consciousness

/ˈkɑːnʃəsnəs//ˈkɒnʃəsnəs/

معنی: اگاهی، فهم، هوشیاری، حس اگاهی
معانی دیگر: بهوشی، هشیاری، هشداری، شعور، بصیرت، دانستگی، ضمیر، ذهن، خاطر، آگاهی، توجه، خودآگاهی، خبر

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state or quality of being conscious or aware.
متضاد: oblivion
مشابه: feeling, mind

(2) تعریف: the sum of the attitudes and feelings of an individual or of a group of people.

(3) تعریف: awareness; sensitivity.

- political consciousness
[ترجمه گوگل] آگاهی سیاسی
[ترجمه ترگمان] هوشیاری سیاسی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. social consciousness
آگاهی اجتماعی

2. lose consciousness
از هوش رفتن

3. to regain consciousness
(دوباره) به هوش آمدن

4. in the outskirts of consciousness
در مرزهای خودآگاهی

5. what is ingrained in her consciousness
آنچه در ضمیر او نقش بسته است.

6. He moaned with pain before losing consciousness.
[ترجمه گوگل]قبل از از دست دادن هوشیاری از درد ناله می کرد
[ترجمه ترگمان]پیش از آن که بی هوش شود از درد می نالید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I can't remember any more-I must have lost consciousness.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم بیش از این به یاد بیاورم - من باید هوشیاری خود را از دست داده باشم
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز دیگری را به یاد ندارم - باید حواسم را از دست داده باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. David lost consciousness at eight o'clock and died a few hours later.
[ترجمه گوگل]دیوید در ساعت هشت بیهوش شد و چند ساعت بعد درگذشت
[ترجمه ترگمان]دیوید در ساعت هشت هوشیاری خود را از دست داد و چند ساعت بعد درگذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Happiness lies in the consciousness we have of it.
[ترجمه گوگل]خوشبختی در آگاهی ما از آن نهفته است
[ترجمه ترگمان]خوشبختی در ضمیر خودآگاه ما نهفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She did not regain consciousness and died the next day.
[ترجمه گوگل]او به هوش نیامد و روز بعد فوت کرد
[ترجمه ترگمان]او به هوش نیامد و روز بعد درگذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Her political consciousness sprang from her upbringing when her father's illness left the family short of money.
[ترجمه گوگل]آگاهی سیاسی او از زمان تربیت او سرچشمه گرفت که بیماری پدرش خانواده را با کمبود پول مواجه کرد
[ترجمه ترگمان]هنگامی که بیماری پدرش مقدار زیادی پول را از دست داد، آگاهی سیاسی او از طرز تربیت او به جا جست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The experience helped to change her political consciousness.
[ترجمه گوگل]این تجربه به تغییر آگاهی سیاسی او کمک کرد
[ترجمه ترگمان]این تجربه به تغییر آگاهی سیاسی او کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. When he regained consciousness he was disoriented and not sure how he had gotten there.
[ترجمه گوگل]وقتی به هوش آمد، سرگردان بود و مطمئن نبود که چگونه به آنجا رسیده است
[ترجمه ترگمان]وقتی به هوش آمد، گیج شد و مطمئن نبود که چگونه به آنجا رسیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The cold water brought me back to full consciousness.
[ترجمه گوگل]آب سرد مرا به هوشیاری کامل برگرداند
[ترجمه ترگمان]آب سرد مرا به هوش آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. That idea has been creeping into our consciousness for some time.
[ترجمه گوگل]این ایده برای مدتی در آگاهی ما رخنه کرده است
[ترجمه ترگمان]مدتی است که این فکر به ذهن ما خطور کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He did not regain consciousness for several days.
[ترجمه گوگل]چند روزی بود که به هوش نیامد
[ترجمه ترگمان]چند روز دیگر به هوش نیامد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He hovered on the edge of consciousness.
[ترجمه گوگل]او در لبه هوشیاری معلق بود
[ترجمه ترگمان]در آستانه هشیاری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The news slowly penetrated his consciousness.
[ترجمه گوگل]این خبر به آرامی در آگاهی او رخنه کرد
[ترجمه ترگمان]خبر به تدریج به ذهن او نفوذ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اگاهی (اسم)
knowledge, acquaintance, awareness, consciousness, inkling, intelligence, advice, advertisement, monition, idea, dope, perception, cognizance, immediacy

فهم (اسم)
understanding, consciousness, intelligence, insight, apprehension, appreciation, realization, comprehension, grasp, conception, uptake

هوشیاری (اسم)
consciousness, astuteness, caution

حس اگاهی (اسم)
consciousness

تخصصی

[روانپزشکی] هشیاری. حالت وقوف و هشیار بودن. رایجترین کاربرد این اصطلاح همین است، مثلاً وقتی گفته می شود "او هشیاری خود را از دست داد".

انگلیسی به انگلیسی

• awareness of one's surroundings; cognition, ability to perceive
your consciousness is your mind together with your thoughts, beliefs and attitudes.
if you lose consciousness, you are unconscious rather than awake. if you have regained consciousness, you are awake again rather than unconscious.

پیشنهاد کاربران

خودآگاهی
اگاهی
وجدان
consciousness ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: خودآگاهی
تعریف: پایش خود و محیط به طوری که مدُرَکات و خاطرات و افکار فرد به‏درستی در آگاهی او بازنمود پیدا کند
باطنی
the condition of being conscious : the normal state of being awake and able to understand what is happening around you
هشیاری و آگاهی
فکر و ایده ها و تفکرات
لطفا دقت کنید دوستان هم به دیکته هم به معنی
conscience = وجدان باطن شعور
consciousness = آگاهی یا خودآگاهی
consciousness mind = ضمیر خودآگاه
self consciousness = خودآگاهی
همان درکی که از واژه های من یا خود وجود دارد، خود اشعاری
وجدانیت
ضمیر خودآگاه
حس, آگاهی
آگاهی
Thank you for your to have give me advice
از شما متشکرم که به من توصیه می کنید
هوشیاری
درک و فهم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس