compatriot

/kəmˈpeɪtriət//kəmˈpætrɪət/

معنی: هم وطن، هم میهن
معانی دیگر: هموطن، هم میهن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a fellow citizen.

- I'm against this foreign policy, but many of my compatriots are for it.
[ترجمه گوگل] من مخالف این سیاست خارجی هستم اما بسیاری از هموطنانم موافق آن هستند
[ترجمه ترگمان] من مخالف این سیاست خارجی هستم، اما بسیاری از هم وطنان من برای آن هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: from the same country.

جمله های نمونه

1. He believes that he and his compatriot student are the future leader.
[ترجمه گوگل]او معتقد است که او و شاگرد هموطنش رهبر آینده هستند
[ترجمه ترگمان]او بر این باور است که او و student هم در آینده رهبر آینده هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. My dear compatriot, it is time that we did something for our country.
[ترجمه گوگل]هموطن عزیزم وقت آن رسیده که کاری برای کشورمان انجام دهیم
[ترجمه ترگمان]هم وطن عزیزم، وقتش است که ما کاری برای کشورمون انجام دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Schmidt defeated his compatriot Hausmann in the quarter final.
[ترجمه گوگل]اشمیت در یک چهارم نهایی هموطن خود هاسمان را شکست داد
[ترجمه ترگمان]اشمیت او را در ربع چهارم نهایی شکست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Chris Robertson of Australia beat his compatriot Chris Dittmar in the final.
[ترجمه گوگل]کریس رابرتسون استرالیایی در فینال هموطنش کریس دیتمار را شکست داد
[ترجمه ترگمان]کریس رابرتسون از استرالیا با شکست دادن هموطنش، کریس Dittmar در مسابقه نهایی شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Their pal Robert Musgrave would play their long-suffering compatriot, Bob.
[ترجمه گوگل]رفیق آنها رابرت ماسگریو نقش هموطن دیرینه شان، باب را بازی می کرد
[ترجمه ترگمان]دوست آن ها، رابرت Musgrave، هم وطن خود را با نام باب بازی خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I was a coach, a compatriot, helping the men as they struggled with their test taking and their writing.
[ترجمه گوگل]من یک مربی، یک هموطن بودم و به مردان کمک می‌کردم که در تست زدن و نوشتنشان مشکل داشتند
[ترجمه ترگمان]من یک مربی، یک هم وطن، بودم که به مردان هنگامی که با test و نوشتاری خود دست و پنجه نرم می کردند، کمک می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Like his compatriot Nelson Piquet, Emerson in the cockpit is a somnolent cat.
[ترجمه گوگل]امرسون در کابین خلبان مانند هموطنش نلسون پیکه گربه ای خواب آلود است
[ترجمه ترگمان]مانند هم وطن خود نلسون piquet، امرسون در کابین خلبان یک گربه خواب آلود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. And Gale was involved again as compatriot Ivan Henjak collected his kick ahead to touch down.
[ترجمه گوگل]و گیل دوباره درگیر شد زیرا هموطن ایوان هنجاک لگد خود را جلوتر جمع کرد تا پایین بیاید
[ترجمه ترگمان]و همین طور هم از طرف ایوان به هم برخورد کرد و ایوان Henjak را پیش آورد تا با او تماس بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Our compatriot is experiencing the tribulation.
[ترجمه گوگل]هموطن ما در حال تجربه مصیبت است
[ترجمه ترگمان]هم وطن ما این محنت را تجربه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Her compatriot female apprentice outstanding Pu the Coss lid takes the second place.
[ترجمه گوگل]شاگرد زن هموطنش برجسته Pu the Coss در جایگاه دوم قرار می گیرد
[ترجمه ترگمان]پس از آن هموطن او، یک دستیار زن، پو در صندوق coss در جایگاه دوم قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Osvaldo Gimenez, invites to lead your compatriot to tumble out Shanghai, the Shanghai fan does not welcome you!
[ترجمه گوگل]اسوالدو گیمنز، دعوت می کند تا هموطن خود را به بیرون از شانگهای هدایت کند، هوادار شانگهای از شما استقبال نمی کند!
[ترجمه ترگمان]\"Osvaldo Gimenez\" (Osvaldo Gimenez)، از شما دعوت می کند که هموطنان خود را به شانگهای هدایت کند، این طرفدار شانگهای از شما استقبال نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His compatriot Volta showed that this was not so.
[ترجمه گوگل]هموطن او ولتا نشان داد که اینطور نیست
[ترجمه ترگمان]هم وطن او Volta نشان داد که این طور نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Javier Mascherano expects compatriot Emiliano Insua another level next season after an impressive 2008 - 0
[ترجمه گوگل]خاویر ماسکرانو انتظار دارد که امیلیانو اینسوآ هموطن خود در فصل آینده بعد از یک بازی چشمگیر در سال 2008 - 0 سطح دیگری داشته باشد
[ترجمه ترگمان]خاویر Mascherano انتظار دارد که هموطنش \"Emiliano Insua\" در فصل بعدی بعد از یک سال ۲۰۰۸ - ۰ چشمگیر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The Brazilian was also quizzed on compatriot Lucas.
[ترجمه گوگل]این بازیکن برزیلی همچنین در مورد لوکاس هموطن خود مورد سوال قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]برزیلی هم از compatriot، یعنی compatriot، مورد سوال قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

هم وطن (اسم)
compatriot

هم میهن (اسم)
landsman, compatriot, countryman, countrywoman, patriot

انگلیسی به انگلیسی

• colleague; fellow countryman
your compatriots are people from your own country.

پیشنهاد کاربران

همفکر
هم مرام
هم مسلک
Patriot : وطن پرست ( Nationalist )
Compatriot : هم وطن ( Countryman / Countrymen )
Fellow Citizen / countryfolk / fellow countryman
Patriotic : وطن پرستانه
Compatible : جور - هم کُف - سازگار - موافق
همشهری،
همتا،
هم ولایتی
هم وطن

بپرس