coincidentally

/koʊˌɪnsɪˈdɛntəli//kəʊˌɪnsɪˈdɛntli/

جمله های نمونه

1. coincidentally he arrived as i was talking about him
تصادفا همانطور که حرف او را می زدم سر و کله اش پیدا شد.

2. We have become very profitable. Not coincidentally, we have only half as many employees as we did in 198
[ترجمه گوگل]ما بسیار سودآور شده ایم تصادفی نیست، ما فقط نصف تعداد کارمندان سال 198 داریم
[ترجمه ترگمان]ما بسیار سودآور شدیم نه به طور تصادفی، ما فقط نیمی از کارمندان را در ۱۹۸ داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Coincidentally, I had once found myself in a similar situation.
[ترجمه گوگل]اتفاقاً من یک بار در موقعیت مشابهی قرار گرفته بودم
[ترجمه ترگمان]من یه زمانی خودم رو توی یه موقعیت مشابه پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Coincidentally, they had both studied in Paris.
[ترجمه گوگل]اتفاقاً هر دو در پاریس درس خوانده بودند
[ترجمه ترگمان]در پاریس هر دو در پاریس درس خوانده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The highest scorers, coincidentally, were all women.
[ترجمه گوگل]بالاترین امتیاز، اتفاقا، همه زن بودند
[ترجمه ترگمان]به طور تصادفی، بالاترین scorers، در واقع، همه زنان بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Diarrhoea was treated symptomatically, usually coincidentally by morphine given primarily for pain.
[ترجمه گوگل]اسهال به طور علامتی درمان می شد، معمولاً به طور تصادفی با مورفین که عمدتاً برای درد تجویز می شد
[ترجمه ترگمان]Diarrhoea تحت درمان symptomatically بود، که معمولا به طور اتفاقی ناشی از مورفین بود که در درجه اول برای درد داده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Coincidentally, I had a very busy schedule as Foreign Secretary at that time.
[ترجمه گوگل]اتفاقاً در آن زمان به عنوان وزیر امور خارجه برنامه بسیار شلوغی داشتم
[ترجمه ترگمان]Coincidentally، من یک برنامه بسیار شلوغ به عنوان دبیر امور خارجه در آن زمان داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Coincidentally they received a phone call from a double glazing company to see if a rep could call round.
[ترجمه گوگل]به طور تصادفی آنها از یک شرکت شیشه دوجداره تماس تلفنی دریافت کردند تا ببینند آیا یک نماینده می تواند تماس تلفنی داشته باشد یا خیر
[ترجمه ترگمان]از یک شرکت پر جنب و جوش یک تماس تلفنی دریافت کردند که ببینند یک نماینده می تواند به او تلفن بزند یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Coincidentally, it turned out, I was having some breathing problems.
[ترجمه گوگل]اتفاقاً معلوم شد که مشکلات تنفسی داشتم
[ترجمه ترگمان]، Coincidentally \"، معلوم شد که مشکل تنفسی دارم\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Just about then I met my wife, who, coincidentally, had also gone to the University of Chicago.
[ترجمه گوگل]درست در همان زمان با همسرم آشنا شدم که به طور اتفاقی او هم به دانشگاه شیکاگو رفته بود
[ترجمه ترگمان]درست در همین موقع بود که با همسرم که تصادفا به دانشگاه شیکاگو رفته بود، ملاقات کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This lawful process coincidentally clothes life in a spiritual looking garb.
[ترجمه گوگل]این روند قانونی به طور اتفاقی زندگی را در لباسی روحانی می پوشاند
[ترجمه ترگمان]این فرآیند قانونی، شاهد زندگی لباس ها در یک لباس روحانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Whether as a result of this or coincidentally, his body embarked on a series of coordinated gradual changes.
[ترجمه گوگل]چه در نتیجه این اتفاق و چه به طور تصادفی، بدن او یک سری تغییرات تدریجی هماهنگ را آغاز کرد
[ترجمه ترگمان]خواه در نتیجه این یا تصادفا، بدن او مجموعه ای از تغییرات تدریجی هماهنگ را آغاز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. In January 198 coincidentally the month that Apple introduced Macintosh, Brainerd was out of a job.
[ترجمه گوگل]در ژانویه 198، به طور تصادفی، ماهی که اپل مکینتاش را معرفی کرد، برینرد بیکار شد
[ترجمه ترگمان]در ژانویه ۱۹۸ در همان ماه که اپل مکینتاش را معرفی کرد، برینرد از یک شغل خارج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Coincidentally, Pelagia was in attendance at that particular sermon.
[ترجمه گوگل]به طور تصادفی، پلاگیا در آن خطبه خاص حضور داشت
[ترجمه ترگمان]Coincidentally، Pelagia در حضور آن موعظه ویژه حضور داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• fortuitously, by chance
you use coincidentally when you want to draw attention to a coincidence.

پیشنهاد کاربران

دست بر قضا
از قضا
وقتی این اصطلاحات استفاده میشه معمولا میشه دو اتفاق یا عمل که همزمان اتفاق میفته رو توصیف کرد، اتفاقاتی که احتمالش هم زیاد نبوده.
هم زمان
مصادف
مقارن
معاصر
معنی "تصادفی از روی شانس" میده و میشه "شانسی"، "از روی شانس" ترجمش کرد. بعضی مواقع یک اتفاق تصادفی ممکنه بر اساس اشتباه هم رخ بده که اینجا از کلمه accidentally استفاده میشه مثلا:
I accidentally broke your vase.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : coincide
اسم ( noun ) : coincidence
صفت ( adjective ) : coincident / coincidental
قید ( adverb ) : coincidentally
وقتی به کار میره که دو چیز به طور کاملا تصادفی، به لحاظ یک خصیصه ( مثل زمان رخ دادن ) با هم تقارن و شباهت داشته باشن
شانسی، اتفاقی
تصادفاً، اتفاقی
Coincidentally I met her father.
اتفاقی پدرش را دیدم / ملاقات کردم.
بر حسب اتفاق، اتفاقا، از قضا، به طور تصادفی
دو چیزی که در یک زمان اتفاق افتاد.
اتفاقات. تصادفات. وقایع
به طور اتفاقی - تصادفا
بصورت همزمان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس