commotion

/kəˈmoʊʃn̩//kəˈməʊʃn̩/

معنی: جنبش، اشوب، اغتشاش، اضطراب، هیاهو
معانی دیگر: همهمه، سروصدا، در هم و برهمی، جنجال، شلوغی، آشوب، (حرکات) تند و شدید، همه جنبی، (قدیمی) شورش مردم

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: an agitated or noisy disturbance.
مترادف: disturbance, fracas, hurly-burly, ruckus, rumpus, turbulence, turmoil, uproar
مشابه: convulsion, disruption, furor, fuss, hubbub, melee, moil, outcry, racket, riot, squall, stir, storm, tempest, tumult

(2) تعریف: a political or social disturbance.
مترادف: disturbance, storm, tempest, turbulence, turmoil, uproar
مشابه: disruption, furor, riot, squall, stir, tumult

- The introduction of the miniskirt caused a commotion in the fashion world.
[ترجمه شان] معرفی دامن کوتاه هیاهویی در جهان مد پدید اورد .
|
[ترجمه گوگل] معرفی دامن کوتاه در دنیای مد غوغایی به پا کرد
[ترجمه ترگمان] معرفی the، هیجانی را در دنیای مد ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. all that commotion gave me a headache
از آن همه سرو صدا سرم درد گرفت.

2. The people upstairs were making a great commotion.
[ترجمه گوگل]مردم طبقه بالا غوغا می کردند
[ترجمه ترگمان]مردم طبقه بالا آشوب بزرگی برپا می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The children are making a lot of commotion.
[ترجمه شان] بچه ها همهمه و سر و صدای زیادی بر پا میکنند
|
[ترجمه گوگل]بچه ها خیلی غوغا می کنند
[ترجمه ترگمان]بچه ها سر و صدا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. His arrival caused quite a commotion.
[ترجمه گوگل]آمدنش سر و صدای زیادی به پا کرد
[ترجمه ترگمان]ورود او باعث آشوب و هیاهو شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I heard a commotion and went to see what was happening.
[ترجمه گوگل]صدای غوغایی شنیدم و رفتم ببینم چه خبر است
[ترجمه ترگمان]صدایی شنیدم و رفتم تا ببینم چه اتفاقی دارد می افتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The dogs set up a terrible commotion as we came near the house.
[ترجمه گوگل]وقتی به خانه نزدیک شدیم، سگ ها غوغای وحشتناکی به پا کردند
[ترجمه ترگمان]وقتی به خانه نزدیک شدیم سگ ها سرو صدا راه انداختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was puzzled but strangely excited by the commotion.
[ترجمه گوگل]او متحیر بود اما به طرز عجیبی از این هیاهو هیجان زده بود
[ترجمه ترگمان]او گیج شده بود اما به طور عجیبی هیجان زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They heard a commotion downstairs.
[ترجمه گوگل]صدای غوغا را از طبقه پایین شنیدند
[ترجمه ترگمان]صدایی از طبقه پایین به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Suddenly, there was a great commotion next door.
[ترجمه گوگل]ناگهان در همسایگی غوغایی بزرگ به پا شد
[ترجمه ترگمان]ناگهان، در کنار در، آشوب عظیمی برپا شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He looked up to see what all the commotion was about.
[ترجمه گوگل]سرش را بلند کرد تا ببیند این همه هیاهو برای چیست
[ترجمه ترگمان]به بالا نگاه کرد تا ببیند این هیاهو برای چیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Everyone looked to see what was causing the commotion .
[ترجمه گوگل]همه نگاه کردند ببینند چه چیزی باعث این همهمه شده است
[ترجمه ترگمان]همه به دیدن چیزی که باعث این آشوب شده بودند نگاه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The crowd waiting outside was causing a commotion.
[ترجمه گوگل]جمعیتی که بیرون منتظر بودند غوغا به پا می کرد
[ترجمه ترگمان]جمعیتی که بیرون منتظر بودند آشوب ایجاد می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They made a commotion by yelling at each other in the theatre.
[ترجمه گوگل]آنها با داد و بیداد سر همدیگر در تئاتر غوغا کردند
[ترجمه ترگمان]با سر و صدا در تئاتر سر و صدا می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. There was shouting, the kind of confused commotion that usually attends an assassination attempt.
[ترجمه گوگل]فریاد می آمد، نوعی از غوغاهای گیج کننده که معمولاً در تلاش برای ترور شرکت می کنند
[ترجمه ترگمان]هیاهویی در کار بود که معمولا در تلاش برای ترور بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He heard a commotion outside.
[ترجمه گوگل]صدای غوغایی را از بیرون شنید
[ترجمه ترگمان]صدایی از بیرون شنیده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جنبش (اسم)
cause, action, stir, move, movement, motion, travel, jiggle, vibration, commotion, inanition, bustle, rock, flicker, locomotion, jar, heartbeat, tremor, libration, tremour, vibratility

اشوب (اسم)
alarm, turbulence, disturbance, alarum, riot, tumult, unrest, revolution, commotion, sedition, fury, fuss, ruckus, turbulency, convulsion, hurly-burly, misrule

اغتشاش (اسم)
bewilderment, confusion, disarray, turbulence, rummage, anarchy, babel, commotion, sedition, turbulency, garboil, topsy-turvydom

اضطراب (اسم)
ferment, worriment, feeze, anguish, unrest, commotion, fury, anxiety, worry, disquietude, inquietude, discomposure

هیاهو (اسم)
pother, commotion, apothecary, fanfare, explosion, ruckus, hubbub, donnybrook, hullabaloo, to-do

انگلیسی به انگلیسی

• confusion, turmoil, uproar
a commotion is a lot of noise and confusion.

پیشنهاد کاربران

( noun )
clamor, uproar
آشوب - اضطراب - جنبش - هیاهو
noun
: noisy excitement and confusion
[noncount]
◀️I went outside to see what all the commotion [=hubbub] was about.
[singular]
...
[مشاهده متن کامل]

◀️There was a sudden commotion when the actress entered the restaurant
◀️ Group's Admin from Indonesia and she make commotion in the group

قیل و قال، داد و بیداد، سر و صدا ، هیاهو، همهمه,
A lot of confusion and excitement
Some thought the commotion over a cheeky flash was all too much.
فتنه
سرو صدا، هیاهو

بپرس