cup

/ˈkəp//kʌp/

معنی: پیاله، جام، حجامت، فنجان، ساغر، گلدان جایزه مسابقات، بشکل فنجان در اوردن، فنجان گذاشتن، بادکش کردن
معانی دیگر: استکان، پنگان، محتویات فنجان، به اندازه ی یک فنجان (8 اونس یا 237 میلی لیتر)، جام (ظرف فلزی و پایه دار و تزیینی که به عنوان جایزه در مسابقات و غیره می دهند)، گلدان جایزه، جام قهرمانی، جام شراب، چمانه، ساغر (به ویژه جام شراب در عشای ربانی)، گیلاس، (مجازی) قسمت، سهم، سرنوشت، هریک از دو برآمدگی پستان بند زنان، در فنجان (یا جام و غیره) ریختن، با پنگان درآوردن، به شکل فنجان درآوردن (به ویژه دستان را)، پیاله کردن، مشروب (شراب یا آب میوه آمیخته با چیزهای دیگر)، بخش کاو ظرف (که از آن می آشامند)، کاواکه، هرچیز فنجان مانند، پنگان دیس، پنگان سان، شراب عشای ربانی، (زیست شناسی) اندام پیاله مانند، پنگانه، پنگانی (فنجانی)، (برای بادکش کردن) لیوانچه، (پزشکی) بادکش کردن، vt : خون گرفتن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a small, wide-mouthed container used for drinking such things as coffee or tea.

(2) تعریف: the contents of such a container.

- a cup of tea
[ترجمه گوگل] یک فنجان چای
[ترجمه ترگمان] یک فنجان چای
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in the U.S., a unit of capacity equal to eight fluid ounces, 237 milliliters, or sixteen tablespoons; cupful. (abbr.: c.)

(4) تعریف: a decorative vessel, often of precious metal, that is awarded as a prize to the winner of a contest or game.

(5) تعریف: in golf, the hole on the green into which one tries to putt the ball.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cups, cupping, cupped
(1) تعریف: to shape into the form of a cup.

- She cupped her hands.
[ترجمه گوگل] دست هایش را کاسه کرد
[ترجمه ترگمان] دست هایش را به هم مالید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to put into or as into a cup.

- She cupped the kitten in her hands to protect it.
[ترجمه گوگل] او بچه گربه را در دستانش گرفت تا از آن محافظت کند
[ترجمه ترگمان] بچه گربه را در دستانش گرفت تا از آن محافظت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. cup and saucer
فنجان و نعلبکی

2. cup (up) didoes
(عامیانه) کار احمقانه یا شیطنت آمیز کردن،دسته گل به آب دادن

3. a cup of coffee
یک فنجان قهوه

4. a cup of sugar and the like amount of flour
یک فنجان شکر و مقدار مساوی (یا همان مقدار) آرد

5. a cup of wine
یک گیلاس شراب

6. a cup race for sailboats
مسابقه ی جام قهرمانی ویژه ی قایق های بادی

7. coffee cup rings on the table
دایره های (باقیمانده) از فنجان قهوه بر روی میز

8. his cup of happiness was brimful
جام سعادتش لبریز بود.

9. the cup had many nicks
فنجان لب پریدگی های زیادی داشت.

10. the cup slid from naheed's hand
فنجان از دست ناهید افتاد.

11. the cup slipped from my hand and fell into the pool
فنجان از دستم لیز خورد و افتاد توی استخر.

12. the cup which is on the table
فنجانی که روی میز است

13. this cup is only plate, so it's not expensive
این جام روکش شده است و لذا گران قیمت نیست.

14. to cup water from a stream
با فنجان آب از جوی برداشتن

15. world cup
جام جهانی

16. (somebody's) cup of tea
سوگلی،محبوب،مورد علاقه

17. coffee cup
فنجان قهوه خوری

18. egg cup
جا تخم مرغی

19. paper cup
لیوان مقوایی،لیوان کاغذی

20. somebody's cup of tea
محبوب کسی،دلخواه کسی،مورد علاقه ی کسی

21. a cracked cup
فنجان ترکدار

22. a disposable cup
لیوان یک بار مصرف

23. a paper cup dispenser
(دستگاه) پخش گر لیوان کاغذی

24. a pleasant cup of tea
یک فنجان چای مطبوع

25. a polluted cup
فنجان نجس

26. a soup cup
پیاله ی سوپ خوری

27. . . . when the cup is full whether sweet or bitter
. . . . پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ

28. fix me a cup of tea, will you
لطفا یک فنجان چای برایم درست کن.

29. he broke the cup himself
او خودش فنجان را شکست.

30. he filled his cup
او فنجان خود را پر کرد.

31. he jiggled the cup to mix the milk and coffee
برای مخلوط کردن شیر و قهوه فنجان را تکان تکان داد.

32. he raised his cup and said "cheers!"
او گیلاس خود را بلند کرد و گفت: ((به سلامتی !))

33. he turned the cup over
او فنجان را وارونه کرد.

34. hold the full cup steady, else it may spill
فنجان پر را بی تکان نگهدار و الا می ریزد.

35. how about a cup of tea?
یک فنجان چای چطور است ؟

36. i had a cup of tea and a large serving of cake
یک فنجان چای و یک تکه ی بزرگ کیک خوردم.

37. i requested another cup of tea and she said, "the two you had were more than enough for you!"
درخواست یک چای دیگرکردم و گفت: ((همان دو تا که خوردی زیادت است !))

38. she reached a cup from the shelf
از تاقچه یک فنجان برداشت.

39. she upset the cup of tea and ruined my painting
فنجان چای را واژگون کرد و نقاشی مرا خراب کرد.

40. writing is my cup of tea
نگارش کار دلخواه من است.

41. he drank the second cup too
او (محتویات) فنجان دوم را هم خورد.

42. if you tilt the cup the tea will spill on the rug
اگر فنجان را کج کنی چای روی فرش ریخته خواهد شد.

43. reading is not his cup of tea
خواندن را دوست ندارد.

44. she wears a d cup (bra)
اندازه ی پستان بند او d است.

45. swimming is not his cup of tea
شنا را دوست ندارد،اهل شنا نیست.

46. the child broke the cup
کودک فنجان را شکست.

47. the rim of the cup is dented
لبه ی فنجان پریده است.

48. to encrust a golden cup with gems
لیوان زرین را با جواهر آراستن

49. he sat down, cradling a cup of coffee in his hand
در حالی که فنجان قهوه را با دقت در دست گرفته بود نشست.

50. it's (it is) a nice cup but its handle is broken
فنجان خوبی است ولی دسته ی آن شکسته است.

51. the milk mantled in the cup
شیر در فنجان رویه بست.

52. can i interest you in a cup of tea?
چای میل دارید؟،چای چطور؟

53. he drank tea from a chipped cup
او از فنجان لب پریده چای می خورد.

54. i ordered two hamburgers and a cup of coffee
من دو همبرگر و یک فنجان قهوه سفارش دادم.

55. ali swung around to pari, holding a cup of tea
علی در حالی که فنجان چای در دست داشت به طرف پری چرخید.

56. eight horses will race for the golden cup
هشت اسب برای کاپ طلا مسابقه خواهند داد.

57. her lipstick on the brim of the cup
جای ماتیک او بر لبه ی فنجان

58. her white hands were curled around the cup
دستان سفیدش دور فنجان حلقه شده بودند.

59. she caught the insect by inverting her cup on it
او فنجان خود را روی حشره دمرو کرد و آن را گرفت.

60. she drank a second glass of fruit cup
او لیوان دوم معجون آب میوه را نوشید.

61. she drank tea from a riveted china cup
با یک فنجان چینی بندزده چای می خورد.

62. she sipped the tea and put the cup on the table
چای را مزه کرد و فنجان را روی میز گذاشت.

63. the children tipped the table and the cup fell off
بچه ها میز را کج کردند و فنجان افتاد.

64. three cupfuls of flour and half a cup of sugar
سه فنجان آرد و نیم فنجان شکر

65. (hafez) . . . . they kneaded man's clay into a cup
. . . . گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

66. she drank her coffee and swilled out the cup
قهوه ی خود را خورد و فنجان را آب کشید.

67. i strained the tea before pouring it into the cup
پیش از ریختن در فنجان چای را صافی کردم.

68. the heart did many years beseech us for the cup of jamshid
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد.

69. to make the cake, you will need two cups of flour and one cup of milk
برای درست کردن کیک دو فنجان آرد و یک فنجان شیر لازم خواهی داشت.

مترادف ها

پیاله (اسم)
horn, beaker, cup, bowl, chalice, porringer, calix

جام (اسم)
beaker, cup, bowl, chalice, grail, goblet, glass, envelope, cupel

حجامت (اسم)
cup, bloodletting, phlebotomy, leech

فنجان (اسم)
mug, cup, chalice, calix, jack, stein

ساغر (اسم)
cup, goblet

گلدان جایزه مسابقات (اسم)
cup

بشکل فنجان در اوردن (فعل)
cup

فنجان گذاشتن (فعل)
cup

بادکش کردن (فعل)
cup

تخصصی

[نساجی] درپوش
[ریاضیات] علامتی برای اتحاد مجموعه ها، ناو، کاسه ای، کاسه، ظرف، درپوش

انگلیسی به انگلیسی

• small container from which liquids (milk, water, etc.) are drunk; unit of measure (equal to 8 fluid ounces)
put in a cup; form into a cuplike shape; use a cupping glass
a cup is a small round container with a handle, which you drink from.
you can use cup to refer to a cup and its contents, or to the contents only.
you can also use cup to refer to something which is small, round, and hollow.
a cup is also a metal cup given as a prize to the winner of a game or competition.
if you cup something in your hands, you hold it with your hands touching all round it.

پیشنهاد کاربران

فنجان، لیوان
مثال: She poured herself a cup of coffee to start her day.
او یک لیوان قهوه برای شروع روز به خود ریخت.
cup 4 ( n ) =one of the two parts of a bra that cover the breast, e. g. a C cup.
cup 3 ( n ) =a hole in the ground that you must get the ball into
CUP
cup 2 ( n ) =a gold or silver cup on a stem, often with two handles, that is given as a prize in a competition, e. g. She's won several cups for skating.
CUP
cup 1 ( n ) ( kʌp ) =a small container shaped like a bowl, usually with a handle, used for drinking tea, coffee, etc. , e. g. a teacup. a coffee cup.
CUP
به معنای پیمانه هم استفاده میشود
آنجاییکه مثلاً برای کسی میخواهند قهوه بیاورند میپرسند چند cup میخواهید؟ که همان پیمانه است و منظور غلیظ بودن یا رقیق بودن آن است
جام شراب
cup ( ورزش )
واژه مصوب: جام 3
تعریف: 1. ظرفی که به عنوان جایزه به تیم یا فرد قهرمان اهدا شود که معمولاً به شکل گلدانی دسته‏دار و پایه‏دار است|||2. یک دوره مسابقه که در پایان آن به فرد یا تیم قهرمان جام اهدا شود
فنجان
واژه cup به معنای جام
واژه cup به معنای جام به شی ای شبیه جام یا گلدان طلایی یا نقره ای روی یک پایه گفته می شود که دو دسته در دو طرف دارد و به عنوان جایزه ی قهرمانی مسابقات به برندگان داده می شود. مثلا:
...
[مشاهده متن کامل]

he lifted the cup for the fifth time this year ( او امسال برای پنجمین بار جام را بالای سر برد. )
واژه cup وقتی به صورت مفرد و معمولا با حرف بزرگ ( cup ) نوشته می شود به معنای مسابقاتی گفته می شود که در انتها به برنده جامی تعلق خواهد گرفت. مثلا:
the world cup ( جام جهانی )
واژه cup به معنای فنجان
واژه cup به معنای فنجان به ظرف کوچکی گفته می شود که شبیه یک پیاله است و دسته دارد و برای نوشیدن چای، قهوه و . . . استفاده می شود. البته گاهی اوقات cup ها دسته هم ندارند. مثلا:
a teacup ( یک فنجان چای )
a coffee cup ( فنجان قهوه )
در این مثال ها منظور این نیست که فنجانی پر از چای یا قهوه، بلکه منظور فنجانی مخصوص نوشیدن چای یا قهوه است.
a cup and saucer ( یک فنجان و نعلبکی )
a paper cup ( لیوان کاغذی [یکبار مصرف] )
منبع: سایت بیاموز

در مورد معنی کوپ cup که در پزشکی : بادکش کردن، خون گرفتن . آمده است . قضیه از این قرار بود که در پزشکی سنتی ظرفی به شکل فنجان وجود داشت که در حجامت از آن استفاده می شد . بدین شکل که با داغ کردن، و شعله آتش هوای داخل آن را گرم می کردند تا مقداری از هوای آن خارج شود و رقیق گردد ( چون در هوای گرم تراکم ملکول ها کم می شود ) سپس دهانه ی آن را وارونه روی عضو مورد نظر قرار می دادند و منتظر می مانند تا با خنک شدن هوای درون آن خلع نسبی ایجاد شده و و با ایجاد مکش خون را در زیر پوست جمع می کرد سپس حجامت انجام می دادند . در زبان ترکی به این عمل " کؤپ سالماق " و در زبان فارسی کوپ انداختن گفته می شد .
...
[مشاهده متن کامل]

در زبان ترکی به ظرف سفالی بزرگ که برای نگهداری مواد خوراکی ، حبوبات ، نمک و. . . استفاده می شد کؤپ می گفتند و به نوع کوچکتر آن کؤپه گفته می شد که فارسی آن بستو می شود . به نظر می رسد کؤپ ترکی با cup انگلیسی قابل سنجش باشد . به این دلیل که این دو ظرف هر دو از سفال لعاب داده شده تهیه می شدند و فنجان از نوع کوچک شده ی این ظروف محسوب می شد . البته در زبان فارسی قدیم کوپ به معنی کوه نیز می باشد . در کشور ترکمنستان امروزه کوهی به نام کوپه و جود دارد که به آن "کوپه داغ" گفته می شود . در ویکی پدیا آمده "کُپه داغ، کلمه ای ترکی به معنای کوه های بسیار است که در شمال ایران قرار دارد و بخشی از رشته کوه های ترکمنستان و خراسان شمالی را که در شمال رود گرگان، و رودخانه اترک واقع شده در بر می گیرد. ( ویکی پدیا ) "
دکتر کزازی در مورد واژه ی " کوز" می نویسد : ( ( کوز ریختی است از " گوژ" به معنی دوتا و خمیده . کوژ که ریختی دیگر از آن کوز ( نیز " قوز " ) است ، ستاکی است که در واژه ی " کوز " نیز به کار رفته است . ستاک هند و اروپایی آن keu به معنی خمیدن و خماندن بوده است که نمونه را ، در واژه ی یونانی ku - bos به معنی فنجان دیده می آید . از این واژه ، در فرانسوی coupe و در اسپانیایی copa باز مانده است . . ) )
( ( سپهری که پشت مرا کرد کوز
نشد پست و گردان بجایست نوز ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 350. )

به شکل فنجان در آوردن
کنار هم قرار دادن
لیوان، فنجان،
کاسه ( در سینه بند )
فنجان ، جام
فنجان
These's no coffee would you like a cup of tea instead?
ظرف
he cups my face
او صورتم را در دستاش گرفت ( کنایه از گرفتن چیزی مانند گرفتن فنجان در دست )
پیمانه
در دست نگه داشتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس