conflict

/ˈkɑːnflɪkt//kənˈflɪkt/

معنی: ستیزه، ضدیت، نا سازگاری، تضاد، کشمکش، نبرد، برخورد، مناقشه، مغایرت، کشاکش، ناسازگار بودن، مبارزه کردن
معانی دیگر: ستیز، رزم، جنگ (به ویژه اگر طولانی باشد)، عدم توافق، هم ستیزی، منافات، اختلاف، (روان شناسی) تعارض، هم برخورد، درون ستیزی، (با هم) در تضاد بودن، تضاد داشتن، هم ستیز بودن، (دو عقیده و غیره) با هم برخورد داشتن، مغایرت داشتن، تصادم، برخورد دوچیز در حال حرکت

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: conflicts, conflicting, conflicted
(1) تعریف: to be in strong opposition or disagreement; differ.
مترادف: clash, collide, differ, disagree
متضاد: accord, agree, coincide, harmonize
مشابه: argue, cross swords, discord, dispute, diverge

- My opinion conflicted with that of the professor.
[ترجمه ثنا] فکر من با فکر استاد مخالف بود. :/
|
[ترجمه m.m.p] نظرم با نظر استاد مغایر بود
|
[ترجمه Hh] نظر من با استاد مغایرت داشت
|
[ترجمه علی kh] فکرم با فکر استاد مغایرت داشت
|
[ترجمه گوگل] نظر من با نظر استاد در تضاد بود
[ترجمه ترگمان] عقیده من در تضاد با آن استاد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be incompatible.

- Our schedules conflict next week, so we'll have to move the meeting to the following week.
[ترجمه مصطفی نوروزی] برنامه های ما در هفته آینده ( با هم ) برخورد دارند، بنایراین جلسه فوق را باید به هفته آینده موکول کنیم.
|
[ترجمه گوگل] برنامه های ما در هفته آینده متناقض است، بنابراین باید جلسه را به هفته بعد منتقل کنیم
[ترجمه ترگمان] برنامه ما در هفته آینده است، پس باید جلسه را به هفته بعد موکول کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The first explanation conflicts with the second: they cannot both be correct.
[ترجمه ع ب] اولین توضیح مغایر با دومین توضیح است، هر دوی اونها نمیتونن درست باشن
|
[ترجمه saba] توضیح اول با توضیح دوم مغایرت داردهر دوی آنها نمی توانند درست باشند
|
[ترجمه گوگل] توضیح اول با توضیح دوم در تعارض است: هر دو نمی توانند صحیح باشند
[ترجمه ترگمان] اولین توضیح در مورد دوم: آن ها نمی توانند هر دو درست باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: conflictingly (adv.)
(1) تعریف: discord or antagonism.
مترادف: antagonism, discord
متضاد: accord, agreement, harmony
مشابه: antipathy, bad blood, collision, contention, difference, dissension, enmity, faction, friction, hostility, opposition, rivalry, strife, tension

- Their marriage was filled with conflict, and it was no surprise that it ended in divorce.
[ترجمه طافی] ازدواج آنها پر از تعارض و کشمکش بود، و تعجبی نداشت که به طلاق ختم شود.
|
[ترجمه گوگل] ازدواج آنها پر از درگیری بود و تعجبی نداشت که به طلاق ختم شود
[ترجمه ترگمان] ازدواج آن ها پر از کش مکش بود و تعجبی نداشت که طلاق به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- There has always been conflict between the two families.
[ترجمه mia] همیشه بین ۲خانواده اختلاف وجود داشته است
|
[ترجمه گوگل] همیشه بین این دو خانواده درگیری وجود داشته است
[ترجمه ترگمان] همیشه بین این دو خانواده اختلافی وجود داشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an armed battle or war.
مترادف: battle, encounter, engagement, strife, war
متضاد: peace
مشابه: action, clash, combat, fight, hostilities, rivalry, struggle

- The battle was one of the bloodiest conflicts of the war.
[ترجمه گوگل] این نبرد یکی از خونین ترین درگیری های جنگ بود
[ترجمه ترگمان] این نبرد یکی از خونین ترین جنگ های جنگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The conflict between England and France lasted for many years.
[ترجمه گوگل] درگیری بین انگلیس و فرانسه سال ها ادامه داشت
[ترجمه ترگمان] کش مکش میان انگلستان و فرانسه به مدت چندین سال به طول انجامید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a tense or angry disagreement.
مترادف: altercation, disagreement, quarrel, row
متضاد: agreement, resolution
مشابه: argument, clash, controversy, dispute, feud, run-in, strife, struggle

- A conflict began between the two men, and tension quickly filled the room.
[ترجمه گوگل] درگیری بین دو مرد شروع شد و تنش به سرعت اتاق را پر کرد
[ترجمه ترگمان] درگیری بین دو مرد آغاز شد و تنش به سرعت اتاق را پر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: incompatibility.
مترادف: incompatibility
متضاد: compatibility, congruence, harmony
مشابه: clash, disagreement, incongruity, inconsistency

- Because of a conflict in my schedule, I can't take both courses.
[ترجمه گوگل] به دلیل تضاد در برنامه ام، نمی توانم در هر دو دوره شرکت کنم
[ترجمه ترگمان] بخاطر یک تعارض در برنامه ام، من نمی توانم هر دو دوره را قبول کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. conflict of interests
تضاد منافع

2. conflict resolution
حل اختلافات

3. the conflict between workers and employers
ناسازگاری کارگران و کارفرمایان

4. the conflict of motives
تعارض انگیزه ها

5. unconscious conflict
تعارض ناخودآگاه

6. in conflict (with)
درگیر (با)،هم ستیز (با)،در تعارض (با)

7. an inner conflict
کشمکش درونی

8. ideas that conflict
عقایدی که با هم منافات دارند.

9. life implies conflict
زندگی یعنی کشمکش

10. the eternal conflict of right and wrong
ستیز ابدی حق و باطل

11. bring into conflict
دچار کشمکش کردن،جنگاندن

12. come into conflict (with)
در افتادن (با)،درگیر شدن (با)،هم ستیز شدن (با)

13. overlapping responsibilities cause conflict
تداخل مسئولیت ها،تعارض به وجود می آورد.

14. countries involved in armed conflict
کشورهای گرفتار ستیز مسلحانه

15. an island of peace and tranquility in an ocean of conflict and war
سرزمین صلح و آرامش در اقیانوسی از کشمکش و جنگ

16. There's always a conflict between good and evil in his plays.
[ترجمه گوگل]در نمایشنامه های او همیشه تضاد بین خیر و شر وجود دارد
[ترجمه ترگمان]همیشه در نمایشنامه های او اختلافی بین خوب و بد وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Hopes of settling the conflict peacefully are fading.
[ترجمه گوگل]امیدها برای حل و فصل مسالمت آمیز مناقشه در حال محو شدن است
[ترجمه ترگمان]امیدها برای حل و فصل مسالمت آمیز مناقشه در حال محو شدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Both sides were drawn, willy-nilly, into the conflict.
[ترجمه گوگل]هر دو طرف خواه ناخواه به درگیری کشیده شدند
[ترجمه ترگمان]هر دو طرف، خواه نا خواه، خواه نا خواه به کش مکش کشیده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. We should recant all opinions which are in conflict with those proclaimed by the central leadership.
[ترجمه گوگل]ما باید از همه نظراتی که در تضاد با نظرات اعلام شده توسط رهبری مرکزی است، صرف نظر کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید از همه نظراتی که در تضاد با کسانی هستند که از رهبری مرکزی در تضاد هستند انتقاد کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Both sides in the conflict have agreed temporarily to suspend hostilities.
[ترجمه گوگل]هر دو طرف درگیری به طور موقت برای تعلیق خصومت ها توافق کرده اند
[ترجمه ترگمان]هر دو طرف در این مناقشه به طور موقت توافق کرده اند تا خصومت را به حالت تعلیق درآورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Conflict between management and workers makes for inefficiency in the workplace.
[ترجمه گوگل]تضاد بین مدیریت و کارگران باعث ناکارآمدی در محل کار می شود
[ترجمه ترگمان]تعارض بین مدیریت و کارگران باعث ناکارآمدی در محل کار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The government has done nothing to resolve the conflict over nurses' pay.
[ترجمه گوگل]دولت هیچ کاری برای حل تعارض بر سر حقوق پرستاران انجام نداده است
[ترجمه ترگمان]دولت هیچ کاری برای حل مناقشه بر سر حقوق پرستاران انجام نداده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Happiness is not the absence of conflict, but the ability to cope with it.
[ترجمه گوگل]خوشبختی فقدان تعارض نیست، بلکه توانایی کنار آمدن با آن است
[ترجمه ترگمان]شادی فقدان تعارض نیست، بلکه توانایی سازگاری با آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Military intervention will only aggravate the conflict even further.
[ترجمه گوگل]مداخله نظامی فقط باعث تشدید درگیری خواهد شد
[ترجمه ترگمان]مداخله نظامی، درگیری را حتی بیشتر وخیم تر خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ستیزه (اسم)
quarrel, conflict, melee, strife, dispute, contention, squabble, altercation, controversy, disputation

ضدیت (اسم)
conflict, opposing, antagonism, animosity, enmity, hostility, opposition, contradiction

نا سازگاری (اسم)
antipathy, aversion, conflict, inconvenience, discord, contrariness, disagreement, incompatibility, repugnance, incongruity, inconsistency, incoherence, inconsistence, variance, incongruence, contrariety, insalubrity, intransigence

تضاد (اسم)
conflict, contrast, opposition, antithesis, contradiction, polarization, polarity

کشمکش (اسم)
tension, conflict, toil, tussle, struggle, bout, scuffle, wrestle, skirmish, scrimmage, stour, wrestling

نبرد (اسم)
action, battle, fight, combat, conflict, fray, set-to

برخورد (اسم)
smash, strike, reception, conflict, affection, meeting, collision, encounter, clash, incidence, confluence, conflux, greeting, tilt, osculation, contact, contiguity

مناقشه (اسم)
conflict, velitation

مغایرت (اسم)
conflict, contention, disagreement, repugnance, contradiction, variance, otherness, contradictoriness, contrariety

کشاکش (اسم)
conflict, strife, struggle

ناسازگار بودن (فعل)
alien, conflict, disagree, discord

مبارزه کردن (فعل)
fight, combat, conflict, struggle, joust

تخصصی

[عمران و معماری] امکان برخورد - امکان تصادف - امکان تصادم
[برق و الکترونیک] برخورد، تداخل
[صنعت] تناقض، تضاد، ستیزه، تعارض، برخورد، تنش
[حقوق] تضاد داشتن، تعارض داشتن، تضاد، تعارض، اختلاف

انگلیسی به انگلیسی

• clash, fight, quarrel
oppose, disagree, quarrel, fight
conflict is disagreement and argument.
a conflict is a war or battle.
if ideas, interests, or accounts conflict, they are very different from each other and it seems impossible for them to exist together or for both to be true.

پیشنهاد کاربران

تضاد
مثال: There was a conflict between what he said and what he did.
تضادی بین آنچه گفت و آنچه کرد وجود داشت.
📌مشاجره کردن. جنگ کردن. تنش. تضاد
Conflict ( verb )
Pronounced ( conFLICT )
To happen at the same time
هم زمان اتفاق افتادن
اگر اسم باشد معنی تضاد میدهد اما اگر فعل باشد معنی مغایرت میدهد
درگیری، کشمکش، مناقشه
تفاوت Conflict و Contradict:
Conflict یا "تضاد" در زمانی بوجود میاد که نظرات، عقاید، اعمال و غیره با همدیگه تضاد دارند یعنی مخالفت بینشون وجود داره. مثلا اگه من روتینم اینه که صبح ها یک لیوان آب بخورم و قرار باشه یک روز ناشتا باشم، این با روتین من در تضاد هست.
...
[مشاهده متن کامل]

اما
Contradict یا "تناقض" در زمانی بوجود میاد که حرف ها، نظرات و غیره همدیگه رو نقض میکنن. مثلا اگر من بگم که برادرم آدم حسودی است و من تک فرزندم، این دو جمله با هم نمیخونن.
تضادها باعث اختلاف افراد میشن و تناقضات باعث تعجب افراد میشن.

there was a lot of conflict between his classmates
درگیری زیادی بین همکلاسیهایش وجود داشت
اختلاف ، تعارض
عدم توافق، اختلاف
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : conflict
اسم ( noun ) : conflict
صفت ( adjective ) : conflicted / conflicting
قید ( adverb ) : _
تلاقی - تداخل
یکی بدو
مشاجره
منازعه
کل کل
دعوا
مرافعه
درگیری
جروبحث
دهن به دهن
strife=trouble between two or more people or groups SYN conflict
to fight a violent conflict against
تضاد فکری
عدم موافقت با کسی
conflict ( علوم سیاسی و روابط بین الملل )
واژه مصوب: تعارض
تعریف: منازعۀ آشکار و غالباً مستمر بین طرف های ناسازگار و متخاصم
تنش
در روانشناسی تعارض
The chairman needs to lead from the front and try to resolve the conflicts
ناسازگاری
تعارض
مبارزه - درگیری
تلاقی و همزمانی پیدا کردن
war
warfare
کشمکش نزاع
تضاد
تعارض
درگیری
ستیز
Conflict with her is the hardest thing I've ever done
درگیری با او سخت ترین کار ممکن برای من بود
درگیری
مخاصمه ( نظامی )
منازعه
در تضاد هم بودن
( با هم ) تضاد/مغایرت پیدا کردن
بعد ( ابعاد )
( متن های مدیریت ) تعارض
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس