come around

/ˈkəməˈraʊnd//kʌməˈraʊnd/

معنی: بازگشت کردن به، تغییر مسیر دادن
معانی دیگر: 1- احیا شدن، بهبود یافتن، (از بیهوشی) به هوش آمدن 2- تغییر مسیر دادن 3- اجابت کردن 4- (عامیانه) به ملاقات آمدن، تغییر مسیردادن مثل باد

بررسی کلمه

عبارت ( phrase )
(1) تعریف: to regain consciousness; revive.
مترادف: revive
مشابه: recover, stir

(2) تعریف: to change one's opinion, esp. to agree with that of another.
مترادف: accede, bend, comply, concede
مشابه: agree, submit, yield

جمله های نمونه

1. I've been so sorry that you couldn't come around this week.
[ترجمه گوگل]خیلی متاسفم که این هفته نتونستی بیای
[ترجمه ترگمان]این هفته خیلی متاسف بودم که تو نمی تونی این هفته بیای اینجا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The wind has come around to the north.
[ترجمه گوگل]باد به سمت شمال آمده است
[ترجمه ترگمان]باد به سمت شمال می اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. My birthday seems to come around quicker every year.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که تولد من هر سال سریعتر از راه می رسد
[ترجمه ترگمان]به نظر میرسه تولد من هر سال سریع تر پیش میاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. We had to come around by the wheat fields.
[ترجمه گوگل]باید از کنار مزارع گندم می آمدیم
[ترجمه ترگمان]مجبور شدیم از مزارع گندم بیایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. You might feel a little sick when you come around from the anesthetic.
[ترجمه گوگل]وقتی از داروی بیهوشی بیرون می آیید ممکن است کمی احساس بیماری کنید
[ترجمه ترگمان]وقتی از داروی بی هوشی بیرون اومدی ممکنه یکم احساس بدی داشته باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Why don 't you come around and see us one evening?
[ترجمه گوگل]چرا یک روز عصر نمی آیی و ما را ببینی؟
[ترجمه ترگمان]چطوره یه شب بیای و ما رو ببینی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It took him a while to come around to the idea.
[ترجمه گوگل]مدتی طول کشید تا او به این ایده رسید
[ترجمه ترگمان]مدتی طول کشید تا به این فکر برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Do come around and see us some time.
[ترجمه ترجمه گوگل] بعضی وقت ها بیایید و ما را ببینید
|
[ترجمه گوگل]کمی بیا و ما را ببین
[ترجمه ترگمان]به اطراف خود نگاه کنید و کمی به ما نگاه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. His mother has come around after having had stomach ulcers.
[ترجمه گوگل]مادرش بعد از زخم معده آمده است
[ترجمه ترگمان]مادرش پس از زخم معده به اطراف خود بازگشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I think he'll come around eventually.
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم او در نهایت می آید
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم بالاخره به این طرف و آن طرف خواهد آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I'll come around later and see how you are.
[ترجمه گوگل]بعدا میام ببینم چطوری
[ترجمه ترگمان]بعدا می ام و ببینم حالت چطوره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The coppers used to come around at first every time somebody stole a dame's purse but finally they gave it up.
[ترجمه گوگل]مسی ها ابتدا هر بار که کیف یک زن را می دزدید می آمدند اما در نهایت آن را رها کردند
[ترجمه ترگمان]هر دفعه که یک نفر کیف یک خانم را دزدیده بود، هر بار که یک نفر کیف یک خانم را دزدیده بود، اما بالاخره آن را رها کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. And archivists seem to have come around to recognizing his leadership qualities.
[ترجمه گوگل]و به نظر می رسد که بایگانی ها به ویژگی های رهبری او پی برده اند
[ترجمه ترگمان]و به نظر می رسد که archivists برای تشخیص کیفیت های رهبری خود به این سو و آن سو می آیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He'll come around eventually. He doesn't have any choice, does he?
[ترجمه گوگل]او در نهایت می آید او هیچ انتخابی ندارد، نه؟
[ترجمه ترگمان]او بالاخره به این طرف و آن طرف خواهد آمد اون حق انتخاب نداره، مگه نه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بازگشت کردن به (فعل)
come around

تغییر مسیر دادن (فعل)
shift, come around, put about

انگلیسی به انگلیسی

• recover from illness, recuperate

پیشنهاد کاربران

فرا رسیدن
When their wedding anniversary came around, he bought her a car.
وقتی سالگرد ازدواجشان فرا رسید ، براش یک ماشین خرید.
راضی شدن
با اکراه قبول کردن چیزی / تغییر عقیده دادن
به ملاقات آمدن
تغییر فکر دادن و کنار آمدن
Revise or change one's mind on second thought
The Fifa World Cup comes around every four years
اتفاق افتادن:
life only comes around once
زندگی فقط یک بار اتفاق می افتد. ( فقط یک بار زندگی می کنیم )
Be hired for= استخدام شدن.
تقریبا معادل:
از خر شیطون پایین آمدن
( فصل ) فرا رسیدن
کنار آمدن
بیا اینوری ، سر زدن
تغییر عقیده دادن.
آمدن ؛ به هوش آمدن ؛ تغییر عقیده دادن
# The landlord came around to collect the month's rent
# She fainted but soon came around
# You'll come around after you hear the whole story
به دیدار کسی رفتنیا به خانه ی کسی رفتن.

( به محل کار/خانه ) سَر زدن
متضاد pass out , faint
هشیار شدن، به هوش آمدن وبه حال عادی بازگشتن . . . از نظر خود برگشتن و . . .
ولیکن برای بیان منظور درست این اصطلاح می بایست آن را با واژه ای به معنای "بازبرگشتن" ترجمه نمود.
تا نظر بقیه دوستان چه باشد
👈🏻 Logan came around to see me about a job
لوگان واسه کاری که باهام داشت، سر زده به دیدنم اومد
👈🏻!Don't come around anymore, please . . .
🔵🔵🔵
فرا رسیدن
?Would you like to change the colour of your hair
...
[مشاهده متن کامل]

Dyeing my hair? I have given it some thought a few times but I haven’t done it yet. I have nothing against it as I think it makes some people look more attractive. I guess you can say that I’m pretty happy with my natural hair colour. I’ll have to rethink it though when the dreaded grey hair turning days ⭐come around⭐, which I hope is far into the future

سر حال آمدن

۱ - به هوش آمدن to recover conciousness
۲ - تغییر عقیده یا موقعیت دادن to change position or opinion or accept an idea
۳ - فرا رسیدن، مکررا اتفاق افتادن to happen regularly , take place
۴ - سر زدن به خانه کسی to visit someone's house
...
[مشاهده متن کامل]

•She is already coming around after you kock her out
• She finally came around to our way of thinking
What goes around comes around
• They came around last might to visit their grandkids

به ملاقات کشی رفتن
ملاقات کردن کسی
کوتاه آمدن
موافقت کردن و کدورت ها را کنار گذاشتن

سر عقل اومدن
به هوش آمدن از بی هوشی
become conscious again
دوباره اتفاق افتادن
My birthday seems to come around quicker every year.
به هوش آمدن
به خانه کسی امدن یا به محل کار کسی رفتن برای ملاقات
? Still your mum comes around
اتفاق افتادن
دوباره آگاهی و هوشیاری رو بدست آوردن.
دوباره بیدار شدن
، after accident , She hasn’t come around yet
تغییر عقیده دادن:
He’ll come around to my point of view eventually.
سَر زدن
become conscious again
change your mind
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس