comprehend

/ˌkɑːmpriˈhend//ˌkɒmprɪˈhend/

معنی: فرا گرفتن، درک کردن، دریافتن، فهمیدن
معانی دیگر: اندر یافتن، دربر داشتن، شامل بودن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: comprehends, comprehending, comprehended
مشتقات: comprehendible (adj.)
(1) تعریف: to understand or grasp the meaning of.
مترادف: apperceive, apprehend, catch, compass, get, grasp, perceive, realize, see, understand
متضاد: misunderstand
مشابه: conceive, discern, fathom, follow, intuit, know, penetrate, savvy, seize, sense

- I've read this paragraph many times, but I still can't comprehend it.
[ترجمه سیدکاظم برزیگر] بارها، این پارگراف رو خوندم، اما هنوز دستم نیومده، که چی میگه؟
|
[ترجمه گوگل] من بارها این پاراگراف را خوانده ام، اما هنوز نمی توانم آن را درک کنم
[ترجمه ترگمان] بارها این مقاله را خوانده ام، اما هنوز نمی توانم آن را درک کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- No one comprehended the importance of this event at the time.
[ترجمه Ali] اون موقع هیچکس اهمیت این واقعه رو درک نکرد
|
[ترجمه گوگل] هیچ کس در آن زمان اهمیت این رویداد را درک نکرد
[ترجمه ترگمان] در آن زمان هیچ کس اهمیت این حادثه را درک نمی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: mentally or emotionally come to terms with or make logical sense of; grasp the reality of or reasons behind.
مترادف: fathom, grasp
مشابه: accept, understand

- Who can comprehend such destruction?
[ترجمه Ali] کی میتواند همچنین ویرانی را درک کند؟
|
[ترجمه گوگل] چه کسی می تواند چنین تخریبی را درک کند؟
[ترجمه ترگمان] چه کسی می تواند چنین ویرانی را درک کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He still could not comprehend that his wife was dead and that she was not coming home.
[ترجمه گوگل] او هنوز نمی توانست بفهمد که همسرش مرده است و او به خانه نمی آید
[ترجمه ترگمان] هنوز نمی توانست بفهمد که همسرش مرده و او به خانه نخواهد آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She tried to comprehend how this terrible thing could have happened to her.
[ترجمه گوگل] او سعی کرد درک کند که چگونه این اتفاق وحشتناک ممکن است برای او رخ دهد
[ترجمه ترگمان] سعی کرد بفهمد این اتفاق وحشتناک چگونه ممکن است برایش رخ دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to include.
مترادف: contain, embrace, encompass, include
متضاد: exclude
مشابه: cover, embody, subsume

- The engineering profession comprehends many disciplines.
[ترجمه احسان] حرفه مهندسی بسیاری از رشته ها را پوشش می دهد
|
[ترجمه گوگل] حرفه مهندسی رشته های زیادی را در بر می گیرد
[ترجمه ترگمان] حرفه مهندسی تعداد زیادی از رشته ها را مشخص می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. some people vilify what they can't comprehend
برخی از مردم از آنچه که نمی توانند درک کنند بدگویی می کنند.

2. this is a problem which i can't comprehend
این مسئله ای است که من از درک آن عاجزم.

3. If you can use a word correctly, there is a good chance that you comprehend it.
[ترجمه گوگل]اگر بتوانید یک کلمه را به درستی استفاده کنید، شانس زیادی برای درک آن وجود دارد
[ترجمه ترگمان]اگر بتوانید به درستی از یک کلمه استفاده کنید، شانس خوبی برای درک آن وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. You need not be a pauper to comprehend fully what hunger is.
[ترجمه گوگل]برای درک کامل گرسنگی نیازی نیست فقیر باشید
[ترجمه ترگمان]لازم نیست فقیر باشی تا بفهمی که گرسنگی از چه قرار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. My parents say that they cannot comprehend today's music.
[ترجمه گوگل]پدر و مادرم می گویند که نمی توانند موسیقی امروز را درک کنند
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرم می گویند که نمی توانند موسیقی امروز را درک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She cannot comprehend the extent of the disaster.
[ترجمه گوگل]او نمی تواند میزان فاجعه را درک کند
[ترجمه ترگمان]او نمی تواند میزان فاجعه را درک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The child read the story but did not comprehend its meaning.
[ترجمه گوگل]کودک داستان را خواند اما معنای آن را درک نکرد
[ترجمه ترگمان]بچه داستان را خواند، اما معنی آن را نمی فهمید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I fail to comprehend their attitude.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم نگرش آنها را درک کنم
[ترجمه ترگمان]من از طرز رفتار آن ها سر در نمی آورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It was impossible to comprehend the full scale of the disaster.
[ترجمه گوگل]درک کامل مقیاس فاجعه غیرممکن بود
[ترجمه ترگمان]محال بود بتوان آن فاجعه را درک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She failed to comprehend the seriousness of the situation.
[ترجمه گوگل]او قادر به درک جدی بودن وضعیت نبود
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست درک کند که اوضاع از چه قرار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I cannot comprehend how you could have been so stupid.
[ترجمه گوگل]نمیتونم درک کنم چطور تونستی اینقدر احمق باشی
[ترجمه ترگمان]نمی فهمم چه طور تونستی این قدر احمق باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The judge said that it was difficult to comprehend why the police acted so in this matter.
[ترجمه گوگل]قاضی گفت که درک اینکه چرا پلیس در این مورد چنین اقدامی کرد دشوار است
[ترجمه ترگمان]قاضی اظهار داشت که درک این مساله دشوار است که چرا پلیس این کار را در این زمینه انجام داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I did not comprehend his meaning.
[ترجمه گوگل]منظورش را متوجه نشدم
[ترجمه ترگمان]مقصود او را نفهمیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It is difficult to comprehend the sheer scale of the suffering caused by the war.
[ترجمه گوگل]درک مقیاس مطلق رنج ناشی از جنگ دشوار است
[ترجمه ترگمان]درک مقیاس محض درد ناشی از جنگ مشکل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It may be hard to comprehend how much this gift means for my country.
[ترجمه گوگل]شاید درک این که چقدر این هدیه برای کشور من اهمیت دارد سخت باشد
[ترجمه ترگمان]ممکنه خیلی سخت باشه که بفهمیم این هدیه برای کشور من چقدر ارزش داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I did not fully comprehend what had happened.
[ترجمه گوگل]من کاملاً متوجه نشدم چه اتفاقی افتاده است
[ترجمه ترگمان]من کاملا نفهمیدم که چه اتفاقی افتاده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Whenever she failed to comprehend she invariably laughed.
[ترجمه گوگل]هر زمان که او نتوانست درک کند، همیشه می خندید
[ترجمه ترگمان]هر بار که موفق می شد درک کند، همیشه می خندید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. She could not comprehend how someone would risk people's lives in that way.
[ترجمه گوگل]او نمی توانست درک کند که چگونه یک نفر جان مردم را در این راه به خطر می اندازد
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست درک کند که چگونه ممکن است کسی زندگی مردم را به خطر بیندازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. It is difficult to comprehend how far away the stars are.
[ترجمه گوگل]درک اینکه ستاره ها چقدر دور هستند دشوار است
[ترجمه ترگمان]درک این که چقدر از ستاره ها دور هستند دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فرا گرفتن (فعل)
absorb, learn, engulf, adopt, comprehend, envelop, study, surround, ingurgitate, insphere

درک کردن (فعل)
comprehend, hear, induct, appreciate, intuit, realize, apperceive, understand, perceive, apprehend, fathom, seize, discern, catch, follow, compass, savvy, cognize, interpret

دریافتن (فعل)
comprehend, sense, discover, realize, apperceive, understand, perceive, find out, apprehend, deduce

فهمیدن (فعل)
comprehend, sense, get, realize, savor, understand, perceive, see, fathom, grasp, figure out, discern, catch, rumble, follow, savvy, conceive, penetrate, plug in

انگلیسی به انگلیسی

• understand; contain
if you cannot comprehend something, you cannot fully understand or appreciate it; a formal word.

پیشنهاد کاربران

فرا گرفتن، درک کردن
comprehend ( v ) ( kɑmprɪˈhɛnd ) =to understand sth fully, e. g. He stood staring at the dead body, unable to comprehend. comprehensible ( adj ) , comprehensibility ( n )
comprehend
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : comprehend
✅️ اسم ( noun ) : comprehension / comprehensiveness / comprehensibility / comprehensive
✅️ صفت ( adjective ) : comprehensive / comprehensible
✅️ قید ( adverb ) : comprehensively / comprehensibly
درک کردن
دریافتن
به طور کامل درک کردن
دَرکیدن =
فقط معشوق است که عشق را همان طور که است می دَرکد.
found out
underestand
فهمیدن، درک کردن، فرا گرفتن
درک کردن، فهمیدن

بپرس