character

/ˈkerɪktər//ˈkærəktə/

معنی: نهاد، خوی، طبع، شخصیت، دخشه، خط، خیم، سیرت، رقم، خاصیت، سرشت، طبیعت، صفات ممتازه، خط تصویری، خو، مونه، هر نوع حروف نوشتنی و چاپی، نوشتن، مجسم کردن
معانی دیگر: منش، فروزه، ویژگی، حالت، خلق و خو، خصیصه، خصوصیت، ماهیت، خصلت، مشخصه، (در آثار ادبی و تاریخی) شخصیت، آدم عجیب و غریب یا برجسته، حرف (حروف)، وات، عدد، نشانه، علامت، سبک چاپ یا دستنویسی، رمز، (نسل شناسی) خصوصیات فردی (که ناشی از ویژگی های ژن ها باشد)، نشان ویژه، نوشتن (با دست یا ماشین)، چاپ کردن، منش یا ویژگی را شرح دادن، (قدیمی) تصویر کردن، شخصیت های نمایش یاداستان

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the distinguishing qualities and attributes of a person, place, or thing.
مترادف: attributes, essence, genius, nature, personality, quality, spirit
مشابه: air, ambiance, characteristics, complexion, disposition, features, individuality, mettle, mold, reputation, sort, stamp, temperament

- The town has a quaint and old-fashioned character.
[ترجمه گوگل] این شهر شخصیتی عجیب و غریب و قدیمی دارد
[ترجمه ترگمان] این شهر یه شخصیت خیلی قدیمی و قدیمی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her character is open and honest like her mother's.
[ترجمه صبا] خالق
|
[ترجمه گوگل] شخصیت او مانند مادرش باز و صادق است
[ترجمه ترگمان] شخصیت او مثل مادرش صادق و صادق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: strong moral and ethical qualities; integrity.
مترادف: backbone, conscientiousness, integrity, morality
مشابه: courage, fortitude, honesty, honor, mettle, principle, rectitude, strength

- We expect character in our leaders.
[ترجمه MoJin] ما انتظار داریم رهبران ما با شخصیت باشند.
|
[ترجمه گوگل] ما از رهبران خود انتظار شخصیت داریم
[ترجمه ترگمان] ما از شخصیت رهبران خود انتظار داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a person in a novel, play, poem, or the like.
مشابه: antagonist, dramatis personae, personage, player, protagonist

- Many actors have played the character of Hamlet in Shakespeare's play.
[ترجمه گوگل] بازیگران زیادی نقش هملت را در نمایشنامه شکسپیر بازی کرده اند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از بازیگران نقش هملت را در نمایشنامه شکسپیر بازی کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a mark, letter, or symbol used in an alphabet or in mathematics.
مشابه: figure, ideogram, letter, mark, number, rune, symbol

- Your password must contain at least nine characters, either numbers or letters.
[ترجمه گوگل] رمز عبور شما باید حداقل شامل نه کاراکتر اعداد یا حروف باشد
[ترجمه ترگمان] گذرواژه شما باید حداقل نه نویسه داشته باشد، یا اعداد یا حروف
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The character "&" is called an "ampersand."
[ترجمه گوگل] کاراکتر "," را "امپرسند" می نامند
[ترجمه ترگمان] شخصیت \"&\" به نام \"ampersand\" خوانده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (informal) one who is considered odd or eccentric.
مترادف: eccentric, oddball
مشابه: crackpot, crank, fruitcake, nut, nut case, oddity, screwball, weirdo

- Some people find him annoying because he's such a character, but I enjoy him.
[ترجمه گوگل] بعضی ها او را آزاردهنده می دانند زیرا او چنین شخصیتی دارد، اما من از او لذت می برم
[ترجمه ترگمان] بعضی از مردم او را آزار می دهند، چون او چنین شخصیتی دارد، اما من از او لذت می برم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a person, in reference to certain qualities.
مشابه: customer, fellow, individual, man, person, woman

- He was always a strange character, even when we were little.
[ترجمه گوگل] او همیشه شخصیت عجیبی بود، حتی وقتی ما کوچک بودیم
[ترجمه ترگمان] او همیشه شخصیت عجیبی داشت، حتی وقتی کوچک بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: unique charm or distinction.

- These modern hospital rooms have absolutely no character.
[ترجمه گوگل] این اتاق های بیمارستان مدرن مطلقاً هیچ شخصیتی ندارند
[ترجمه ترگمان] این اتاق های بیمارستان مدرن هیچ شخصیتی ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her dark eyebrows give her face character.
[ترجمه گوگل] ابروهای تیره او به چهره او شخصیت می بخشد
[ترجمه ترگمان] ابروهای سیاهش شخصیت او را به خود جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. character assassination
شخصیت کشی،بدنام سازی

2. character disorder
(روان شناسی) پریشان منشی،اختلال منش

3. character assassination
هتک آبرو،از بین بردن آبرو و حیثیت کسی

4. character is destiny
شخصیت سرنوشت ساز است

5. in character
هماهنگ با منش یا خوی و شخصیت کسی

6. a doubtful character
شخصیت غیرقابل اطمینان

7. force of character
نیروی شخصیت

8. the english character
منش انگلیسی

9. the malleable character of youth
سرشت شکل پذیر جوانی

10. the peculiar character of the u. s. government
خصوصیت ویژه ی دولت ایالات متحده

11. out of character
ناهماهنگ بامنش یا خوی و شخصیت کسی

12. hardship perfected his character
مرارت شخصیت او را کامل کرد.

13. he's a shady character
او آدم نادرستی است.

14. women of low character
زنان فرومایه

15. a man of character
مرد نیک منش،آدم با شخصیت

16. another aspect of his character
جنبه ای دیگر از منش او

17. greed had debased his character
حرص و آز شخصیت او را پست کرده بود.

18. he is quite a character
او اعجوبه ای است.

19. his looks match his character
قیافه اش به شخصیتش می خورد.

20. the holes in his character were obvious
کاستی های شخصیت او آشکار بود.

21. the metal of his character
خمیره ی شخصیت او

22. the most sharply etched character in the story
شخصیت داستان که از همه واضح تر تصویر شده است

23. a beautiful woman of high character
زنی زیبا با شخصیت والا

24. an assessment of mr. jamali's character
برآوردی از شخصیت آقای جمالی

25. soon the excellence of his character impressed everyone
به زودی والایی شخصیت او همه را تحت تاثیر قرار داد.

26. we need to emphasize the character of our demands
مانیاز داریم که ماهیت تقاضاهای خود را مورد تاکید قرار دهیم.

27. the tourists were affected by the character of new york
ویژگی های نیویورک توریست ها را تحت تاثیر قرار داد.

28. his father sounds like a very sympathetic character
به نظر می رسد که پدرش آدم بسیار مهربانی است.

29. patina to a bronze statue is like character to a face
زنگار روی مجسمه ی برنزی همچون شخصیت بر چهره است.

30. they looked alike but their peculiarities of character were quite different
آن دو هم قیافه بودند ولی ویژگی های شخصیت های آنان خیلی متفاوت بود.

31. these poems reveal a peculiar side of her character
این اشعار یک ویژگی خاص شخصیت او را آشکار می سازد.

32. the candles and flowers on the table gave the meeting a festive character
شمع ها و گل های روی میز به جلسه حالت بزم مانندی داده بود.

مترادف ها

نهاد (اسم)
accord, quality, identity, institution, subject, nature, character, inclination

خوی (اسم)
addiction, nature, character, habit, custom, affection, temper, temperament, propensity, bent, sweat, perspiration, strain, squint, slobber, slabber, proclivity, saliva

طبع (اسم)
addiction, nature, character, temper, printing, publication, leaning

شخصیت (اسم)
identity, character, being, self, amour-propre, self-esteem, personality, personage, individuality, individuation, selfhood, selfdom

دخشه (اسم)
character, asterisk, blank character, special character

خط (اسم)
hand, order, groove, way, road, character, bar, mark, letter, row, line, file, feature, writing, track, script, streak, charter, letter missive, stripe, calligraphy, rut, ruler, ruck, message, legend, fascia, stria, handwriting, penmanship, printmaking, tails

خیم (اسم)
matter, nature, character, disposition, temper, temperament, bass, burse, gleet, phlegm, mucus

سیرت (اسم)
nature, character, moral, morality, biography, menology, way of life

رقم (اسم)
character, sort, number, figure, statistic, type, brand, item, digit, numeral, symbol

خاصیت (اسم)
nature, character, use, cachet, property, feature, trait, peculiarity

سرشت (اسم)
nature, character, disposition, temper, temperament, creature

طبیعت (اسم)
nature, character, disposition, temper, temperament

صفات ممتازه (اسم)
character

خط تصویری (اسم)
character, pictogram, pictograph, picture-writing

خو (اسم)
nature, character, inclination, habit, disposition, temper, temperament

مونه (اسم)
character

هر نوع حروف نوشتنی و چاپی (اسم)
character

نوشتن (فعل)
character, pen, inscribe, write, write down, set down, indite

مجسم کردن (فعل)
epitomize, character, figure, depict, image, picture, embody, portray, depicture, incarnate

تخصصی

[علوم دامی] ویژگی
[سینما] شخص بازی - معرفی شخصیت - شخصیت - شخصیت صحنه
[کامپیوتر] کاراکتر - هر علامتی که می توان آن را ذخیر کرد - کاراکتر، دخشه، علامت، نویسه .
[برق و الکترونیک] نویسه نمادی که یک حرف، عدد، یا علایم تقطه گذاری را مشخص می کند. ترکیب نویسه ها اطلاعات یا خطوط یک برنامه کامپیوتری را تعریف می کند. در سیستمهای دهدهی به رمز دودویی ( بی سی دی) هر گروه از نویسه ها نماسنده یک نویسه دیگر است. نویسه ها به صورت یک بایت یا هشت بیت در حافظه ذخیره می شوند. - کاراکتر، نویسه
[زمین شناسی] خصوصیت ،هرنوع حروف نوشتنی وچاپی ،علامت، صفت یا ویژگی ارثی جانداران، مشخصه
[نساجی] صفت - خصیصه - خصلت
[ریاضیات] سرفصل هزینه، کارکتر، حرف، مواد هزینه، علائم، منش، رقم، سرشت، شخصیت، خصلت، مشخصه، حروف

انگلیسی به انگلیسی

• nature, disposition; figure, personage; letter or symbol; digital representation of a letter or other symbol (computers); character reference, statement of qualities and abilities
the character of a person or place consists of all the qualities they have that make them distinct.
if someone behaves in character, they behave in the way you expect them to. if they behave out of character, they do not behave as you expect.
you use character when you are mentioning a particular quality that something has.
the characters in a film, book, or play are the people in it.
you can refer to a person as a character, especially when describing their qualities; an informal use.
a character is also a letter, number, or symbol that is written, printed, or displayed on a computer screen.

پیشنهاد کاربران

شخصیت
مثال: She admired his strength of character.
او قدرت شخصیتش را تحسین می کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
اخلاق و رفتار
character: شخصیت
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : characterize
✅️ اسم ( noun ) : character / characteristic / characterization
✅️ صفت ( adjective ) : characterful / characterless / characteristic
✅️ قید ( adverb ) : characteristically
در روان شناسی شخصیت، بین سه واژه personality, character, and temperament تفاوت وجود دارد.
Personality = شخصیت
Charachter = منش
Temprement = سرشت
منشور ( اداری )
ارتباط برقرار کردن
آدم جالب وغیرمعمول
( رایانش ) نویسه
منابع• https://fa.wiktionary.org/wiki/نویسه
( هنر، معماری ) کیفیت، خصلت، روحیه، حال و هوا، رنگ و بو، حس و حال
rational character
کیفیت منطقی ( ساختمان، کیفیتی جدی و منطقی دارد )
character ( سینما و تلویزیون )
واژه مصوب: شخصیت
تعریف: فردی که در یک اثر نمایشی خلق می‏شود و نقش او را بازیگری ایفا می‏کند
کلمه، خط، شخصیت و اخلاق
چهره ( شخص مشهور و شناخته شده )
این واژه از واژه سرشت در پارسی می باشد.
برابر آن در پارسی ( سرشتار ) می باشد.
شخصیت ویژه یا شخصیت مهم
شخصیت
حروف الفبا
《 پارسی را پاس بِداریم》
character
می تَوانَد هَم ریشه با چِهر دَر پارسیِ نو وَ چیترَ دَر پارسیِ میانه باشَد. وات های ch نِشان اَز واتِ چ می دَهند. ولی بایَد دَر این باره بیش تَر پَژوهیده شَوَد.
...
[مشاهده متن کامل]

اَز نِگَرِ مینه ای وَ سازه ای با کِردار یا کَردار نَزدیکی دارَد.
می تَوان بَرایِ اینکه واژه یِ نویی به گَنجینه یِ واژِگان پارسیِ نو بیَفزاییم شکلِ کُهَنِ " کَرتَن " وَ نام واژه یِ " کَرتار " را به جایِ character به کار بَریم.

آدم عجیب و غریب یا برجسته
?A: What was that character downstairs
B: I'll tell you about it later

واژه ی character انگلیسی تغییر یافته ی واژه " کردار " فارسی است. کر دار نیک یعنی منش، طبیعت و خوی نیک.
character:
صفات اخلاقی / برای شناسایی کاراکتر فرد باید مدتی او را مشاهده کنیم / به طور خاص به رفتار اخلاقی فرد اشاره دارد/ در الگوهای رفتاری کلی شخص مهم است
personality:
مجموعه ای از توانایی های شناختی ، رفتارها ، باورها ، نگرش ها و. . . / شناسایی personality شخص با مشاهده رفتار فیزیکی آسان است / به ویژه به رفتارهای بیرونی و برداشت ایجاد شده توسط دیگران اشاره دارد / قابل توجه در تعریف نوع فردی
...
[مشاهده متن کامل]

character مجموعه ای از صفات رفتاری است که مشخص می کند شما چه نوع انسانی هستید. character و personality با هم مرتبط هستند ، اما یک چیز نیستند. personality ویژگی های ذاتی است و characterشامل رفتار اکتسابی است. character ممکن است بسته به موقعیت یا شرایط متفاوت باشد یا ممکن است به طور عمدی تغییر کند.
شخصیت
those two sisters completely have different characters
اون دو خواهر شخصیت های کاملا متفاوتی دارند 🔹🔹🔹🔹🔹
Your paper shoud be atleast 450 characters
مقاله ی شما باید دست کم 450 کلمه ای باشد
1 - شخصیت داستانی
2 - شخصیت، ویژگی
3 - حرف ِِ الفبا
One of the people on movie or story
خوی . طبع
فطرت، طینت، وجود، هویت، سگال، ذات، گوهر، جوهر، کنه
شخصیت نمایش
شخصیت
ویژگی
Personality=character=شخصیت

ماهیت
شخصیت، ویژگی هایی که شخصیت هرفردرومیسازه
Character building . . . نقش آفرین، نقش آفرینی
کاراکتر
کراکِتر:اخلاق

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٦)

بپرس