clear headed


هوشیار، سرسبک، خوش فکر، حواس جمع، روشن بین، با تدبیر، عاقل، با ذکاوت، بافهم

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: clearheadedly (adj.), clearheadedness (n.)
• : تعریف: possessing an alert, perceptive, wide-awake mind.
مترادف: alert, astute, intelligent, keen, on the ball, perceptive, percipient, perspicacious, quick, sharp
مشابه: bright, clearsighted, discerning, levelheaded, on one's toes, penetrating, reasonable, shrewd, smart, sober, wide-awake, wise

جمله های نمونه

1. a clear-headed person
آدم خوش فکر

2. It was better by far to be clear-headed.
[ترجمه گوگل]خیلی بهتر بود روشن فکر بود
[ترجمه ترگمان] خیلی بهتر از این بود که بخوام رک باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The sheer quantity of detail would bemuse even the most clear-headed author.
[ترجمه گوگل]جزئیات زیاد حتی روشن‌ترین نویسنده را هم متحیر می‌کند
[ترجمه ترگمان]مقدار زیادی از جزئیات حتی the نویسنده را به خود اختصاص می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. In business Jane was clear-headed and decisive.
[ترجمه گوگل]در تجارت جین روشن فکر و قاطع بود
[ترجمه ترگمان]در تجارت، جین صاف و قاطع بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Family ties, however, did not prevent Victoria's clear-headed assessment that intervention was useless.
[ترجمه گوگل]با این حال، روابط خانوادگی مانع از ارزیابی واضح ویکتوریا مبنی بر بی فایده بودن مداخله نشد
[ترجمه ترگمان]با این حال، روابط خانوادگی مانع ارزیابی واضح ویکتوریا نشد که مداخله بی فایده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The impression that a simple one-sided morality is of itself nobler and more clear-headed than a complex one is false.
[ترجمه گوگل]این تصور که یک اخلاق ساده یک طرفه به خودی خود نجیب تر و واضح تر از اخلاق پیچیده است، نادرست است
[ترجمه ترگمان]این تصور که یک اخلاق یک جانبه ساده، of و more از یک مجموعه پیچیده است اشتباه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Being clear-headed and aware of his or her own feelings, needs and resources, skills and deficiencies.
[ترجمه گوگل]روشن فکر بودن و آگاهی از احساسات، نیازها و منابع، مهارت ها و کمبودهای خود
[ترجمه ترگمان]آگاه بودن و آگاهی از احساسات، نیازها و منابع خود، مهارت ها و کاستی های خود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They needed no professional help with the evening's drinking but arose magically clear-headed and eagle-eyed for each subsequent day's golf.
[ترجمه گوگل]آنها به هیچ کمک حرفه ای برای نوشیدن شب نیاز نداشتند، اما به طرزی جادویی با سر روشن و چشمان عقابی برای گلف هر روز بعد بلند شدند
[ترجمه ترگمان]آن ها به هیچ کمک حرفه ای با نوشیدن شب نیاز نداشتند، اما به طور جادویی با سر و صدا برای هر روز بعد از بازی گلف باز شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Though very seriously ill, she was clear-headed and rational.
[ترجمه گوگل]اگرچه او به شدت بیمار بود، اما روشن فکر و منطقی بود
[ترجمه ترگمان]با وجود اینکه خیلی مریض بودم، او کاملا واضح و منطقی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. One has to be very clear-headed to do what I am doing.
[ترجمه گوگل]آدم باید خیلی روشن فکر باشد تا کاری را که من انجام می دهم انجام دهد
[ترجمه ترگمان]فرد باید خیلی واضح باشد - راهی برای انجام کاری که من انجام می دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. What a useful, reliable, clear-headed son.
[ترجمه گوگل]چه پسر مفید، قابل اعتماد و روشن بینی
[ترجمه ترگمان]چه پسر مفیدی، قابل اعتماد و با سر و صدا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Suddenly revitalized and uncommonly clear-headed, he sensed that the cool water was the greatest source ofjoy he had ever known.
[ترجمه گوگل]او که ناگهان احیا شد و به طور غیرمعمولی سرش روشن شد، احساس کرد که آب خنک بزرگترین منبع شادی است که تا به حال دیده است
[ترجمه ترگمان]ناگهان به طور غیر عادی و کاملا واضح، احساس کرد که آب سرد بزرگ ترین منبع آن است که تا به حال دیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. From these interviews, some viewers will infer clearheaded premeditation of murder.
[ترجمه گوگل]از این مصاحبه‌ها، برخی از بینندگان به پیش‌اندیشی واضح قتل پی خواهند برد
[ترجمه ترگمان]از این مصاحبه ها، برخی از بینندگان clearheaded از قتل عمد را استنباط می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. For to succeed at the Test, she had to be ruthless, detached and clear-headed.
[ترجمه گوگل]برای موفقیت در آزمون، او باید بی‌رحم، جدا و روشن‌فکر باشد
[ترجمه ترگمان]چون برای موفق شدن در امتحان، او باید ظالم، عاری از احساسات و سر و صدا می بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. After the game clearheaded pities, Rodieck raised up the thumb to this Israeli young fellows, the audience has also given him the warm applause.
[ترجمه گوگل]پس از این که بازی به شدت حیف شد، رودیک انگشت شست را برای این جوان اسرائیلی بلند کرد، تماشاگران نیز او را تشویق کردند
[ترجمه ترگمان]بعد از بازی pities، Rodieck شستش را برای این جوانان اسرائیلی بالا برد، حضار هم کف زدن گرم را به او دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• sober, thinking clearly
someone who is clear-headed is sensible and thinks clearly, especially in a difficult situation.
not troubled, alert, wide awake, able to think clearly

پیشنهاد کاربران

بپرس