chill

/ˈt͡ʃɪl//t͡ʃɪl/

معنی: سرما، خنکی، چایمان، مایه دلسردی، مایوس، خنک کردن، سرد کردن، خنک شدن، منجمد کردن
معانی دیگر: خنک کردن یا شدن، (چیز گرم را) سرد کردن (ولی نه به مرحله ی انجماد)، چاییدن، احساس سردی کردن، لرز کردن، ترساندن، دچار چندش کردن، چندیدن، (ناگهان) هراساندن، هول کردن، سرماخوردگی (خفیف)، نزله، زکام، فراشا، هراس (ناگهانی)، بیم، اشمئزاز، چندش، لرزه (در اثر ترس یا تنفر)، (هوا) سرد، (هوا) سوزدار، دلسردی، (رفتار) سرد، (فلزکاری) قالب سرد، مبرد، ریجه، ریخته گری چایشی (تبریدی)، سرد ریز(ی)، چایشگری، ناامید

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: coldness or cooling off.
مترادف: algidity, coldness
مشابه: cool, frigidity, gelidity, nip

- I found the chill of the autumn air invigorating.
[ترجمه ابوالفضل] به نظر من سرمای هوای پاییز نیرو بخش است.
|
[ترجمه گوگل] سرمای هوای پاییزی را نیروبخش یافتم
[ترجمه ترگمان] سرمای هوای پائیز نیروبخش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The region experienced a chill that lasted for three centuries.
[ترجمه گوگل] این منطقه سرمایی را تجربه کرد که به مدت سه قرن ادامه داشت
[ترجمه ترگمان] این منطقه سرمای سه قرن را تجربه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This is how the animal protects itself from winter's chill.
[ترجمه ایرج نوابی ریگی] اینگونه است که حیوانات خود را از سرمای زمستان محافظت می کنند .
|
[ترجمه godfother] این گونه است که حیوان از خود در برابر سرمای زمستان محافظت می کند
|
[ترجمه گوگل] این گونه است که حیوان خود را از سرمای زمستان محافظت می کند
[ترجمه ترگمان] این طوری است که حیوانات از سرمای زمستان محافظت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a moderate but uncomfortable coldness.
مترادف: algidity
متضاد: warmth
مشابه: cold, nip

- I hated the chill of that damp basement apartment.
[ترجمه godfother] از سرمای آن آپارتمان مرطوب زیرزمین متنفر بودم
|
[ترجمه گوگل] از سرمای آن آپارتمان زیرزمینی مرطوب متنفر بودم
[ترجمه ترگمان] از سرمای آن آپارتمان مرطوب و مرطوب متنفر بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the sensation of relative coldness, often accompanied by shivering and caused by lowered temperature or illness.
مترادف: ague
متضاد: fever, warmth
مشابه: shivers

- Come inside before you get a chill.
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه سرما بخوری بیا داخل
[ترجمه ترگمان] بیا داخل قبل از اینکه سرما بخوری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a feeling of discouragement or lowered spirits.
مترادف: pall, shadow
مشابه: cloud, damper, gloom

- His remarks left a chill on the festivities.
[ترجمه گوگل] سخنان او باعث سردی جشن شد
[ترجمه ترگمان] اظهارات او در این جشن ها سردی به بار آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a sudden, cold sensation caused by fear or dread.
مترادف: the creeps
مشابه: shiver

- I still get a chill when I think of that scary scene.
[ترجمه godfother] هنوز وقتی به آن صحنه ترسناک فکر می کنم سردم می شود
|
[ترجمه پوریا] هنوزم وقتی به اون صحنه ترسناک فکر می کنم ، لرز/رعشع به تنم می افتد
|
[ترجمه گوگل] هنوز هم وقتی به آن صحنه ترسناک فکر می کنم دلم سرد می شود
[ترجمه ترگمان] هنوزم وقتی به اون صحنه ترسناک فکر می کنم، سرما می خورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Thinking of asking her to the dance gave him a chill.
[ترجمه گوگل] فکر کردن به درخواست از او برای رقص او را لرزاند
[ترجمه ترگمان] به این فکر افتاد که او را به مجلس رقص دعوت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
حالات: chiller, chillest
(1) تعریف: characterized by physical or emotional coolness.
مترادف: chilly, cool, standoffish
متضاد: warm
مشابه: aloof, cold, frigid, halfhearted, icy, indifferent, inhospitable, lukewarm, nippy, unfriendly

- I felt the chill fall breeze and buttoned up my coat.
[ترجمه گوگل] نسیم سرد پاییزی را حس کردم و دکمه های کتم را بستم
[ترجمه ترگمان] من احساس کردم که باد سردی وزیدن گرفته است و تکمه های نیم تنه خود را تکمه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He received a chill welcome after staying out all night.
[ترجمه گوگل] او پس از بیرون ماندن تمام شب با استقبال سردی مواجه شد
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه تمام شب بیرون خانه ماند، احساس سردی به او دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: affected by the sensation of coldness.
مترادف: chilly, cool
متضاد: warm
مشابه: cold, numb, shivery

- We felt chill as the sun disappeared.
[ترجمه گوگل] با ناپدید شدن خورشید احساس سرما کردیم
[ترجمه ترگمان] وقتی خورشید ناپدید شد احساس سرما می کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: causing discouragement or depression.
مترادف: daunting, dejecting, depressing, discouraging, disheartening, dispiriting
مشابه: dismal, inauspicious, ominous, unfavorable

- The statistics presented a chill outlook.
[ترجمه گوگل] آمارها چشم انداز سردی را نشان می دهد
[ترجمه ترگمان] آمار، چشم انداز سردی را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: chills, chilling, chilled
(1) تعریف: to become colder.
مترادف: cool
متضاد: warm
مشابه: freeze, ice

- The beer is chilling in the freezer.
[ترجمه گوگل] آبجو در فریزر سرد می شود
[ترجمه ترگمان] آبجو در فریزر منجمد می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to have, or shiver with, a chill.
مشابه: shiver

(3) تعریف: see chill out.
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: chilled (adj.), chilling (adj.), chillingly (adv.), chillness (n.)
عبارات: chill out
(1) تعریف: to cause to become cooler or cold.
مترادف: cool, ice
متضاد: warm
مشابه: freeze, refrigerate

- They chilled the wine in an ice bucket.
[ترجمه گوگل] آنها شراب را در یک سطل یخ سرد کردند
[ترجمه ترگمان] شراب را در سطل یخ سرد کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The cold plunge chilled him thoroughly.
[ترجمه گوگل] فرو رفتن سرما او را کاملاً سرد کرد
[ترجمه ترگمان] آب سرد و سرد او را از خود بی خود کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to discourage or dishearten.
مترادف: dampen, depress, discourage, dishearten, dispirit, restrain
مشابه: daunt, deaden, diminish, dull, lessen

- Her sarcasm chilled our enthusiasm.
[ترجمه گوگل] طعنه او شور و شوق ما را سرد کرد
[ترجمه ترگمان] لحن طعنه زن شور و شوق ما را به هم زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to arouse fear or dread in.
مترادف: frighten, scare
متضاد: comfort, warm
مشابه: alarm, panic, shock, terrify, unnerve

- The sound of the gunfire chilled us.
[ترجمه گوگل] صدای تیراندازی ما را سرد کرد
[ترجمه ترگمان] صدای شلیک گلوله ما را خنک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a chill spread over the group at the sad news
آن خبر بد موجب دلسردی گروه شد.

2. a chill that shook his body
سرمایی که تنش را به لرزه در آورد

3. the chill in their attitude towards us
سردی طرز برخورد آنها با ما

4. she caught a chill and couldn't go
زکام شد و نتوانست برود.

5. the sight sent a chill down his spine
آن منظره پشتش را لرزاند.

6. she lit a fire to reduce the chill
برای کاستن سرما آتش روشن کرد.

7. A small fire was burning to take the chill off the room.
[ترجمه مژگان] یه اتیش کوچک واسه کم کردن سرمای اتاق کافی بود
|
[ترجمه گوگل]آتش کوچکی شعله ور بود تا سرما را از اتاق خارج کند
[ترجمه ترگمان]آتشی کوچک می سوخت تا سرما را از اتاق بیرون بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. There's a chill in the air this morning.
[ترجمه گوگل]امروز صبح یک سرما در هواست
[ترجمه ترگمان]امروز صبح هوا سرد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I've put the beer in the fridge to chill.
[ترجمه گوگل]آبجو را در یخچال گذاشتم تا خنک شود
[ترجمه ترگمان]آبجو را در یخچال گذاشتم تا خونسرد باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There was a slight chill in the air .
[ترجمه گوگل]یک سرما خفیف در هوا بود
[ترجمه ترگمان]در هوا لرزشی به وجود آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. There is quite a chill in the air this morning.
[ترجمه گوگل]امروز صبح هوا کاملاً سرد است
[ترجمه ترگمان]امروز صبح هوا کاملا سرد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I could feel the chill as soon as I went outside.
[ترجمه گوگل]به محض اینکه بیرون رفتم سرما را احساس می کردم
[ترجمه ترگمان]به محض اینکه بیرون رفتم می توانستم سرما را احساس کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. An icy chill slid up my spine.
[ترجمه گوگل]سرمای یخی روی ستون فقراتم لیز خورد
[ترجمه ترگمان]سرمای سردی به ستون فقراتم فرو رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The news of the disaster cast a chill over the party.
[ترجمه گوگل]خبر فاجعه، مهمانی را لرزاند
[ترجمه ترگمان]خبر فاجعه در مهمانی سرد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. There's a slight chill in the air.
[ترجمه گوگل]یک سرما خفیف در هوا وجود دارد
[ترجمه ترگمان]در هوا کمی احساس سرما می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Many more businesses are feeling the chill wind of the recession.
[ترجمه گوگل]بسیاری از مشاغل دیگر باد سرد رکود را احساس می کنند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از کسب و کاره ای بیشتر، باد سرد رکود اقتصادی را احساس می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرما (اسم)
cold, chill

خنکی (اسم)
vapidity, coolness, chill, freshness

چایمان (اسم)
chill

مایه دلسردی (صفت)
chill

مایوس (صفت)
chill, disappointed

خنک کردن (فعل)
cool, fresh, keel, chill, refresh, refrigerate, render flat, render frigid, render insipid

سرد کردن (فعل)
cool, chill, refrigerate, make cold

خنک شدن (فعل)
keel, chill, freshen

منجمد کردن (فعل)
chill, ice, congeal, glaciate

تخصصی

[ریاضیات] تبرید، سردکنندهف قالب فلزی، خنک کن

انگلیسی به انگلیسی

• cold, frost; shiver, shudder
cool, make cold; become cold; chill out, relax (slang)
cool, cold
when you chill something, you lower its temperature without freezing it.
when something chills you, it makes you feel very cold or frightened.
a chill is a mild illness which can give you a slight fever.

پیشنهاد کاربران

To relax and spend time with friends or acquaintances in a low - key and laid - back manner
استراحت و گذراندن وقت با دوستان یا آشنایان به شیوه ای آرام و خونسردانه
For instance, “Let’s just chill at home and watch some movies. ”
...
[مشاهده متن کامل]

A friend might ask, “Wanna chill at the cafe later?”
Someone might say, “I love chilling with my friends at the beach. ”

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-socialize/
We want to have a chill conversation
ما میخایم ی کم خستگی در کنیم
Wonna take a chill
میخای یکم خستگی در کنی
آقای احمدی عزیز ، پایین این جمله رو در جایی شنیده بودید
I want to he a chill conservation
ریلکس کردن، آرامش
مخفف chill‐out
سِر شدن
ریلکس کردن
لش کردن و بیخیال همه چی شدن
چیل به معنی آرام. با آرامش. بسیار ریلکس هست
آروم باش
آسوده
به معنای لش کردن خودمون هم هست
سوز سرما
دوستا تو یه مصاحبه دیدم که میگفم we want to have a chill conversation
Dude, chill!
ترجمه: رفیق، آروم باش!
یا آرامشت رو حفظ کن!
به معنی ضایع رفتار نکردن هم هس
اروم و طبیعی رفتار کردن. . خونسرد بودن
● خنک، خنک کردن
● ریلکس کردن
● هراس، بیم انداختن به جان کسی
یکی از معانی این واژه لرز کردن است ( مثلاٌ می گیم ستون فقراتم از بالا تا پائین بعد از شنیون خبر بد، لرزید )
ریلکس بودن، یوبس نبودن، باحال
خنک کردن چیزی مثل آب یا نوشیدنی
خوشگذارنی - تفریح - ریلکس کردن
با هم خوش گذروندن ، صفا کردن
در موسیقی به موزیک با ریتم آرام و کند هم اطلاق میشه. . .
به زبان عامیانه معنی لش کردن و ریلکس کردن و در آرامش غرق شدن هم معنی میده
لش کردن ب قول خودمون
از سطح چیزی کاستن. . .
مثلا اگه بین دوست دختر و دوست پسر باشه میش رابطه رو کمتر کردن یا کمتر همدیگه رو دیدن
به نظر من بعضی جا ها میتونیم بگیم پیچوندن ( دوست، فامیل، . . . ) و از سر باز کردن
( ۱ ) خنکی یا سرمای نامطبوع - بیماری ناشی از سرما و رطوبت - ( مجا ) مایه ی دلسردی - ( ۲ ) سرد، چاییده، سرما خورده ( مجا ) تهی از احساسات، غیردوستانه ( ۳ ) خنک یا سرد کردن ( مجا ) دلسرد کردن، مأیوس کردن ( ۴ ) خنک شدن، سرد شدن
cold , cool , become cold
example: We adjust from the heat of the summer to the chill of the winter
👈 سرما وخنکی
coldness , coolness
بیخیال! کوتاه بیا!
حس خاص آرامش یه چیزی مثل نیکتوفیلیا که مربوط به جهان اصلیه ماهیت وجودیه ماس جایی که بدی معنی نمیده و آرامش کامل جریان داره
آروم گرفتن
آروم باش. ریلکس باش . عصبی نشو
خونسرد
خنک
باحال
لرز
چیل یعنی نگران نباش البته این لغت به صورت اصطلاح این معنی رو میده
کاملا ریلکس کردن بدون اجازه به چیزی که شما را ناراحت کند.
chill out
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٧)

بپرس