constrain

/kənˈstreɪn//kənˈstreɪn/

معنی: تحمیل کردن، بزور و فشار وادار کردن
معانی دیگر: (به زور) جلو عمل (کسی یا چیزی را) گرفتن، جلوگیری کردن، مهار کردن، وادار کردن، مجبور کردن، ناگزیر کردن، تحت فشار قرار دادن، در تنگنا قرار دادن، محدود کردن، مقید کردن، (مجازی) دست و بال کسی را بستن، گیر انداختن، ملزم کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: constrains, constraining, constrained
مشتقات: constrainable (adj.), constrainingly (adv.), constrainer (n.)
(1) تعریف: to cause by physical, moral, or other compulsion; compel; oblige.
مترادف: compel, impel, oblige
مشابه: bind, coerce, force, obligate, pressure, require

- His sense of duty constrained him to speak out.
[ترجمه امیری] حس وظیفه شناسی اش، اورا ناگزیر ساخت تا دهن باز کند ( صحبت کند ) .
|
[ترجمه گوگل] احساس وظیفه او را مجبور به صحبت کردن کرد
[ترجمه ترگمان] حس وظیفه شناسی او را مجبور می کرد که با او حرف بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to keep within tight restrictions; confine.
مترادف: confine, curb, limit, restrict
مشابه: bind, enclose, leash, pinch

- The tight jacket constrained her movements.
[ترجمه @l!] ژاکت تنگ حرکاتش رو محدود کرده بود.
|
[ترجمه گوگل] ژاکت تنگ حرکات او را محدود می کرد
[ترجمه ترگمان] ژاکت تنگ حرکاتش را به هم می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He thought that doing commercial art would constrain his creativity.
[ترجمه گوگل] او فکر می کرد که انجام هنر تجاری خلاقیت او را محدود می کند
[ترجمه ترگمان] او فکر می کرد که انجام دادن هنر تجاری خلاقیت او را محدود خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to hold back; restrain.
مترادف: inhibit, restrain
مشابه: bind, encumber, repress, stifle

- The guards constrained the defiant prisoner.
[ترجمه بهنام اسحاقی] نگهبانان جلوی زندانی نافرمان راگرفتند
|
[ترجمه پویا شفیعی] نگهبانان زندانی سرکش را محدود کردند.
|
[ترجمه گوگل] نگهبانان زندانی سرکش را محدود کردند
[ترجمه ترگمان] نگهبانان، متهم را به زور به هم انداختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Modesty constrains him from boasting of his latest accomplishments.
[ترجمه امیری] فروتنی اورا از به رخ کشیدن دستاورد های اخیرش، باز میدارد.
|
[ترجمه گوگل] فروتنی او را از لاف زدن به آخرین دستاوردهایش باز می دارد
[ترجمه ترگمان] عفت کلام او را بر زبان می آورد که از آخرین موفقیت های او سخن بگوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. (dryden) when winter frosts constrain the field with cold
هنگامی که یخبندان زمستان دشت را در سرما گرفتار می سازد

2. Financial factors should not constrain doctors from prescribing the best treatment for patients.
[ترجمه علیرضا] مسائل مالی نباید پزشکان را از تجویز بهترین درمان برای بیماران محروم کنند
|
[ترجمه گوگل]عوامل مالی نباید پزشکان را از تجویز بهترین درمان برای بیماران محدود کند
[ترجمه ترگمان]عوامل مالی نباید پزشکان را از تجویز بهترین درمان برای بیماران تحت فشار قرار دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. constrain sb. to do sth.
[ترجمه جواد] کسی را مجبور کردن تا کاری را انجام دهد
|
[ترجمه گوگل]محدود کردن sb برای انجام sth
[ترجمه ترگمان]sb کردن تا کاری را انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The police used horses to constrain the crowd from violence.
[ترجمه امیری] پولیس برای مهار کردن خشونت ها از اسب ها استفاده کردند.
|
[ترجمه گوگل]پلیس از اسب استفاده کرد تا جمعیت را از خشونت باز دارد
[ترجمه ترگمان]پلیس از اسب ها برای محدود کردن جمعیت از خشونت استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. These lexical items act upon the grammar to constrain the temporariness sense since as lexical items they denote temporary activities.
[ترجمه گوگل]این آیتم‌های واژگانی بر دستور زبان عمل می‌کنند تا معنای موقتی را محدود کنند، زیرا به عنوان اقلام واژگانی فعالیت‌های موقتی را نشان می‌دهند
[ترجمه ترگمان]این آیتم های واژگانی به دستور زبان عمل می کنند تا مفهوم temporariness را محدود کنند چون آیتم های واژگانی هستند که آن ها را به عنوان فعالیت های موقت توصیف می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Although social arrangements constrain and control us, they are still constructed and reproduced by human action.
[ترجمه گوگل]اگرچه ترتیبات اجتماعی ما را محدود و کنترل می کنند، اما هنوز توسط کنش انسان ساخته و بازتولید می شوند
[ترجمه ترگمان]اگرچه ترتیبات اجتماعی ما را تحت فشار قرار می دهد و ما را تحت کنترل دارد، آن ها هنوز توسط اقدام بشر ساخته و بازتولید می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. This suggests that the mechanisms which constrain fetal growth to prevent maternal-fetal disproportion do not effect long term programming of cardiovascular disease.
[ترجمه گوگل]این نشان می دهد که مکانیسم هایی که رشد جنین را برای جلوگیری از عدم تناسب مادر و جنین محدود می کند، بر برنامه ریزی طولانی مدت بیماری قلبی عروقی تأثیر نمی گذارد
[ترجمه ترگمان]این امر حاکی از آن است که مکانیزم هایی که رشد جنین را محدود می سازد تا از عدم تناسب مادران و جنین جلوگیری شود، برنامه ریزی طولانی مدت بیماری های قلبی عروقی را به اجرا در نمی آورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Poor economies abroad may constrain demand for U. S. exports.
[ترجمه گوگل]اقتصادهای ضعیف در خارج از کشور ممکن است تقاضا برای صادرات ایالات متحده را محدود کند
[ترجمه ترگمان]اقتصادهای ضعیف در خارج ممکن است تقاضا برای U را محدود کنند اس صادرات
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. They thought a redesigned legal system might constrain the civil service and protect their economic interests.
[ترجمه گوگل]آنها فکر می کردند که یک سیستم حقوقی بازطراحی شده ممکن است خدمات ملکی را محدود کند و از منافع اقتصادی آنها محافظت کند
[ترجمه ترگمان]آن ها فکر کردند که یک سیستم قانونی دوباره طراحی شده می تواند خدمات شهری را محدود کرده و از منافع اقتصادی آن ها محافظت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Other sorts of things can constrain my actions too, of course.
[ترجمه گوگل]البته چیزهای دیگری نیز می توانند اعمال من را محدود کنند
[ترجمه ترگمان]البته کاره ای دیگری هم می تواند اعمال مرا محدود کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The most obvious effect was to constrain societies to their traditional role of lending for house purchase.
[ترجمه گوگل]آشکارترین اثر محدود کردن جوامع به نقش سنتی خود در اعطای وام برای خرید خانه بود
[ترجمه ترگمان]بارزترین اثر آن محدود کردن جوامع به نقش سنتی وام دادن به خرید خانه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She tried to constrain herself from a cough in class.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد خود را از سرفه در کلاس مهار کند
[ترجمه ترگمان]سعی کرد از سرفه سر کلاس به خود فشار بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Devising a fuel tank to constrain hydrogen has always been a challenge.
[ترجمه گوگل]ابداع مخزن سوخت برای محدود کردن هیدروژن همیشه یک چالش بوده است
[ترجمه ترگمان]استفاده از یک مخزن سوخت برای محدود کردن هیدروژن همیشه یک چالش بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The life most of the time, commitments equals to constrain, reluctan.
[ترجمه گوگل]زندگی اغلب اوقات، تعهدات برابر است با محدود کردن، بی میلی
[ترجمه ترگمان]در اکثر مواقع، تعهدات برابر با constrain، reluctan ها است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تحمیل کردن (فعل)
burden, task, put on, impose, inflict, protrude, constrain, horn in, saddle

بزور و فشار وادار کردن (فعل)
constrain

تخصصی

[کامپیوتر] تحت فشار گذاشتن، مجبور کردن محدود کردن حرکات یا اشکال موجود در برنامه های ترسیم، مثلاً هنگام کشیدن یک دایره با ابزار دایره، باید کلید ctrl را پایین نگه دارید تا شکل مدور به شکل دایره تبدیل شو . اگر کلید محدود کننده را زودتر رهاکنید . ممکن است به جای دایره ی کامل یک بیضی چاق داشته باشید .

انگلیسی به انگلیسی

• compel, force, oblige, coerce
to constrain someone or something means to limit their development or force them to behave in a particular way; a formal word.

پیشنهاد کاربران

فشار
مثال :
They were a serious political constraint that kept us away from making more effective decision .
آنها فشار سیاسی جدی ای بودند که مانع از این شدند تا تصمیمات موثر تری بگیریم .
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : constrain
اسم ( noun ) : constraint
صفت ( adjective ) : constrained
قید ( adverb ) : _
مقید کردن
احتوا، در بر گرفتن
The cup constrains the coffee.
۱. جلوگیری کردن، بازداشتن، مانع شدن
۲. محدود کردن
۳. واداشتن، ناچار کردن، مجبور کردن، ملزم کردن
بازداشتن
محدود کردن
obligation
قید، اجبار

بپرس