conformist

/kənˈfɔːrˌmɪst//kənˈfɔːmɪst/

کسیکه پیویین کلیسای انگلستان است

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: one who tends to act in accordance or compliance with established standards or norms.

- Her parents, who were conformists, became angry when she organized protests at school.
[ترجمه گوگل] والدین او که همسو بودند، هنگامی که او تظاهراتی را در مدرسه ترتیب داد، عصبانی شدند
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش، که conformists بودند، زمانی که تظاهرات را در مدرسه ترتیب داد عصبانی شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: characterized by accordance or compliance with established standards or norms.

- The military teaches and depends on conformist behavior.
[ترجمه گوگل] ارتش آموزش می دهد و به رفتار سازگارانه وابسته است
[ترجمه ترگمان] ارتش تدریس می کند و به رفتار conformist وابسته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. She's too much of a conformist to wear silly clothes.
[ترجمه گوگل]او آنقدر سازگار است که نمی تواند لباس های احمقانه بپوشد
[ترجمه ترگمان]او بیش از آن به دیگران فکر می کند که لباس های احمقانه بپوشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He may have to become more conformist if he is to prosper again.
[ترجمه گوگل]اگر بخواهد دوباره موفق شود، ممکن است مجبور شود سازگارتر شود
[ترجمه ترگمان]اگر باز هم کامیاب شود، ممکن است باز هم conformist بشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Boys tend to be less conformist than girls.
[ترجمه گوگل]پسرها نسبت به دخترها کمتر سازگار هستند
[ترجمه ترگمان]پسرها کم تر از دخترها دوست دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The era ended in reaction: evangelical, political, romantic, conformist.
[ترجمه گوگل]دوران با واکنش به پایان رسید: انجیلی، سیاسی، رمانتیک، سازگار
[ترجمه ترگمان]این دوره در واکنش به این مساله خاتمه یافت: انجیلی، سیاسی، رمانتیک، conformist
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Among the non conformist Churches would be the Congregationalists and Baptist Churches.
[ترجمه گوگل]در میان کلیساهای غیر سازگار، کلیساهای جماعت گرا و باپتیست هستند
[ترجمه ترگمان]کلیساهای غیر conformist کلیساهای Congregationalists و باپتیست هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Your problem is that you are too conformist in your thinking.
[ترجمه گوگل]مشکل شما این است که در تفکر خود بیش از حد سازگار هستید
[ترجمه ترگمان]مشکل شما این است که شما بیشتر از فکر شما فکر می کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Girls are supposed to be conformist; but what appealing models are there for them to conform to?
[ترجمه گوگل]دختران باید سازگار باشند اما چه مدل های جذابی برای تطابق آنها وجود دارد؟
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود دخترها conformist باشند؛ اما چه مدل های جذابی برای مطابقت با آن ها وجود دارد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. But his conformist image and manner belie his break with strait - laced Japanese business conventions.
[ترجمه گوگل]اما تصویر و شیوه‌های سازگارانه‌اش، شکست او از کنوانسیون‌های تجاری سخت ژاپنی را تکذیب می‌کند
[ترجمه ترگمان]اما تصویر و طرز رفتار conformist او در تناقض با قراردادهای تجاری چین و تایوان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Underneath the radical image teenagers are surprisingly conformist.
[ترجمه گوگل]در زیر این تصویر رادیکال، نوجوانان به طرز شگفت انگیزی سازگار هستند
[ترجمه ترگمان]در زیر تصویر تندرو، نوجوانان به طرز شگفت آوری conformist هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The land of the free is often a very conformist society.
[ترجمه گوگل]سرزمین آزادگان اغلب جامعه ای بسیار سازگار است
[ترجمه ترگمان]سرزمین آزاد اغلب جامعه بسیار conformist است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Research shows that pupils who are good at maths tend to be more conformist and obedient than other pupils.
[ترجمه گوگل]تحقیقات نشان می‌دهد که دانش‌آموزانی که در ریاضیات خوب هستند، نسبت به سایر دانش‌آموزان سازگارتر و مطیع‌تر هستند
[ترجمه ترگمان]تحقیقات نشان می دهد که دانش آموزانی که در ریاضیات خوب هستند، گرایش بیشتری نسبت به سایر دانش آموزان دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Lagrange's outspoken views have left him well outside the conformist political mainstream.
[ترجمه گوگل]نظرات صریح لاگرانژ او را به خوبی از جریان اصلی سیاسی انطباق گرا خارج کرده است
[ترجمه ترگمان]دیدگاه های بی پرده لاگرانژ او را در خارج از جریان اصلی سیاست خارجی به خوبی ترک کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Like the mass media, popular prints perpetuated escapist, conservative and conformist ideals and outlooks.
[ترجمه گوگل]مانند رسانه‌های جمعی، چاپ‌های عمومی آرمان‌ها و دیدگاه‌های فراری، محافظه‌کار و سازگارانه را تداوم بخشیدند
[ترجمه ترگمان]به مانند رسانه های جمعی، نقاشی های معروف escapist، آرمان های محافظه کار و conformist را تداوم بخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Our children's creativity is being beaten down by the conformist educational system.
[ترجمه گوگل]خلاقیت کودکان ما توسط سیستم آموزشی سازگارانه شکست خورده است
[ترجمه ترگمان]خلاقیت کودکان ما توسط سیستم آموزشی conformist مورد ضرب و شتم قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• one who conforms, one who acts in accordance with prevailing norms or standards
a conformist is someone who behaves like everyone else rather than doing original things. count noun here but can also be used as an adjective. e.g. the school had grown more conformist and cautious.

پیشنهاد کاربران

پیرو ( کسی که از فرد دیگر یا قانون و قواعدی پیروی می کند )
behaving or thinking like everyone else rather than being different
opposite : noncomformist
همرنگ شدن با اجتماع یعنی مثلا کاری که جامعه انجام میده یا فکر میکنه ( مهم نیست اون کار غلطه یا صحیح ) شما هم انجامش بدی یا فکر کنی راجع بهش
...
[مشاهده متن کامل]

for example : you're such a conformist - why don't you take a risk once

دنباله رو
yes - man
سازشکار
( فرهنگ لغت هزاره ) : ۱. ( آدمِ ) دنباله رو؛ سازگار، هم رنگ جماعت ۲. ( مذهب ) پیرو کلیسای انگلستان
تابع
سازشگر
همنوایی
حزب باد
همرنگ جماعت
سازگاری
سازش پدیر
سنت گرا، همرنگ جماعت
همرنگ با جماعت

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس