وجدان پاک در مورد اتفاقی که افتاد دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: fair.
مترادف: fair, honest, just, upright, upstanding
متضاد: dirty, unfair
مشابه: equitable

- He conducted a clean campaign.
[ترجمه گوگل] او یک کمپین پاک انجام داد
[ترجمه ترگمان] او یک کمپین تمیز انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: empty; blank.
مترادف: blank, empty
مشابه: clear, fresh, new

- She started again with a clean page.
[ترجمه گوگل] او دوباره با یک صفحه تمیز شروع کرد
[ترجمه ترگمان] دوباره با یک صفحه پاک شروع به حرکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
(1) تعریف: cleanly.
مترادف: absolutely, cleanly, precisely
مشابه: exactly, neat, neatly

- This pen writes clean.
[ترجمه گوگل] این خودکار تمیز می نویسد
[ترجمه ترگمان] این قلم تمیز می نویسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: completely.
مترادف: altogether, completely, fully, totally
مشابه: absolutely, entirely, quite, utterly, wholly

- The runaway horse jumped clean over the fence.
[ترجمه گوگل] اسب فراری تمیز از روی حصار پرید
[ترجمه ترگمان] اسب فراری از روی نرده ها پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cleans, cleaning, cleaned
(1) تعریف: to rid of stains, dirt, or impurities; make clean.
مترادف: cleanse, wash
متضاد: dirty, soil
مشابه: bathe, deterge, launder, lave, mop, sanitize, scour, scrub, shampoo, wipe

- I'll have to clean the rugs before the guests come.
[ترجمه گوگل] قبل از آمدن مهمان ها باید فرش ها را تمیز کنم
[ترجمه ترگمان] قبل از آمدن میهمانان باید فرش ها را تمیز کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They cleaned the apartment thoroughly before the landlord came to inspect.
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه صاحبخانه برای بازرسی بیاید آپارتمان را کاملا تمیز کردند
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه صاحب مسافرخانه بازدید کند، آپارتمان را کام لا تمیز کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He cleaned the counter with some scrubbing powder.
[ترجمه گوگل] پیشخوان را با مقداری پودر شستشو تمیز کرد
[ترجمه ترگمان] او پیشخوان را با مقداری پودر پاک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to empty.
مترادف: empty

- He cleaned his plate.
[ترجمه گوگل] بشقابش را تمیز کرد
[ترجمه ترگمان] بشقابش را تمیز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: cleanness (n.)
عبارات: clean out, clean up
• : تعریف: to carry out or undergo a cleaning.
متضاد: dirty
مشابه: launder, wash

- I cleaned all day today.
[ترجمه گوگل] امروز تمام روز را تمیز کردم
[ترجمه ترگمان] من امروز تمام روز رو تمیز کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The carpet cleaned very nicely.
[ترجمه گوگل] فرش خیلی خوب تمیز شد
[ترجمه ترگمان] فرش به خوبی تمیز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. clean arcitectural lines
خطوط (و سطوح) ساده ی معماری

2. clean bill
برات بدون ضمیمه

3. clean it well and don't leave any rubs
خوب آن را پاک کن و خدشه ای باقی نگذار.

4. clean the infected surgical instruments with disinfectant
ابزار آلوده ی جراحی را با ماده ی گندزدا پاک کن.

5. clean bill of health
1- پروانه ی نبودن بیماری مسری 2- (عامیانه) گزارش موافق،سابقه ی خوب،برائت

6. clean down
کاملا تمیز کردن

7. clean house
1- خانه را نظافت کردن 2- به اوضاع سر و صورت دادن،حل و فصل کردن

8. clean out
1- خالی و سپس تمیز کردن،تخلیه کردن،مرتب و پاکیزه کردن

9. clean up
1- (پس از کثیف شدن) خوب پاک کردن،سر و صورت را صفا دادن

10. clean up after
(بریز و بپاش دیگران را) نظافت کردن

11. clean up on
(امریکا ـ خودمانی) شکست دادن،مغلوب کردن

12. clean up one's act
(عامیانه) رفتار خود را اصلاح کردن،بهتر کار کردن

13. a clean copy for the printer
نسخه ی پاکنویس جهت (حروفچین) چاپخانه

14. a clean drain
راه آب (یا زیر آب) باز

15. a clean joke
شوخی (جوک) با نزاکت

16. a clean liver
آدمی که تمیز زندگی می کند

17. a clean profile
نیمرخ خوش فرم

18. a clean stroke
ضربه ای ماهرانه

19. a clean white shirt
پیراهن پاک و سپید

20. first clean down the walls
اول دیوارها را خوب پاک کن.

21. to clean up past-due bills
حل و فصل کردن بدهی های معوقه

22. a clean slate
سابقه ی خوب،پرونده ی بی عیب و نقص

23. come clean
(امریکا ـ خودمانی) اذعان کردن،اقرار کردن،راست گفتن

24. with clean hands
معصومانه،با بیگناهی،با دست و دل پاک

25. cats are clean animals
گربه حیوان تمیزی است.

26. i had clean forgotten
کاملا فراموش کرده بودم.

27. make a clean breast of
کاملا اقرار کردن،(گناه و تقصیر و سر و غیره) آشکار کردن

28. a rough but clean contest
هماورد (مبارزه ی) خشن ولی منصفانه

29. he made a clean sweep of the matches
او کلیه ی مسابقات را برد.

30. i had her clean her room
او را واداشتم اتاقش را تمیز کند.

31. i put a clean shirt on
پیراهن تمیزی پوشیدم.

32. that hotel is clean yet economical
آن هتل تمیز و با این حال ارزان است.

33. the ball went clean through the hoop
توپ درست از وسط حلقه گذشت.

34. keep one's nose clean
(عامیانه) کار بد یا غیر قانونی نکردن

35. show (somebody) a clean pair of heel
(خودمانی) فرار کردن (از گیر کسی)،زدن به چاک

36. show one's (or clean pair of) heels
پا به فرار گذاشتن،فلنگ را بستن

37. a compulsion to be clean
وسواس نظافت

38. the kitchen is sparkling clean
آشپزخانه از تمیزی برق می زند.

39. the mayor pledged to clean up the city
شهردار قول داد شهر را از عوامل ناباب پاک کند.

40. the room was spotlessly clean
اتاق تر و تمیز بود.

41. a new broom sweeps clean
رئیس جدید همیشه روال کارها را عوض می کند

42. how are you off for clean shirts?
به تعداد کافی پیراهن تمیز داری ؟

43. she has always led a clean life
او همیشه پاک و معصوم زندگی کرده است.

44. the mountains had been planed clean
کوه ها را کاملا صاف کرده بودند.

45. people who buy land now will clean up when the prices go up
کسانی که حالا زمین بخرند،وقتی قیمت ها بالا برود سود کلان خواهند برد.

46. the floor of the hallway was clean and shining
کف راهرو تمیز و براق بود.

47. the priest picked the chicken bones clean
کشیش مرغ را خورد و فقط استخوان هایش را گذاشت.

48. moslems and jews do not consider pork clean
مسلمانان و یهودیان گوشت خوک را حلال نمی دانند.

49. the police searched him and found him clean
پلیس او را گشت و چیزی گیر نیاورد.

50. i enlisted my sister pari to help me clean the house
به خواهرم پری قبولاندم که مرا در تمیز کردن خانه یاری دهد.

51. when a fever is alleviated and its alleviation is through a fragrant and clean distillation
چون تب بگسارد و گساریدن آن به عرقی خوشبوی و پاکیزه باشد (ذخیره ی خوارزمشاهی)

مترادف ها

پاکیزه (صفت)
clean, trim, brisk, clean-limbed, neat, tidy, spruce, natty

عفیف (صفت)
clean, pure, virtuous, chaste, virgin

طاهر (صفت)
clean, chaste, clear, undefiled

تمیز (صفت)
clean, pure, spiffy, neat, tidy, dapper, prim, dinky

پاک (صفت)
good, clean, sheer, pure, naked, stark, kosher

صاف (صفت)
clean, slick, clear, explicit, plain, even, sleek, glossy, plane, flat, glabrous, smooth, silvery, flattened, limpid, serene, glace, silken, straight-line, unruffled

زلال (صفت)
clean, clear, limpid, crystal, lucid

نظیف (صفت)
clean, tidy

باطراوت (صفت)
clean, fresh, juicy

روشن (صفت)
alight, light, bright, on, alive, clean, definite, explicit, express, unequivocal, shrill, vivid, set, transparent, intelligible, sunny, limpid, lucid, clean-cut, distinct, pellucid, clear-cut, cloudless, serene, diaphanous, eidetic, elucidated, fogless, luculent, legible, lightsome, nitid, perspicuous, transpicuous

زدودن (فعل)
remove, wipe, clean, scrape, clear, purge, eliminate, obliterate, wipe out, scour, blot out, sweep, swab, scurf, deterge, efface, shuck

منزه کردن (فعل)
clean

تنظیف کردن (فعل)
clean, scavenge

پاک کردن (فعل)
wash, wipe, abrade, erase, clean, purify, cleanse, rub, scrape, absolve, absterge, purge, assoil, obliterate, expiate, mop, furbish, lustrate, deterge, efface, sublimate, willow, winnow, wipe up

تمیز کردن (فعل)
clean, cleanse, absterge, clear, scavenge, scrub, wisp, identify

تصفیه کردن (فعل)
settle, clean, purify, cleanse, accord, refine, clean up, filter, purge, establish, administer, administrate, rarefy, sublimate, filtrate

درست کردن (فعل)
right, clean, agree, make, adapt, address, fix, devise, trim, regulate, fettle, organize, gully, make up, weave, build, fashion, concoct, integrate, compose, indite, emend, mend, redd, straighten

انگلیسی به انگلیسی

• washing, removing dirt
wash, remove dirt; wash oneself
free from dirt; permissible, legal; smooth; simple; innocent
cleanly; completely
something that is clean is free from dirt and unwanted marks.
people or animals that are clean keep themselves or their surroundings clean.
if you clean something, you make it free from dirt and unwanted marks, for example by washing or wiping it.
clean humour is decent and not offensive.
if someone's reputation or record is clean, they have never done anything wrong.
if you come clean about something that you have been keeping secret, you admit it; an informal expression.
clean also means directly, completely or thoroughly; an informal use.
if you clean out a cupboard or room, you clean and tidy it thoroughly.
if you clean someone out, you take all their money; an informal use.
if you clean up something, you clean it thoroughly.
if you clean up after someone or something, you clean or tidy a place that they have made dirty or untidy.

پیشنهاد کاربران

تمیز
مثال: She spent the whole day cleaning the house from top to bottom.
او روز کامل را صرف تمیز کردن خانه از بالا تا پایین کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
تمیز، تمیز کردن
She likes to keep her house clean.
او دوست دارد خانه اش را تمیز نگه دارد.
He's Clean!
سابقه کیفری یا جریمه رانندگی یا خطا اداری ندارد.
حامل مواد مخدر یا اسلحه یا اشیاء غیر قانونی ندارد.
حامل بیماری ندارد.
متقی
. . .
سفید بودن دلیل بر تمیز وسالم بودن نیست.
شاید از همه چیز سمّی ومضر تراست.
Clean ( در صنعت موسیقی ) :
وقتی "Clean" بعد از نام آهنگی ذکر می شود، معمولاً نشان می دهد که شعر یا محتوای نامناسب آهنگ ویرایش یا سانسور شده است. این نسخه اغلب برای مخاطبان گسترده تری مانند پخش رادیویی/تلویزیونی یا جمع های خانوادگی مناسب است.
A clean break up with sb: a complete separation
Exp:we had a clean break
clean forget:
پاک فراموش کرده بودم، پاک یادم رفته بود.
تمیز ، پاکیزه
آب و جارو کردن
فعل clean به معنای تمیز کردن
فعل clean به معنای تمیز کردن یعنی گرد و خاک یا کثیفی را یا با شستن یا با دستمال کشیدن از چیزی گرفتن. این فعل مفهوم شستن و گردکیری کردن را در خود دارد. مثلا:
to clean the bath ( حمام را تمیز کردن )
...
[مشاهده متن کامل]

?have you cleaned your teeth ( آیا دندان هایت را تمیز کرده ای [شسته ای]؟ )
i spent all day cooking and cleaning ( من تمام روز را آشپزی کردم و گرد گیری کردم. )
فعل clean به معنای پاک کردن علاوه بر مفهوم بالا، به معنای تمیز کردن گوشت، مرغ و ماهی قبل از آشپزی نیز است. مثلا:
clean the fish and remove the backbone ( ماهی را تمیز کن و استخوان هایش را در بیاور )
صفت clean به معنای تمیز
صفت clean در مفهوم کلی به معنای تمیز به چیزهای پاکیزه و بدون آلودگی گفته می شود. این صفت کاربردهای مختلفی دارد:
- صفت clean به معنای تمیز به چیزهایی اطلاق می شود که عاری از آلودگی، کثیفی و گرد و خاک باشند. مثلا:
?are your hands clean ( آیا دست هایت تمیز است؟ )
keep your room neat and clean ( اتاق خود را تمیز و مرتب نگه دارید. )
اصطلاح neat and clean به معنای تمیز و مرتب در انگلیسی آمریکایی به کار می رود. بریتانیایی ها از اصطلاح clean and tidy استفاده می کنند.
it is your responsibility to keep the room clean and tidy ( مسئولیت شماست که اتاق خود را تمیز و مرتب نگه دارید. )
- صفت clean برخی اوقات معنای سالم و بدون آلودگی می دهد. مثلا:
clean drinking water ( آب آشامیدنی تمیز و سالم )
clean air ( هوای تمیز ( بدون آلودگی ) )
- صفت clean در ارتباط با واژه کاغذ به معنای سفید و بدون نوشته است. مثلا:
a clean sheet of paper ( یک صفحه کاغذ سفید )
- صفت clean در ارتباط با جک و شوخی به معنای مودبانه است، و عموما به اعمالی گفته می شود که بدون مفاهیم جنسی یا بی ادبانه باشد. مثلا:
keep the jokes clean please ( لطفا شوخی هایت مودبانه باشد )
- صفت clean به معنای نداشتن سابقه جزایی یا جریمه رانندگی است. مثلا:
a clean driver’s license ( یک گواهینامه رانندگی بدون جریمه )
- صفت clean در مفهوم استعاری به چیزی اطلاق می شود که در چهارچوب قوانین و خیلی خوب اجرا شود. مثلا:
it was a tough but clean game ( بازی سخت ولی تمیزی بود. )
منبع: سایت بیاموز

Clean sport
ورزش جوانمردانه
عالی
پاک از مواد مخدر یا مشروب
پولشویی
تَمیزیدَن.
پاکیزهیدَن.
پاکسازیدن.
پاد/ضدعفونیدن.
رسیدگی کردن
پاکسازی
در حساربسی به معنی مقبول
تمیز کردن ( فعل )
Sara cleaned the house last week
سارا خانه را هفته پیش تمیز کرد ↙️↙️
کاملا
I had clean forgotten that
من کاملا فراموش کرده بودم ش
کامل، بی نقص، بدون لک
در مذهب ( حلال )
تمیز ، پاکیزه ، مرتب 😊💖
ضدعفونی کردن
تمیز ، شفاف و. . .
هر زبانی یهودی معنی مختلف داره
Thorough, Complete
تمیز
Hoda cleaned the rooms 2 hours ago
هدی دو ساعت پیش اتاق را تمیز کرد 💒💒
Not dirty

تمیز
گویا، واضح، شفاف
تمیز و پاکیزه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس