compact

/ˈkɑːmpækt//kəmˈpækt/

معنی: پیمان، موافقت، متراکم، محکم، بهم پیوسته، غلیظ، جمع و جور، فشرده کردن، بهم فشردن، بهم متصل کردن، ریز بافتن، سفت کردن
معانی دیگر: فشرده، همفشرده، تنگ هم، آگنده، هم کوفته، توپر، پرپشت، نقلی، کم جاگیر، کم حجم، تنگ هم چیدن، آگندن، متراکم کردن، هم کوفته کردن، توپر کردن، به هم فشردن، چپاندن، تغلیظ کردن، (بین افراد یا شرکت ها یا کشورها) عهد، قرارداد، معاهده، موجز، مختصر، عاری از اطناب یا پراکندگی، (قدیمی - با: of) متشکل از، حاوی، ساخته شده از، (اتومبیل) کوچک و سبک و کم مصرف، کامپکت، اتومبیل نقلی، جعبه ی لوازم آرایش زنان (حاوی آینه و پودر و غیره که در کیف زنانه جا می گیرد)، vt : بهم فشردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: solidly joined or packed together; dense.
مترادف: compressed, condensed, dense, firm
متضاد: diffuse, loose
مشابه: bonded, hard, solid, tight

- The earth is stratified in compact layers.
[ترجمه گوگل] زمین در لایه های فشرده طبقه بندی شده است
[ترجمه ترگمان] زمین به صورت لایه متراکم طبقه بندی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: occupying a relatively small space.
متضاد: large, rambling
مشابه: close, narrow, small, snug

- The city university has a compact campus.
[ترجمه شان] شهرک دانشگاهی، محوطه متراکم ( فشرده ای ) دارد.
|
[ترجمه گوگل] دانشگاه شهر دارای یک پردیس فشرده است
[ترجمه ترگمان] دانشگاه شهر دارای یک محوطه شلوغ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of automobiles, in the class of small cars but not the smallest. (Cf. subcompact.)
مشابه: small

- These newer compact cars are selling well.
[ترجمه گوگل] این خودروهای جمع و جور جدیدتر فروش خوبی دارند
[ترجمه ترگمان] این ماشین های متراکم جدیدتر به خوبی می فروشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: of a person, having a solid body.
مترادف: firm, hard, solid, thickset, trim
مشابه: squat, sturdy, thick

- a compact fighter
[ترجمه گوگل] یک جنگنده جمع و جور
[ترجمه ترگمان] یک مبارز فشرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: concise.
مترادف: compendious, concise, pithy, succinct, terse
مشابه: brief, capsule, condensed, summary, synoptic, tight

- a compact history of the Soviet Union
[ترجمه گوگل] تاریخ فشرده اتحاد جماهیر شوروی
[ترجمه ترگمان] یک تاریخ فشرده از اتحاد جماهیر شوروی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: compacts, compacting, compacted
(1) تعریف: to consolidate or compress.
مترادف: compress, condense, consolidate
متضاد: expand, loosen
مشابه: combine, concentrate, contract, intensify, pack, squeeze, unify

- This machine compacts soda cans as the first step of the recycling process.
[ترجمه گوگل] این دستگاه قوطی های نوشابه را به عنوان اولین مرحله از فرآیند بازیافت فشرده می کند
[ترجمه ترگمان] این ماشین قوطی های نوشابه را به عنوان اولین مرحله فرآیند بازیافت منع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to produce by joining or packing closely together; compose.
مترادف: pack
مشابه: compose
اسم ( noun )
مشتقات: compactible (adj.), compactedly (adv.), compactly (adv.), compactedness (n.), compactness (n.)
(1) تعریف: a small hinged case for cosmetics, usu. containing face powder, an applicator, and a mirror.
مشابه: case, vanity, vanity case

- Her compact fell out of her purse.
[ترجمه ساناز رستم زاده] جعبه آرایش او از کیفش افتاد
|
[ترجمه گوگل] جمع و جورش از کیفش بیرون افتاد
[ترجمه ترگمان] قوطی Her از کیفش بیرون افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a small automobile.
مشابه: subcompact

- These parking spaces are suitable for compacts only.
[ترجمه امیری] این فضای پاریکینگ فقط برای خودرو های کوچک مناسب است.
|
[ترجمه گوگل] این پارکینگ ها فقط برای فضاهای جمع و جور مناسب هستند
[ترجمه ترگمان] این پارکینگ تنها برای قراردادها مناسب هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: an agreement or contract; pact.
مترادف: agreement, contract, covenant, pact, treaty
مشابه: accord, alliance, arrangement, concord, convention, entente, settlement

- The two countries entered into a compact to cease any further hostilities.
[ترجمه گوگل] دو کشور برای پایان دادن به هر گونه خصومت بیشتر به توافقی منعقد کردند
[ترجمه ترگمان] دو کشور برای متوقف کردن هر دشمنی دیگر وارد یک پیمان فشرده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. compact evergreen
درختان همیشه سبز و پرپشت

2. a five-nation compact
معاهده ی میان پنج کشور

3. we sell compact cars as well as intermediates
ما اتومبیل های کوچک (و جمع و جور) و اتومبیل های میان اندازه می فروشیم.

4. i want a more compact computer
یک کامپیوتر کم حجم تر می خواهم.

5. the kitchen was small and compact
آشپزخانه کوچک و جمع و جور بود.

6. The compact design of the machine allows it to be stored easily.
[ترجمه گوگل]طراحی جمع و جور دستگاه اجازه می دهد تا به راحتی آن را ذخیره کنید
[ترجمه ترگمان]طراحی فشرده دستگاه به آن اجازه می دهد که به راحتی ذخیره شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The compact disc is a miracle of modern technology.
[ترجمه گوگل]لوح فشرده معجزه فناوری مدرن است
[ترجمه ترگمان]دیسک فشرده یک معجزه تکنولوژی مدرن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The television also comes in a compact 36 cm screen size, ideal for bedroom or kitchen use.
[ترجمه گوگل]این تلویزیون همچنین دارای صفحه نمایش جمع و جور 36 سانتی متری است که برای استفاده در اتاق خواب یا آشپزخانه ایده آل است
[ترجمه ترگمان]این تلویزیون همچنین در یک اندازه صفحه ۳۶ سانتی متری است که برای استفاده از اتاق خواب و یا آشپزخانه ایده آل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. What a compact office! How did you fit so much into so little space?
[ترجمه مینا عظیم] چه دفتر جمع و جوری! چطوری این همه چیز رو تو این فضای کوچیک جا دادی؟
|
[ترجمه گوگل]چه دفتر جمع و جور! چطور اینقدر در فضای کم جا گرفتی؟
[ترجمه ترگمان]! چه دفتری - - - - - - - - - - - - - - - چطور اینقدر وارد این فضا شدید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The notebook computer is small and compact and weighs only 6lb.
[ترجمه گوگل]کامپیوتر نوت بوک کوچک و جمع و جور است و تنها 6 پوند وزن دارد
[ترجمه ترگمان]کامپیوتر نوت بوک کوچک و فشرده است و تنها ۶ پوند وزن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Try to compact the sand into the mold.
[ترجمه گوگل]سعی کنید ماسه را در قالب فشرده کنید
[ترجمه ترگمان]سعی کنید ماسه را به داخل قالب جمع کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It is significantly more compact than any comparable laptop, with no loss in functionality.
[ترجمه گوگل]این لپ‌تاپ به‌طور قابل‌توجهی جمع‌وجورتر از هر لپ‌تاپ مشابهی است، بدون افت عملکرد
[ترجمه ترگمان]این کار به طور قابل توجهی فشرده تر از هر لپ تاپ قابل قیاس است بدون هیچ تلفاتی در عملکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He had a compact and muscular body.
[ترجمه گوگل]او بدنی فشرده و عضلانی داشت
[ترجمه ترگمان]بدن عضلانی و محکمی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The grey clouds had become more compact and the sky suddenly grew dark.
[ترجمه گوگل]ابرهای خاکستری فشرده تر شده بودند و آسمان ناگهان تاریک شد
[ترجمه ترگمان]ابره ای خاکستری رنگ تیره تر شدند و آسمان ناگهان تاریک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The kitchen was compact but well equipped.
[ترجمه گوگل]آشپزخانه جمع و جور اما مجهز بود
[ترجمه ترگمان]آشپزخانه فشرده ولی مجهز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He was compact, probably no taller than me.
[ترجمه گوگل]او جمع و جور بود، احتمالاً از من بلندتر نبود
[ترجمه ترگمان] اون یه پیمان بسته بود، احتمالا از من بلندتر نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The bushes grew in a compact mass.
[ترجمه گوگل]بوته ها در یک توده فشرده رشد کردند
[ترجمه ترگمان]بوته ها در توده متراکم متراکم می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Compact disc recordings give excellent sound reproduction.
[ترجمه گوگل]ضبط‌های دیسک فشرده بازتولید صدای عالی را ارائه می‌دهند
[ترجمه ترگمان]ضبط و ضبط سی دی به خوبی تولید مثل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پیمان (اسم)
hand, accord, agreement, covenant, contract, treaty, pact, promise, concord, compact, oath, vow, faith, troth, league

موافقت (اسم)
consent, assent, accord, accordance, agreement, covenant, contract, treaty, pact, concurrence, compliance, concord, compact, approbation, entente, congruence, assentation, concordance, congruency, congruity

متراکم (صفت)
heaped, accumulated, aggregate, dense, compact, compressed, condensed, stagnant

محکم (صفت)
stable, firm, solid, dense, compact, compressed, adamantine, tough, strict, sturdy, strong, tight, tenacious, steel, secure, stout, frozen, substantial, buff, steady, well-set, meaty, pukka, pucka, two-handed

بهم پیوسته (صفت)
aggregate, compact, collective, conjunct, indiscrete

غلیظ (صفت)
coarse, rude, dense, compact, thick, bombastic, grandiloquent, inspissated

جمع و جور (صفت)
compact, well-set

فشرده کردن (فعل)
compress, compact

بهم فشردن (فعل)
impact, compress, compact, foreshorten, gnash, scrunch, serry

بهم متصل کردن (فعل)
compact, enjoin

ریز بافتن (فعل)
compact

سفت کردن (فعل)
compact, concrete, fasten, ram, tighten, harden, toughen, congeal, solidify, stiffen, thicken, make fast, make firm, make hard, make rigid, make tense, make tight, render tenacious, render tough

تخصصی

[عمران و معماری] متراکم - متراکم کردن - توپرکردن - بهمفشردن - بهمفشرده - کوبیده - متراکم
[برق و الکترونیک] فشرده
[مهندسی گاز] فشردن، خلاصه کردن
[زمین شناسی] متراکم کردن، متراکم
[حقوق] پیمان، موافقتنامه، کنوانسیون
[نساجی] متراکم
[ریاضیات] فشرده کردن، جفت هم شده، به هم فشرده، تنگ هم قرار گرفته، خلاصه شده، فشردن، تنگ هم قرار دادن، تو پر کردن، فشرده، متراکم، محکم، متراکم کردن
[آمار] فشرده

انگلیسی به انگلیسی

• pact, agreement; small folding cosmetic mirror; small car
pack tightly together, condense; closely combine, consolidate; form, make up; contract together, form an agreement
pressed tightly together; fitted into a small space; dense; condensed; consolidated; concise
something that is compact takes up very little space.
a compact car is a small one; used in american english.
to compact something means to press it so that it becomes more dense; a formal use.

پیشنهاد کاربران

همپک
همپَک
( Hampak )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : compact
✅️ اسم ( noun ) : compactness
✅️ صفت ( adjective ) : compact
✅️ قید ( adverb ) : compactly
پنکیک ( لوازم آرایشی )
a small container of powder that women put on their faces as part of their makeup.
نقلی
Small ( adj )
a small flat container with a mirror, containing powder for a woman’s face ( اسم ) پنکک لوازم آرایشی
small, but arranged so that everything fits neatly into the space available – used to show approval ( صفت ) = فشرده ، متراکم
...
[مشاهده متن کامل]

to press something together so that it becomes smaller or more solid= بهم فشردن، فشرده کردن ( فعل )

در حقوق به معنی معاهده است و مترادف هایی دارد. treaty . pact . accord . league. act.
متراکم
فشرده
در حقوق به معنای موافقت نامه یا پیمان معنی می دهد.
آینه کوچک ( داخل کیف ارایشی یا کیف زنانه )
بین خطوط موازی پارکینگ روی زمین این کلمه را مینویسند
معانی گفته شده در definition گویای چرایی این موضوع هست
فشرده، متراکم، جمع و جور، کم حجم
پنکیک و پودر ( از لوازم آرایشی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس