certify

/ˈsɜːrtəˌfaɪ//ˈsɜːtɪfaɪ/

معنی: تصدیق کردن، تضمین کردن، شهادت کتبی دادن، مطمئن کردن، گواهی کردن، صحت و سقم چیزی را معلوم کردن
معانی دیگر: (معمولا به طور کتبی) گواهی کردن، (صحت چیزی را) تضمین کردن، شهادت دادن، دیوانه اعلام کردن، (بانکداری) چک (و غیره) را تضمین کردن، گواهینامه صادر کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: certifies, certifying, certified
(1) تعریف: to affirm the accuracy or certainty of, esp. in a formal manner; confirm.
مترادف: authenticate, confirm, validate
مشابه: allege, approve, attest, attest to, certificate, corroborate, document, establish, substantiate, verify

- The election results have been certified by the commission.
[ترجمه گوگل] نتایج انتخابات توسط کمیسیون تایید شده است
[ترجمه ترگمان] نتایج انتخابات توسط کمیسیون تایید شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to formally endorse or guarantee.
مترادف: endorse
مشابه: accredit, approve, assure, cosign, countersign, formalize, guarantee, notarize, qualify, seal, sign, undersign, underwrite, vouch for

- She certified the check with her signature.
[ترجمه گوگل] او چک را با امضای خود تأیید کرد
[ترجمه ترگمان] اون چک رو با امضای اون تایید کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The document was certified with an official seal.
[ترجمه گوگل] این سند با مهر رسمی تأیید شد
[ترجمه ترگمان] این سند با مهر رسمی تایید شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to attest to being of a guaranteed standard of quality.
مشابه: accredit, guarantee, qualify, warrant

- The milk has been certified Grade A.
[ترجمه گوگل] شیر دارای گواهی درجه A است
[ترجمه ترگمان] شیر از نمره A برخوردار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These fruits have been certified to be organic.
[ترجمه گوگل] این میوه ها دارای گواهی ارگانیک بودن هستند
[ترجمه ترگمان] این میوه ها تایید شده که ارگانیک هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to affirm or assure as definite or certain.
مترادف: affirm, assure, guarantee
مشابه: allege, assert, asseverate

- City authorities have certified that the bridge is now safe.
[ترجمه گوگل] مقامات شهر تایید کرده اند که پل اکنون ایمن است
[ترجمه ترگمان] مقامات شهر تایید کرده اند که این پل اکنون امن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: certifier (n.)
• : تعریف: to attest to or assure of the validity or accuracy of something.
مترادف: attest, vouch

جمله های نمونه

1. to certify a teacher
برای یک معلم گواهینامه صادر کردن

2. i hereby certify the accuracy of the above statements
بدین وسیله صحت مطالب فوق را گواهی می کنم.

3. The National Election Council is supposed to certify the results of the election.
[ترجمه گوگل]شورای ملی انتخابات قرار است نتایج انتخابات را تایید کند
[ترجمه ترگمان]قرار است که شورای ملی انتخابات نتایج انتخابات را تایید کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Two witnesses must certify that this is your signature.
[ترجمه گوگل]دو شاهد باید تأیید کنند که این امضای شماست
[ترجمه ترگمان]دو نفر شاهد باید تایید کنند که این امضای شماست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Each year they audit our accounts and certify them as being true and fair.
[ترجمه گوگل]هر سال آنها حساب های ما را بررسی می کنند و آنها را به عنوان درست و منصفانه تأیید می کنند
[ترجمه ترگمان]هر سال حساب های خود را حسابرسی کرده و آن ها را به عنوان حقیقت و عادلانه تایید می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I can certify to his good character.
[ترجمه گوگل]من می توانم به شخصیت خوب او گواهی دهم
[ترجمه ترگمان]من می توانم به شخصیت خوبش گواهی بدهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. This swimming certificate is to certify that I swim one hundred metres.
[ترجمه گوگل]این گواهینامه شنا برای تایید این است که من صد متر شنا می کنم
[ترجمه ترگمان]این گواهی شنا گواهی می دهد که من صد متر شنا می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I can certify to his innocency.
[ترجمه گوگل]من می توانم بی گناهی او را تأیید کنم
[ترجمه ترگمان] میتونم به \"innocency\" گواهی بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We can certify for his honesty.
[ترجمه گوگل]ما می توانیم صداقت او را تایید کنیم
[ترجمه ترگمان] میتونیم به خاطر صداقت اون شهادت بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. We can certify for him competence as an editor.
[ترجمه گوگل]ما می توانیم صلاحیت او را به عنوان ویراستار تأیید کنیم
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم صلاحیت او به عنوان یک ویراستار را تصدیق کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The Planning Commission must certify the final environmental report.
[ترجمه گوگل]کمیسیون برنامه ریزی باید گزارش نهایی زیست محیطی را تایید کند
[ترجمه ترگمان]کمیسیون برنامه ریزی باید گزارش نهایی محیطی را تایید کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Sotheby's certify the quality of Rembrandts, and the private University College at Buckingham certifies educational attainments of its students.
[ترجمه گوگل]Sotheby's کیفیت رامبراندز را تأیید می کند و کالج دانشگاه خصوصی در باکینگهام دستاوردهای آموزشی دانشجویان خود را تأیید می کند
[ترجمه ترگمان]Sotheby کیفیت Rembrandts را تایید می کند، و کالج خصوصی دانشگاه در باکینگم مدرک تحصیلی دانشجویان خود را تایید می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Then we have to certify that this whole thing will perform.
[ترجمه گوگل]سپس باید تأیید کنیم که این کل اجرا خواهد شد
[ترجمه ترگمان]پس ما باید به این نتیجه برسیم که همه چیز قراره اجرا بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. This is to certify that . . .
[ترجمه گوگل]این برای تأیید آن است
[ترجمه ترگمان] این مشخص میکنه که
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Architects, engineers and other construction professionals certify amounts due from the owner to the contractor under construction contracts.
[ترجمه گوگل]معماران، مهندسان و سایر متخصصان ساخت و ساز مبالغی را که از طرف مالک به پیمانکار تحت قراردادهای ساخت و ساز دریافت می شود گواهی می کنند
[ترجمه ترگمان]معماران، مهندسان و دیگر متخصصان ساخت وساز به دلیل صاحب قرارداد ساخت، مقادیر زیادی را از مالک به پیمان کار صادر می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تصدیق کردن (فعل)
concede, admit, recognize, acknowledge, affirm, authenticate, establish, aver, grant, testify, subscribe, certify, confirm, homologate, justify, rubber-stamp

تضمین کردن (فعل)
avouch, bond, warrant, ensure, certify

شهادت کتبی دادن (فعل)
certify

مطمئن کردن (فعل)
certify

گواهی کردن (فعل)
warrant, certify

صحت و سقم چیزی را معلوم کردن (فعل)
certify

تخصصی

[حقوق] تصدیق کردن، گواهی دادن، شهادت دادن

انگلیسی به انگلیسی

• confirm to be true; authorize; declare insane
to certify something means to declare formally that it is true.
to certify someone or something means to issue a certificate saying that they have completed a course of training, or that they are acceptable for a particular purpose.
if someone is certified insane, they are officially declared to be insane.
to certify someone as being in a particular condition means to declare officially that they are in that condition.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : certify / certificate
✅️ اسم ( noun ) : cert / certificate / certification / certainty / certitude
✅️ صفت ( adjective ) : certain / certifiable / certificated / certified
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ قید ( adverb ) : certain / certainly / certifiably

اطمینان حاصل کردن از
معنی کاربردی
تایید کردن، قبول کردن
تایید کردن

بپرس