catch on


1- فهمیدن، (معنی چیزی را) درک کردن، پی بردن 2- مد شدن، متداول شدن

جمله های نمونه

1. I wonder if the game will ever catch on with young people?
[ترجمه Amir] کنجکاوم بدونم که بازی آیا در میان جوانان مد میشود یا نه؟
|
[ترجمه گوگل]من نمی دانم که آیا این بازی هرگز با جوانان رو به رو خواهد شد؟
[ترجمه ترگمان]نمی دانم آیا بازی با جوان ها شروع خواهد شد یا نه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Eddie slipped the safety catch on his automatic back into place.
[ترجمه گوگل]ادی گیره ایمنی پشت خودکار خود را در جای خود قرار داد
[ترجمه ترگمان]ادی به سرعت خود را به جای امنی رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The hook which he had thrown did not catch on the rocks, and dropped back to the ground.
[ترجمه گوگل]قلابی که انداخته بود به سنگها گیر نکرد و دوباره روی زمین افتاد
[ترجمه ترگمان]قلاب که پرتاب کرده بود روی صخره ها گیر نکرد و به زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It could catch on fire easily.
[ترجمه fateme] به آسانی آتش میگیرد.
|
[ترجمه گوگل]به راحتی می تواند آتش بگیرد
[ترجمه ترگمان]به آسانی می توان آتش گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It's a good idea, but it'll never catch on.
[ترجمه Shirinbahari] ایده ی خوبیه , ولی هیچ وقت محبوب نمی شود.
|
[ترجمه Amir] ایده خوبی است، ولی هیچگاه متداول نخواهد شد.
|
[ترجمه گوگل]ایده خوبی است، اما هرگز به نتیجه نمی رسد
[ترجمه ترگمان]فکر خوبیه، اما هیچ وقت متوجه نمی شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Fran slipped the catch on the door, then turned to say good - bye .
[ترجمه گوگل]فرن گیره را روی در لغزید، سپس برگشت تا خداحافظی کند
[ترجمه ترگمان]فران دستش را روی در گذاشت و بعد برگشت تا خداحافظی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I can't open the catch on this bracelet.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم گیره این دستبند را باز کنم
[ترجمه ترگمان]من نمی توانم این دست بند را باز کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The catch on my handbag is broken.
[ترجمه گوگل]بند کیف دستی من شکسته است
[ترجمه ترگمان]گرفتن کیف دستی من شکسته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Being a foreigner, he did not catch on the joke.
[ترجمه گوگل]او که یک خارجی بود، به این شوخی نمی رسید
[ترجمه ترگمان]چون بیگانه بود از این شوخی خوشش نمی آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He doesn't take hints very easily, but he'll catch on eventually.
[ترجمه گوگل]او به راحتی نکاتی را دریافت نمی کند، اما در نهایت به این موضوع پی خواهد برد
[ترجمه ترگمان]او به آسانی اشاره هایی به این موضوع نمی کند، اما بالاخره موفق خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You'll catch on to the job after you've been here a while.
[ترجمه گوگل]بعد از مدتی که اینجا بودید، کار را ادامه خواهید داد
[ترجمه ترگمان]بعد از این که مدتی اینجا بوده ای بر می گردی سر کار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Would you mind repeating that? I didn't quite catch on.
[ترجمه گوگل]آیا دوست دارید آن را تکرار کنید؟ من کاملا متوجه نشدم
[ترجمه ترگمان]میشه اینو تکرار کنی؟ کاملا متوجه نشدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The catch on that door is broken.
[ترجمه گوگل]گیره آن در شکسته است
[ترجمه ترگمان] گرفتن اون در شکسته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The catch on this door is broken.
[ترجمه گوگل]گیره این در شکسته است
[ترجمه ترگمان] گرفتن این در شکسته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He's very quick to catch on.
[ترجمه گوگل]او خیلی سریع دست به کار می شود
[ترجمه ترگمان]خیلی زود دست به کار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• understand the situation, comprehend what is going on; become popular, become widespread; get stuck on, hook on

پیشنهاد کاربران

همینطور که از پیشنهادات دوستان مشخص است، این کلمه که فعل لازم است دارای دو معناست. در دیکشنری زیر هر دو معنا با مثال داده شده است. با آوردن هر دو تعریف همراه با مثال ها و یک مثال خارج از دیکشنری ( از یک نمایشنامه ) ترجمه ی سردستی آنها در زیر میاید:
...
[مشاهده متن کامل]

New Oxford American Dictionary ⬇️
1. 1. to become popular or fashionable.
باب شدن؛ رایج گشتن؛ مرسوم شدن؛ مد شدن؛ متعارف شدن؛ عامه پسند شدن؛ متداول شدن؛ محبوب و یا مشهور شدن
Example 1: 👇
The idea of linking pay to performance has caught on.
ایده ی برقراری نسبت و یا ارتباط بین میزان پرداخت و نوع عملکرد و اجرا رایج و متداول شده است.
Example 2: 👇
That new song is beginning to catch on.
اون آهنگ جدید تو دهن همه افتاده ( مشهور و محبوب شده )
2. to grasp mentally; understand
درک کردن؛ دریافتن؛ شناختن؛ آگاهی یافتن؛ مطلع شدن؛ واقف شدن؛ احساس کردن؛ باخبرشدن؛ بوبردن؛ خبردارشدن؛ شصت فرد خبردار شدن
Example 1: 👇
You'd think he'd catch on that he's boring us.
بنظرت خودش هم متوجه شده که کِسِل کننده است ( خسته کننده؛ ملال آور هست ) ؟
Example 2: 👇
LIZ: Do you suppose she caught on somehow?
MIKE: No. she's just a hellion.
* The Philadelphia Story - a play by Philip Barry
لیز: فکر میکنی بو برده ( شصتش خبر دار شده )
مایک: نه [بابا]. اون فقط یه آدم شروره.
گفتگوی انتخابی: از نمایشنامه ی #داستان فیلادلفیا، # اثر فیلیپ بری

catch on
گرفتن و [مطلب را در هوا] قاپیدن به معنی فهمیدن و درک کردن
1. فهمیدن/پی بردن
2. مد شدن/ متداول شدن
متوجه شدن/فهمیدن
خیانت کردن
فریب دادن
مورد توجه قرارگرفت
To become successful
برگشتن
کشت کردن
متوجه شدن ؛ محبوب شدن
# I was finally able to catch on the math problem
# Would you mind repeating that? I didn't quite catch on
# The new dance has caught on like wildfire
# I wonder if this idea will ever catch on with young people?
۱. مد شدن چیزی
۲. فهمیدن چیزی
متداول شدن
مد شدن
Catch on روشن کردن
روشن کردن اتش
catch on fire: آتش گرفتن
پی بردن، معروف شدن
flourish / become trendy
مد شدن. محبوب شدن
The idea of glasses being a fashion item has been slow to catch on.
مورد پسند واقع شدن
بە معنای گرفتن . فهمیدن
معروف شدن/ بر سر زبان ها افتادن
become popular
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس