clinging

/ˈklɪŋɪŋ//ˈklɪŋɪŋ/

معنی: چسبیده
معانی دیگر: چسبنده

جمله های نمونه

1. even though he is thirty years old, he is still clinging to his parents
با آنکه سی سال دارد هنوز به والدینش چسبیده است.

2. We discerned the figure of a man clinging to the mast of the wrecked ship.
[ترجمه گوگل]ما شکل مردی را دیدیم که به دکل کشتی شکسته چسبیده بود
[ترجمه ترگمان]ما تشخیص دادیم که مردی است که به دکل کشتی شکسته چسبیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The climbers were clinging to a ledge hundreds of feet above the sea.
[ترجمه گوگل]کوهنوردان به طاقچه ای صدها پا بالاتر از دریا چسبیده بودند
[ترجمه ترگمان]کوهنوردان به صدها متر بالاتر از دریا چسبیده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He is of a clinging sort.
[ترجمه گوگل]او از نوع چسبنده است
[ترجمه ترگمان]او از یک نوع وابستگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Some of the hairpin bends had Ruth clinging to her seat.
[ترجمه گوگل]روی برخی از گیره های سر، روت به صندلی خود چسبیده بود
[ترجمه ترگمان]روت در حالی که روت را روی صندلی اش چسبانده بود اندکی خم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Dewdrops were still clinging on the trees.
[ترجمه گوگل]قطرات شبنم هنوز به درختان چسبیده بودند
[ترجمه ترگمان]dewdrops هنوز به درختان چسبیده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. There was ivy clinging to the wall.
[ترجمه گوگل]پیچک به دیوار چسبیده بود
[ترجمه ترگمان]پیچک به دیوار چسبیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Her clothes were clinging wetly to her body.
[ترجمه گوگل]لباسش خیس به بدنش چسبیده بود
[ترجمه ترگمان]لباس هایش به تن او چسبیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Kate was still clinging to the wreckage of her failed marriage.
[ترجمه گوگل]کیت همچنان به خرابه های ازدواج ناموفق خود چسبیده بود
[ترجمه ترگمان]کیت هنوز به خرابی ازدواج شکست خورده او چسبیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I was very frightened and clinging on like mad.
[ترجمه گوگل]خیلی ترسیده بودم و مثل دیوانه به خودم چسبیده بودم
[ترجمه ترگمان]من خیلی ترسیده بودم و مثل دیوانه ها چسبیده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I cleaned off the earth clinging to my boots.
[ترجمه گوگل]با چسبیدن به چکمه هایم زمین را پاک کردم
[ترجمه ترگمان]زمین را تمیز کردم و به چکمه هایش تکیه دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She's clinging on to the past.
[ترجمه گوگل]او به گذشته چسبیده است
[ترجمه ترگمان]او به گذشته چسبیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She was desperately clinging on to life.
[ترجمه گوگل]او ناامیدانه به زندگی چسبیده بود
[ترجمه ترگمان]او با ناامیدی به زندگی چسبیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They hugged each other, clinging together under the lights.
[ترجمه گوگل]آنها همدیگر را در آغوش گرفتند و زیر نور به هم چسبیده بودند
[ترجمه ترگمان]یکدیگر را در آغوش گرفتند و زیر نور چراغ ها به هم چسبیده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Her grey and white striped silk blouse was clinging damply against her skin in the sudden rush of heat.
[ترجمه گوگل]بلوز ابریشمی راه راه خاکستری و سفیدش در شدت گرما به پوستش چسبیده بود
[ترجمه ترگمان]بلوز ابریشمی سفید و سفید رنگش با هجوم ناگهانی گرما به پوستش چسبیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

چسبیده (صفت)
sessile, sticking, adhesive, sticky, clinging, clung, coherent

تخصصی

[نساجی] درگیر شدن و گیر کردن نخ به نخ مجاور یا چیز دیگری

انگلیسی به انگلیسی

• holding on; sticking, adhering; staying close; remaining faithful
someone who is clinging becomes very attached to people and too dependent on them; used showing disapproval.
clothing that is clinging fits tightly round your body.

پیشنهاد کاربران

در فارسی وقتی این کلمه به عنوان صفت یک انسان به کار گرفته می شود، از واژه ی �آویزان� استفاده می کنیم.
مثلاً فلانی آویزان من شده است. او آویزان مثلاً علی شده است.
اگر مفید بود، لطفاً لایک بفرمایید. ممنونم.
کنه بازی، آدمی که سماجتش مثل کنه است
سمج
التزام - پایبندی
چسبندگی ( روانشناسی ) به همراه توجه طلبی بعنوان نشانه ای از اختلال شخصیت مرزی توصیف میشود.
محکم گرفتن

بپرس