contain

/kənˈteɪn//kənˈteɪn/

معنی: باز داشتن، در برداشتن، شامل بودن، متضمن بودن، دارا بودن، محتوی بودن، محدود نگاهداشتن
معانی دیگر: حاوی بودن، (در بر)داشتن، خودداری کردن، (مجازی) مهار کردن، لگام کردن، (در جا یا محدوده ی خود) نگهداشتن، جلوگیری کردن، (ریاضی) بخش پذیر بودن (معمولا بدون باقی مانده)، محاط بودن، محصور کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: contains, containing, contained
مشتقات: containable (adj.)
(1) تعریف: to hold or have within.
مترادف: hold
مشابه: carry, enclose, incorporate, surround

- Cheese contains a good deal of salt.
[ترجمه یاشار] پنیر دارای مقدار زیادی نمک است.
|
[ترجمه A.A] پنیر دارای مقدار مناسبی نمک است.
|
[ترجمه Alireza] پنیر حاوی مقدار مناسبی نمک است
|
[ترجمه love sara] پنیر دارای نمک زیادی است
|
[ترجمه هلیا خلیلی] پنیر به اندازه نمک دارد
|
[ترجمه صابر حاجی] پنیر مقدار زیادی نمک دارد.
|
[ترجمه گوگل] پنیر حاوی مقدار زیادی نمک است
[ترجمه ترگمان] پنیر شامل مقدار زیادی نمک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The building contains two sets of staircases.
[ترجمه گوگل] این ساختمان شامل دو مجموعه پله است
[ترجمه ترگمان] این ساختمان شامل دو دسته پلکان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Wine contains more alcohol than beer.
[ترجمه حسین] شراب دارای الکل بیشتری نسبت به آب جو است
|
[ترجمه گوگل] الکل شراب بیشتر از آبجو است
[ترجمه ترگمان] شراب حاوی الکل بیشتری نسبت به آبجو است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be able to hold or have within.
مترادف: accommodate, carry, hold

- A tablespoon contains three teaspoons.
[ترجمه گوگل] یک قاشق غذاخوری شامل سه قاشق چایخوری است
[ترجمه ترگمان] یک قاشق سوپ خوری حاوی سه قاشق چای خوری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to hold back or set limits on; establish boundaries for; restrict.
مترادف: control, hold, repress, restrain, suppress
مشابه: check, curb, inhibit, limit, stifle

- He struggled to contain his emotions.
[ترجمه گوگل] او تلاش کرد تا احساساتش را مهار کند
[ترجمه ترگمان] سعی کرد احساساتش را مهار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I couldn't contain my laughter after hearing that remark.
[ترجمه RN] بعد از شنیدن به این حرف نتونستم جلوی خندم رو بگیرم
|
[ترجمه گوگل] بعد از شنیدن این جمله نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم
[ترجمه ترگمان] بعد از شنیدن این حرف نمی توانستم خنده ام را تحمل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The dogs are contained by a tall fence.
[ترجمه گوگل] سگ ها توسط یک حصار بلند محصور شده اند
[ترجمه ترگمان] این سگ ها شامل یک حصار بلند بلند هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to have as components or contents; include.
مترادف: comprehend, comprise, have, include
مشابه: cover, embrace, encompass, incorporate

- The water molecule contains two hydrogen atoms.
[ترجمه کوروش بیطرفان] مولکول آب دارای دو اتم هیدروژن است
|
[ترجمه گوگل] مولکول آب حاوی دو اتم هیدروژن است
[ترجمه ترگمان] مولکول آب دارای دو اتم هیدروژن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. sa'di's works contain allusions to ferdowsi
آثار سعدی حاوی اشاراتی به فردوسی است.

2. some movies contain too much sex and violence
برخی از فیلم ها دارای صحنه های سکسی و خشونت بیش از حد است.

3. some mushrooms contain a deadly poison
برخی از قارچ ها دارای سم مهلکی هستند.

4. some canned foods contain harmful chemicals
برخی از خوراک های توی قوطی دارای مواد شیمیایی مضری هستند.

5. the effort to contain population growth
کوشش برای جلوگیری از رشد جمعیت

6. these two lines contain the heart of the poem's meaning
این دو سطر اصل معنی شعر را در بر دارند.

7. are there other worlds that contain life?
آیا سیارات دیگری که حاوی ذی حیات باشند وجود دارد؟

8. i was so angry that i couldn't contain myself
آنقدر عصبانی شده بودم که نتوانستم جلو خودم را بگیرم.

9. so far we have been able to contain that contagious disease
تا به حال توانسته ایم آن بیماری واگیر را مهار کنیم.

10. Some mushrooms contain a deadly poison.
[ترجمه L-Na] بعضی از قارچ ها حاوی سم کشنده هستند
|
[ترجمه گوگل]برخی از قارچ ها حاوی یک سم کشنده هستند
[ترجمه ترگمان]بعضی از قارچ حاوی سموم مرگبار هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This brand of tinned food does not contain artificial coloring.
[ترجمه گوگل]این برند غذای کنسرو شده حاوی رنگ مصنوعی نیست
[ترجمه ترگمان]این نوع از غذاهای کنسروی، حاوی رنگ مصنوعی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He could hardly contain his fury.
[ترجمه گوگل]او به سختی توانست خشم خود را مهار کند
[ترجمه ترگمان]به زحمت می توانست خشمش را مهار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This drink doesn't contain any alcohol.
[ترجمه گوگل]این نوشیدنی حاوی الکل نیست
[ترجمه ترگمان]این نوشیدنی شامل الکل هم نمیشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Doctors are struggling to contain the epidemic.
[ترجمه گوگل]پزشکان برای مهار این همه گیری تلاش می کنند
[ترجمه ترگمان]پزشکان در تلاش هستند تا این اپیدمی را مهار کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It might contain something of value.
[ترجمه گوگل]ممکن است حاوی چیزی ارزشمند باشد
[ترجمه ترگمان]ممکن است حاوی چیزی از ارزش باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Her blood was found to contain poison.
[ترجمه گوگل]خون او حاوی سم بود
[ترجمه ترگمان] خون اون پیدا شده بود که حاوی سم باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The records contain the bank details of all employees.
[ترجمه گوگل]سوابق شامل مشخصات بانکی همه کارکنان است
[ترجمه ترگمان]این اسناد شامل جزئیات بانک از همه کارکنان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. UN peacekeepers are struggling to contain the escalating violence.
[ترجمه گوگل]نیروهای حافظ صلح سازمان ملل در حال تلاش برای مهار تشدید خشونت هستند
[ترجمه ترگمان]حافظان صلح سازمان ملل در حال مبارزه برای مهار خشونت فزاینده هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

باز داشتن (فعل)
deter, stay, ban, forbid, interdict, bar, hold, arrest, detain, impeach, encumber, prevent, debar, dissuade, block, contain, impede, stow

در برداشتن (فعل)
bear, comport, entail, comprise, contain, embody, encircle, include, presuppose, infold

شامل بودن (فعل)
embrace, entail, comprise, contain, encompass, include, subtend, consist

متضمن بودن (فعل)
entail, comprise, contain, embody, include, presuppose

دارا بودن (فعل)
have, own, possess, contain, encompass, enjoy, owe

محتوی بودن (فعل)
contain

محدود نگاهداشتن (فعل)
contain

تخصصی

[فوتبال] خودداری کردن- بازداشتن
[ریاضیات] در بر داشتن، حاوی بودن، واقع است، واقع بودن، شامل بودن، شامل، مشتمل

انگلیسی به انگلیسی

• include, have within; restrain, keep under control
if something such as a box or a room contains particular things, those things are inside it.
if something contains a particular substance, that substance is part of its ingredients.
to contain something such as a feeling, problem, or activity means to control it and prevent it from increasing; a formal use.

پیشنهاد کاربران

شامل بودن، حاوی بودن
مثال: The box contained various items, including books and toys.
جعبه شامل اقلام مختلفی بود، از جمله کتاب ها و اسباب بازی ها.
Include
contain: در بر داشتن
کنترل. . .
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : contain / containerize
✅️ اسم ( noun ) : containment / container / containerization
✅️ صفت ( adjective ) : containerized / containerless
✅️ قید ( adverb ) : _
How much liquid do you think this bottle contains?
می تواند بسته به متن در راستای معنای گنجاندن به صورت "پوشش دادن رسانه ای" مثلا نیز معن دهد
این مجله کارهای . . . . . . را پوشش می داد
United state government is a struggling to contain corruption
مثال:
دولت آمریکا در حال تلاش است تا به فساد پایان دهد
عقب راندن، پس راندن، پس زدن، مهار کردن
✔️ جلوگیری کردن - باز داشتن - محدود نگاهداشتن - کنترل کردن - خودداری کردن
How would you feel if someone gave you a pen as a gift?
Without a doubt, I’d be "astounded" most especially if I get a Parker fountain pen. You know that kind of pen costs an arm and a leg, so I don’t think I can ⭐contain my happiness⭐ if I get one. But anyway, I don’t mind if the pen is not expensive, the fact that the person gives me a present is what I care the most
...
[مشاهده متن کامل]

مهار کردن
Firefighters are struggling to contain wildfires
آتش نشانان در حال مهار آتش سوزی هستند
احاطه کردن ( آتش و . . . به منظور مهار آن )
consist of
حفظ کردن چیزی
:
contain: حاوی
include: شامل
I lost a file containing a lot of important documents
The bill includes tax and service
جلوگیری کردن.
ظرفیدن چیزی.
Have
جلوگیری
1. محتوی چیزی بودن، شامل چیزی شدن، در بر داشتن
2. احساس خود را کنترل کردن
در بر گرفتن، در بر داشتن
احاطه کردن
( در خود ) نگه داشتن - جا دادن
( در جایی قرار گرفتن - قرار دادن )

1حاوی بودن
2مهار کردن
معناى مهار کردن و کنترل کردن هم دارد
مثلا
I try to tamp them down but they are not that easy to contain
تلاش براى سرکوب کردنشان دارم ولی مهار و کنترل کردنشان اسان نیست
شامل بودن
Have s. th inside
کنار گذاشتن، ترک کردن
کنترل کردن
گنجاندن
حاوی، شامل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس