concentrate

/ˈkɑːnsənˌtret//ˈkɒnsəntreɪt/

معنی: متمرکز کردن، تمرکز دادن، تغلیظ کردن
معانی دیگر: (در مورد فکر و توجه و غیره) متمرکز کردن، (با: on یا upon) متمرکز شدن، هرچه که غلیظ یا متراکم شده باشد، عصاره، شیره، چگاله، به مرکز (دایره) آورده شدن یا رفتن، جمع شدن، بر غلظت یا نیرو یا شدت چیزی افزودن، غلیظ کردن یا شدن، متکاثف کردن، چگال کردن، تغلیظ

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: concentrates, concentrating, concentrated
(1) تعریف: to draw together to a center; focus.
مترادف: center, direct, focus
متضاد: dissipate
مشابه: aim, centralize, converge, fasten, fix, rivet

- Just relax and concentrate your attention on this spinning disk.
[ترجمه ELT STUDENT] فقط آرام باشید و توجه تان را بر روی دیسک چرخان متمرکز کنید
|
[ترجمه امید شکری سعدی] ارام باشید و تمرکزتان را بر روی سی دی در حال چرخیدن متمرکز کنید
|
[ترجمه گوگل] فقط استراحت کنید و توجه خود را روی این دیسک چرخان متمرکز کنید
[ترجمه ترگمان] فقط آروم باش و حواست به این دیسک می چرخید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make purer, more intense, or more essential.
مترادف: boil down, condense, distill, intensify
متضاد: dilute
مشابه: converge, crystallize, purify, rectify, reduce, refine, thicken

- Boiling concentrates thin maple sap into syrup.
[ترجمه گوگل] جوشاندن شیره افرا نازک را به شربت تبدیل می کند
[ترجمه ترگمان] این نقطه جوش، شیره افرا را به شیره درخت اضافه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The orange juice is then concentrated by removing water from the juice.
[ترجمه گوگل] سپس آب پرتقال با برداشتن آب از آب غلیظ می شود
[ترجمه ترگمان] سپس عصاره پرتقال با پاک کردن آب از عصاره تغلیظ می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to gather or collect in one place.
مترادف: centralize, collect, congregate, converge, gather
متضاد: diffuse, dissipate
مشابه: assemble, bunch, cluster, concenter, group, mass

- The leaders thought it best to concentrate troops along the northern border.
[ترجمه گوگل] رهبران فکر کردند که بهتر است نیروها را در امتداد مرز شمالی متمرکز کنند
[ترجمه ترگمان] رهبران بر این عقیده بودند که بهترین راه برای متمرکز کردن نیروهای نظامی در امتداد مرز شمالی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to focus intense mental energy or attention (sometimes fol. by "on").
مترادف: center, focus
مشابه: attend, fasten on

- Could you be quiet so I can concentrate on my work?
[ترجمه گوگل] آیا می توانی ساکت باشی تا بتوانم روی کارم تمرکز کنم؟
[ترجمه ترگمان] میشه ساکت باشی تا بتونم روی کارم تمرکز کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm trying to relax and read, but I'm so excited about tomorrow that I can't concentrate.
[ترجمه گوگل] سعی می کنم آرام باشم و بخوانم، اما آنقدر برای فردا هیجان زده هستم که نمی توانم تمرکز کنم
[ترجمه ترگمان] سعی می کنم استراحت کنم و بخوانم، اما از فردا خیلی هیجان زده هستم که نمی توانم تمرکز کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to gather; converge.
مترادف: collect, congregate, converge, gather
متضاد: diffuse, disperse, dissipate
مشابه: assemble, bunch, centralize, cluster, concenter, group, mass

- The guests concentrated in the center of the room.
[ترجمه گوگل] مهمانان در مرکز اتاق متمرکز شدند
[ترجمه ترگمان] میهمانان در وسط اتاق متمرکز شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: concentrative (adj.), concentrator (n.)
• : تعریف: something in concentrated form, such as juice or flavoring.
مترادف: distillate, essence, extract

- This is a juice concentrate, so you'll have to add water to make it drinkable.
[ترجمه گوگل] این یک کنسانتره آبمیوه است، بنابراین باید آب اضافه کنید تا قابل شرب شود
[ترجمه ترگمان] این یک تمرکز آب میوه است، پس باید آب اضافه کنید تا آن قابل نوشیدن باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. concentrate on your driving!
حواست را جمع رانندگی بکن !

2. orange juice concentrate
عصاره ی پرتقال

3. the government should concentrate more on education
دولت باید به آموزش و پرورش توجه بیشتری بکند.

4. I couldn't concentrate on my work - my mind was on other things.
[ترجمه S] من نتوانستم روی کارم تمرکز کنم چون ذهنم درگیر چیز دیگری بود
|
[ترجمه گوگل]نمی توانستم روی کارم تمرکز کنم - ذهنم روی چیزهای دیگر بود
[ترجمه ترگمان]نمی توانستم روی کارم تمرکز کنم - ذهنم مشغول کاره ای دیگر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I found it a strain having to concentrate for so long.
[ترجمه AmirX10] متوجه شدم برای اینکه بتونم تمرکز کنم، خیلی وقته که دارم تلاش میکنم.
|
[ترجمه گوگل]من متوجه شدم که این یک فشار است که باید برای مدت طولانی تمرکز کند
[ترجمه ترگمان]خیلی طول کشید تا حواسم را جمع کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I can't concentrate on my work.
[ترجمه tinabailari] من نمی توانم بر روی کارم تمرکز کنم ➡️➡️➡️
|
[ترجمه گوگل]نمی توانم روی کارم تمرکز کنم
[ترجمه ترگمان]نمی توانم روی کارم تمرکز کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I decided to concentrate all my efforts on finding somewhere to live.
[ترجمه گوگل]تصمیم گرفتم تمام تلاشم را روی یافتن جایی برای زندگی متمرکز کنم
[ترجمه ترگمان]تصمیم گرفتم تمام تلاش هام رو برای پیدا کردن یه جایی برای زندگی تمرکز کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Concentrate the broth by boiling it.
[ترجمه گوگل]آبگوشت را با جوشاندن غلیظ کنید
[ترجمه ترگمان]با جوش و خروش آب را روی آب متمرکز کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I can't concentrate with all that noise going on.
[ترجمه گوگل]نمی توانم با این همه سروصدا تمرکز کنم
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم با اون همه سر و صدا تمرکز کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Your essays tend to concentrate on one theme to the exclusion of everything else.
[ترجمه گوگل]مقالات شما تمایل دارند بر روی یک موضوع متمرکز شوند تا هر چیز دیگری را حذف کنند
[ترجمه ترگمان]مقالات شما تمایل دارند روی یک موضوع به استثنای موارد دیگر تمرکز کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Just try to concentrate on hitting the ball.
[ترجمه گوگل]فقط سعی کنید روی ضربه زدن به توپ تمرکز کنید
[ترجمه ترگمان]فقط سعی کن روی توپ تمرکز کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Concentrate your mind on study. Don't look around.
[ترجمه حمیده] ذهنت را روی مطالعه متمرکز کن. به اطراف نگاه نکن.
|
[ترجمه گوگل]ذهن خود را روی مطالعه متمرکز کنید به اطراف نگاه نکن
[ترجمه ترگمان]ذهن خود را روی مطالعه متمرکز کن به اطراف نگاه نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Come on, concentrate! We haven't got all day to do this.
[ترجمه گوگل]بیا، تمرکز کن! ما تمام روز برای انجام این کار نداریم
[ترجمه ترگمان]زود باش، تمرکز کن! ما همه روز وقت نداریم که این کار رو بکنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You should concentrate on your study.
[ترجمه گوگل]شما باید روی مطالعه خود تمرکز کنید
[ترجمه ترگمان]باید روی study تمرکز کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They will concentrate on teaching the basics of reading, writing and arithmetic.
[ترجمه گوگل]آنها بر آموزش اصول خواندن، نوشتن و حساب تمرکز خواهند کرد
[ترجمه ترگمان]آن ها بر روی تدریس اصول اولیه خواندن، نوشتن و حساب تمرکز خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متمرکز کردن (فعل)
epitomize, focus, fixate, centralize, concentrate, localize

تمرکز دادن (فعل)
centralize, concentrate

تغلیظ کردن (فعل)
condense, concentrate

تخصصی

[مهندسی گاز] غلیظ کردن، تمرکز کردن
[نساجی] تمرکز دادن - غلیظ کردن - پر مایه نمودن -تغلیظ
[ریاضیات] تمرکز دادن، متمرکز کردن، متمرکز ساختن، میان گراییدن
[معدن] کنسانتره (جدایش)
[پلیمر] عصاره

انگلیسی به انگلیسی

• focus, pay attention; collect in one place; make stronger, make more intense
if you concentrate on something, you give all your attention to it.
when something is concentrated in one place, it is all there rather than being spread around.

پیشنهاد کاربران

تأکید داشتن
کانونی کردن، گردهم آوردن
فعل : متمرکز شدن / کردن ذهن روی چیزی
Adrian was finding it difficult to concentrate.
اسم : قوت دار کردن چیزی بواسطه گرفتن آب از آن! در اصلاح کنسانتره میگیم
orange juice concentrate
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : concentrate
✅️ اسم ( noun ) : concentration / concentrate
✅️ صفت ( adjective ) : concentrated
✅️ قید ( adverb ) : _
concentrate ( زمین شناسی )
واژه مصوب: عیارافزوده
تعریف: ← کان سنگ عیارافزوده
منسجم شدن، انسجام یافتن
گرد هم آمدن
centralize
focous one's attention on
کنسانتره !!
حواس را جمع کردن
تمرکز کردن بر روی انجام کاری یا چیزی
Focus
bring sth together in one place.
تمرکز کردن ، متمرکز کردن حواس 🎍🎍
I can't concentrate on my work with all that noise
با تمام اون سر و صدا نمی تونم روی کارم تمرکز کنم
ریاضی 95 ، انسانی 94 ، تجربی 92 ، زبان 89 و . . .
فشرده
شیره . متمرکز کردن
همگرا شدن
متمرکز کردن
تمرکز کردن
کنستانتره
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)

بپرس