concordant

/kənˈkɔːrdənt//kənˈkɔːdənt/

معنی: قبول کننده، موافق، جور، خوش اهنگ، هم نوا، هم اهنگ
معانی دیگر: همدل، همساز، متوافق، همگام، سازوار، مطابق، متوازن، موزون

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: concordantly (adv.)
• : تعریف: being in agreement or harmony.
متضاد: antipathetic, discordant
مشابه: agreeable, compatible, consistent

- Our actions were concordant with the law.
[ترجمه گوگل] اقدامات ما مطابق قانون بود
[ترجمه ترگمان] اعمال ما با قانون عوض شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Even concordant Crohn's disease twins affected by the disease usually showed very dissimilar subclass ratios.
[ترجمه گوگل]حتی دوقلوهای مبتلا به بیماری کرون که به این بیماری مبتلا بودند معمولاً نسبت‌های زیر کلاسی بسیار متفاوتی را نشان می‌دادند
[ترجمه ترگمان]حتی concordant مبتلا به بیماری نیز که مبتلا به این بیماری بودند معمولا نسبت به نسبت زیر dissimilar متفاوت بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The monozygotic twin material consisted of both concordant and discordant twin pairs, and some unpaired healthy twins.
[ترجمه گوگل]ماده دوقلو تک تخمی شامل هر دو جفت دوقلو همخوان و ناسازگار و چند دوقلو سالم جفت نشده بود
[ترجمه ترگمان]دو جفت دوگانه که هم هماهنگ و هم جفت نیستند و هم جفت جفت نشده جفت نشده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Identical twins, clearly, are far more concordant in general than are fraternal twins.
[ترجمه گوگل]واضح است که دوقلوهای همسان به طور کلی بسیار هماهنگ تر از دوقلوهای برادر هستند
[ترجمه ترگمان]دوقلوهای همسان، به وضوح بیشتر از دو قلو ان دو قلو هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The study included pairs of twins both concordant and discordant with regard to ulcerative colitis or Crohn's disease.
[ترجمه گوگل]این مطالعه شامل جفت دوقلوهای همخوان و ناسازگار با توجه به کولیت اولسراتیو یا بیماری کرون بود
[ترجمه ترگمان]این مطالعه شامل جفت دوقلوی هر دو هم با توجه به ulcerative colitis یا بیماری Crohn است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Concordant education is one important part of establishing concordant society.
[ترجمه گوگل]آموزش هماهنگ یکی از بخش های مهم ایجاد جامعه همسو است
[ترجمه ترگمان]تعلیم و تربیت معنوی یکی از بخش های مهم برپا کردن کل جامعه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The ultrabasic bodies are generally concordant intrusions, with related feeder dikes.
[ترجمه گوگل]اجسام اولترابازیک عموماً توده های همخوانی هستند که دایک های تغذیه کننده مرتبط دارند
[ترجمه ترگمان]بدنه های ultrabasic به طور کلی intrusions، با dikes های فیدر مرتبط، هماهنگ هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Chord: a combination of three or more usually concordant tones sounded simultaneously.
[ترجمه گوگل]آکورد: ترکیبی از سه یا چند تن معمولاً هماهنگ که به طور همزمان به صدا درآمده است
[ترجمه ترگمان]وتر: ترکیبی از سه یا بیشتر آهنگ به طور همزمان به صدا در می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The results were concordant with our hypothesis.
[ترجمه گوگل]نتایج با فرضیه ما مطابقت داشت
[ترجمه ترگمان]نتایج با فرضیه ما هماهنگ هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Regular and concordant storing space is created through multifunctional setup to give you an easier life.
[ترجمه گوگل]فضای ذخیره سازی منظم و هماهنگ از طریق راه اندازی چند منظوره ایجاد می شود تا زندگی راحت تری به شما بدهد
[ترجمه ترگمان]فضای ذخیره سازی منظم و منظم از طریق راه اندازی چند منظوره ایجاد می شود تا به شما زندگی آسان تر بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Furthermore, MRI was concordant only 9% of the time in patients with ankylosed facet joints on CT.
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، MRI تنها در 9 درصد مواقع در بیماران مبتلا به مفاصل فاست آنکیلوز در CT مطابقت داشت
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این ام آر آی تنها ۹ درصد از زمان را در بیمارانی که دارای اتصالات چسبی استریل در CT هستند، هماهنگ می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In parallel or concordant bedding the strata overlay each other like pages of a book.
[ترجمه گوگل]طبقات به صورت موازی یا هماهنگ مانند صفحات کتاب روی یکدیگر قرار می گیرند
[ترجمه ترگمان]بس تر را به موازات هم قرار دهید، لایه های یکدیگر را مانند صفحات یک کتاب روی هم قرار دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The concordant function of recollection enables an individual to find harmony with the world.
[ترجمه گوگل]کارکرد هماهنگ یادآوری، فرد را قادر می سازد تا با جهان هماهنگی پیدا کند
[ترجمه ترگمان]هم چنین تابع هماهنگی حافظه فرد را قادر می سازد تا هماهنگی با جهان پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The locations of the DCES were concordant with those of the precentral gyrus judged by the CSEP in 33 cases, and CSEP was atypical but DCES positive in 5 cases.
[ترجمه گوگل]مکان‌های DCES با مکان‌های شکنج پیش‌مرکزی که توسط CSEP در 33 مورد قضاوت شده بود، مطابقت داشت، و CSEP غیر معمول بود اما DCES در 5 مورد مثبت بود
[ترجمه ترگمان]مناطق of با those of judged در ۳۳ مورد، هماهنگ بودند و CSEP در ۵ مورد غیر معمول بود اما در ۵ مورد مثبت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Meanwhile, the concordant rate of V - EEG and ECoG in lateralization was 100 % and localization 80 %.
[ترجمه گوگل]این در حالی است که میزان تطابق V - EEG و ECoG در جانبی سازی 100 درصد و محلی سازی 80 درصد بود
[ترجمه ترگمان]در این میان، میزان هماهنگی ۵ \/ EEG و ECoG در lateralization ۱۰۰ درصد و افزایش ۸۰ درصدی را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قبول کننده (صفت)
concordant

موافق (صفت)
accordant, according, agreeing, compliant, congruent, compatible, concordant, concurrent, consonant, consentaneous, consenting

جور (صفت)
accordant, compatible, identical, concordant, identic

خوش اهنگ (صفت)
concordant, tunable, tuneable, canorous, melodic, tuneful, dulcet, harmonic, melliferous

هم نوا (صفت)
concordant, homophonic, unisonant, unisonous, concerted, symphonic, symphonious

هم اهنگ (صفت)
concordant, homophonic, unisonant, unisonous, harmonic, symphonic, symphonious, consonant, coordinated

تخصصی

[عمران و معماری] تطابق
[زمین شناسی] هماهنگ واژه ای که جهت توصیف توده های آذرین تزریقی موازی با طبقات احاطه کننده آن بکار می رود.
[ریاضیات] هماهنگ
[آمار] هماهنگ

انگلیسی به انگلیسی

• harmonious, in agreement

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : concordance
✅️ اسم ( noun ) : concord / concordance
✅️ صفت ( adjective ) : concordant
✅️ قید ( adverb ) : concordantly
هم آهنگ ، هم نوا ، خوش صدا
homophonic خوش آهنگ

بپرس