concurrent

/kənˈkɜːrənt//kənˈkʌrənt/

معنی: همرو، موافق، متوافق، هم زمان، متقارن، در یک وقت واقع شونده
معانی دیگر: هم رخداد، مصادف (از نظر زمان)، مقارن، همرس، همگرا، همسوی، (هندسه) متقارب، متقاطع، یکدل و یک زبان، هماهنگ، همساز، همگام، هرچیز همزمان، (حقوق) مشترک

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: existing or occurring at the same time.
مشابه: simultaneous

- Media attention was split between the two concurrent events.
[ترجمه گوگل] توجه رسانه ها بین دو رویداد همزمان تقسیم شد
[ترجمه ترگمان] توجه رسانه ها به دو رویداد همزمان تقسیم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The concurrent disasters of the earthquake and the cyclone devastated nation.
[ترجمه گوگل] بلایای همزمان زلزله و طوفان ملت را ویران کرد
[ترجمه ترگمان] بلایای همزمان زلزله و طوفان آن کشور را ویران کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: acting together or in conjunction.
مشابه: concerted

- Much suffering was relieved by the concurrent efforts of the Red Cross and other voluntary agencies.
[ترجمه گوگل] با تلاش‌های همزمان صلیب سرخ و سایر سازمان‌های داوطلبانه، درد و رنج زیادی کاهش یافت
[ترجمه ترگمان] تلاش های همزمان صلیب سرخ و دیگر سازمان های داوطلبانه از رنج زیادی کاسته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: being in accord or agreement; consonant; harmonious.

- The testimony of the second witness was concurrent with that of the first.
[ترجمه محمد] شهادت شاهد دوم هم سوی شهادت اولی بود.
|
[ترجمه گوگل] شهادت شاهد دوم همزمان با شهادت اولی بود
[ترجمه ترگمان] شهادت شاهد دوم همزمان با اولین شاهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: converging or tending to converge at the same point, as lines.
اسم ( noun )
مشتقات: concurrently (adv.)
• : تعریف: something that is concurrent, esp. as a joint cause, element, or condition.

جمله های نمونه

1. those two events were concurrent
آن دو رویداد همزمان بودند.

2. The exhibition reflected concurrent developments abroad.
[ترجمه گوگل]این نمایشگاه منعکس کننده تحولات همزمان در خارج از کشور بود
[ترجمه ترگمان]این نمایشگاه منعکس کننده پیشرفت همزمان در خارج از کشور بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Galerie St. Etienne is holding three concurrent exhibitions.
[ترجمه گوگل]گالری سنت اتین سه نمایشگاه همزمان برگزار می کند
[ترجمه ترگمان]گالری سنت اتین دو نمایشگاه همزمان برگزار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. You can't attend two concurrent events!
[ترجمه گوگل]شما نمی توانید در دو رویداد همزمان شرکت کنید!
[ترجمه ترگمان]تو نمی تونی دوتا از این حوادث رو تحمل کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Concurrent with her acting career, Bron has managed to write two books of her own.
[ترجمه گوگل]برون همزمان با حرفه بازیگری خود موفق شده است دو کتاب از خود بنویسد
[ترجمه ترگمان]Bron همزمان با اقدام بازیگری خود، موفق به نوشتن دو کتاب از خود شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The judge imposed concurrent sentences totalling 14 years for the attacks on the girls.
[ترجمه گوگل]قاضی برای حمله به دختران مجموعاً 14 سال محکومیت همزمان صادر کرد
[ترجمه ترگمان]قاضی محکومیت های همزمان totalling ۱۴ سال را برای حمله به دختران اعمال کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He was imprisoned for two concurrent terms of 30 months and 18 months.
[ترجمه گوگل]او به مدت دو دوره 30 ماهه و 18 ماهه به حبس محکوم شد
[ترجمه ترگمان]او به مدت دو دوره زمانی به مدت ۳۰ ماه و ۱۸ ماه زندانی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The concurrent administration of disulfiram may result in toxic levels of these drugs.
[ترجمه گوگل]مصرف همزمان دی سولفیرام ممکن است منجر به سطوح سمی این داروها شود
[ترجمه ترگمان]مدیریت همزمان disulfiram ممکن است منجر به سطوح سمی این داروها شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Epigastric pain is uncommon and concurrent peptic ulcer disease may lead to an incorrect diagnosis.
[ترجمه گوگل]درد اپی گاستر غیر معمول است و بیماری زخم معده همزمان ممکن است منجر به تشخیص نادرست شود
[ترجمه ترگمان]درد Epigastric غیر معمول است و سرطان همزمان peptic ممکن است منجر به تشخیص نادرست شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Resident Magistrate Mr Harry Hall imposed a concurrent sentence of six months imprisonment on each charge.
[ترجمه گوگل]قاضی مقیم آقای هری هال برای هر اتهام همزمان حکم شش ماه حبس را صادر کرد
[ترجمه ترگمان]رئیس دادگاه، آقای هری هال، محکومیت همزمان شش ماه زندان را به هر اتهام تحمیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. All this is concurrent with a decline in intellectual egocentrism and an increased ability to see the viewpoint of others.
[ترجمه گوگل]همه اینها همزمان با کاهش خود محوری فکری و افزایش توانایی دیدن دیدگاه دیگران است
[ترجمه ترگمان]همه اینها همزمان با کاهش در egocentrism فکری و توانایی فزاینده برای دیدن دیدگاه دیگران است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. To do so, a concurrent measurement of serum albumin and total calcium should be obtained.
[ترجمه گوگل]برای انجام این کار، اندازه گیری همزمان آلبومین سرم و کلسیم کل باید انجام شود
[ترجمه ترگمان]برای انجام این کار، اندازه گیری همزمان آلبومین سرم خون و کلسیم کل باید به دست آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The twins had concurrent birthday.
[ترجمه گوگل]دوقلوها تولد همزمان داشتند
[ترجمه ترگمان]دوقلوها روز تولد مشترک داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. For the same reason the concurrent use of disulfiram and antidepressants is not indicated.
[ترجمه گوگل]به همین دلیل استفاده همزمان از دی سولفیرام و داروهای ضد افسردگی نشان داده نمی شود
[ترجمه ترگمان]به همین دلیل استفاده همزمان از داروهای ضد افسردگی و ضد افسردگی مشخص نشده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A concurrent exhibition at the Museum of Modern Art offers a fuller look at Rothko's work.
[ترجمه گوگل]نمایشگاهی همزمان در موزه هنر مدرن، نگاه کامل تری به آثار روتکو ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان]یک نمایشگاه همزمان در موزه هنرهای معاصر، نگاهی دقیق تر به آثار Rothko ارائه می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

همرو (اسم)
concurrent

موافق (صفت)
accordant, according, agreeing, compliant, congruent, compatible, concordant, concurrent, consonant, consentaneous, consenting

متوافق (صفت)
agreeing, concurrent

هم زمان (صفت)
concurrent, simultaneous, synchronous, contemporary, contemporaneous, synchronic, isochronous, isochronal

متقارن (صفت)
concurrent, symmetric, symmetrical, polar, regular, isochronous, isochronal

در یک وقت واقع شونده (صفت)
concurrent

تخصصی

[عمران و معماری] متقارب - همرس - متقاطع - همگرا - از یک نقطه گذرا
[کامپیوتر] همزمان
[صنعت] همزمان، هم آورد
[حقوق] مشترک، همزمان، متقارن، موافق، هم عقیده
[ریاضیات] متقارب، متقاطع، دوبدو، همزمان، همرس
[معدن] جریان هم سو (جدایش)

انگلیسی به انگلیسی

• unanimous, in agreement; convergent; parallel; simultaneous, contemporaneous
if two things are concurrent, they happen at the same time.

پیشنهاد کاربران

هم زمان:concomitant
کنکور یعنی همزمان اتفاق افتادن چند امتحان یا درس
کنکور
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : concur
✅️ اسم ( noun ) : concurrence / concurrency
✅️ صفت ( adjective ) : concurrent
✅️ قید ( adverb ) : concurrently
concurrent ( ریاضی )
واژه مصوب: همرس
تعریف: ویژگی دو یا چند شیء هندسی، مانند خط و صفحه، که نقطۀ مشترک دارند
همزمانsimontaniousely
جریان موافق، جریان هم جهت
مثال:
Concurrent exchange: مبادلۀ جریان موافق، مبادلۀ جریان
هم جهت
همزمان
هم جهت
[کامپیوتر] همروند

بپرس