country

/ˈkəntri//ˈkʌntri/

معنی: سرزمین، کشور، مملکت، دیار، ییلاق، مرز و بوم، دهات، بیرون شهر، سامان، خاک، روستایی
معانی دیگر: شار، میهن، وطن، زادبوم، ملت، مردم (کشور یا ایالت)، مردمان، شهروندان، ناحیه، پهنک، بوم، بوم و بر، (بخش دارای مزارع و دهات - مقابل شهر و حومه) بیرون شهر، برون شهر، دشت و صحرا، دهاتی، وابسته به دشت و صحرا، ییلاقی، دهگانی (دهقانی)، زادگاه، موطن، رجوع شود به: country music، (محلی) بومی، اهل محل

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: countries
(1) تعریف: a large geographic region defined by political, natural, or cultural boundaries.
مترادف: commonwealth, land
مشابه: domain, government, kingdom, nation, nation-state, power, realm, sovereignty, state

- France is a country in Europe.
[ترجمه ص] فرانسه کشوری در اروپا است
|
[ترجمه mobina] فرانسه یک کشور اروپایی است
|
[ترجمه سوفیا] کشور فرانسه در اروپا است
|
[ترجمه علی] فرانسه یک کشور در اروپا هست
|
[ترجمه ] فرانسه یک کشور در اروپا است
|
[ترجمه Zeinab] فرانسه هست کشوری در اروپا
|
[ترجمه گوگل] فرانسه کشوری در اروپاست
[ترجمه ترگمان] فرانسه کشوری در اروپا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: land or area of land; region.
مترادف: land, territory
مشابه: area, district, region, soil, terrain

- This is beautiful country out here.
[ترجمه گوگل] اینجا کشور زیبایی است
[ترجمه ترگمان] اینجا یک کشور زیبا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We'll be hiking through this mountainous country to the north.
[ترجمه گوگل] ما از طریق این کشور کوهستانی به سمت شمال پیاده روی خواهیم کرد
[ترجمه ترگمان] ما از این سرزمین کوهستانی به سمت شمال حرکت می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Be careful! This is rattlesnake country.
[ترجمه گوگل] مراقب باش! اینجا کشور مار زنگی است
[ترجمه ترگمان] مواظب باش! این یک مار زنگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the people of a nation or state.
مترادف: citizenry, citizens, nation, people, population
مشابه: commonwealth, populace, public, society

- The whole country supported the war.
[ترجمه گوگل] تمام کشور از جنگ حمایت کردند
[ترجمه ترگمان] همه کشور از جنگ حمایت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: one's land of citizenship or birth.
مترادف: fatherland, homeland, mother country, motherland
مشابه: home, land, nationality, nativity, roots, soil

(5) تعریف: the land surrounding towns and cities, often used for farming.
مترادف: countryside, land, provinces
مشابه: farmland, province

- I live in the country, where the air is clean.
[ترجمه ♤Alireza♤] من در کشوری زندگی میکنم که هوا تمیز است
|
[ترجمه ترجمه خودم] من در روستا زندگی میکنم جایی که هوا تمیز است
|
[ترجمه فرحناز] من در کشوری زندگی می کنم که هوای تمیزی دارد
|
[ترجمه تیانا] من در کشوری زندگی می که هوا تمیز است
|
[ترجمه گوگل] من در کشوری زندگی می کنم که هوا تمیز است
[ترجمه ترگمان] من در کشور زندگی می کنم، جایی که هوا تمیز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. country life in comparison with city life
زندگی برون شهری در مقایسه با زندگی شهری

2. country schools
آموزشگاه های روستایی

3. country house
(در روستا) خانه ی اربابی،خانه ی بزرگ

4. country seat
(قدیمی) خانه ی بزرگ روستایی (دارای مزارع بزرگ در اطرافش)

5. a country boy
پسر دهاتی

6. a country devastated by war
کشوری که جنگ آن را ویران کرده است

7. a country from whose bourne no traveller returns
(شکسپیر) کشوری که از کران آن هیچ مسافری بازگشت نمی کند.

8. a country rich in forests and mines
کشوری غنی از نظر جنگل و کان

9. a country that has cradled great writers
کشوری که نویسندگان بزرگی پرورانده است

10. a country that was at once embroiled in two wars
کشوری که در آن واحد گرفتار دو جنگ بود

11. a country with many natural resources
کشوری با منابع طبیعی بسیار

12. a country with no access to the sea
کشوری که راه به دریا ندارد.

13. back country
دهات دورافتاده

14. bushy country
سرزمین پربته

15. each country must look after its own interests
هر کشوری باید مواظب منافع خودش باشد.

16. flat country presided over by high mountains
سرزمین هموار که کوه های بلند بر آن سایه افکنده است

17. home country
کشور اصلی،سرزمین زادگاه

18. mountainous country
سرزمین کوهستانی

19. no country is strong enough to gainsay us
هیچ کشوری آنقدر نیرومند نیست که با ما مخالفت کند.

20. our country has warded off many enemies
کشور ما دشمنان فراوانی را دفع کرده است.

21. that country attained its independence two years ago
آن کشور دو سال پیش استقلال خود را به دست آورد.

22. that country is dropping behind its neighbors
آن کشور دارد از همسایه هایش عقب می افتد.

23. that country is nominally but not actually independent
آن کشور اسما مستقل است ولی نه بالفعل

24. that country is rolling in petroleum
آن کشور نفت بسیار دارد.

25. the country entered a new phase of economic development
کشور وارد مرحله ی جدیدی از ترقی اقتصادی شد.

26. the country had a delicately balanced economy
اقتصاد کشور دارای موازنه ی حساسی بود.

27. the country had become a patchwork of warring lords
کشور همچون لحاف چهل تکه،صحنه ی مبارزه لردان شده بود.

28. the country has become self-sufficient in the production of foodstuffs
کشور از نظر تولید مواد خوراکی خودکفا شده است.

29. the country has progressed a great deal
کشور خیلی پیشرفت کرده است.

30. the country is going through another political storm
کشور دارد یک توفان سیاسی دیگر را طی می کند.

31. the country is in a mood for change
کشور خواستار دگرگونی است.

32. the country is poor; furthermore, most of its people are illiterate
آن کشور فقیر است ; به علاوه اکثر مردم آن بیسوادند.

33. the country is still suffering from the fallouts of that wrong policy
کشور هنوز از عواقب آن سیاست غلط رنج می برد.

34. the country lost the flower of its manhood in that war
در آن جنگ،کشور گل سرسبد مردان خود را از دست داد.

35. the country plunged into war and blood
کشور در جنگ و خون غوطه ور گردید.

36. the country seemed quiet, but underneath discontent was fermenting
کشور ظاهرا آرام به نظر می آمد،ولی نارضایتی در باطن در حال غلیان بود.

37. the country was at the brink of civil war
کشور در مرز جنگ داخلی بود.

38. the country was braced for war
کشور مهیای جنگ بود.

39. the country was in the throes of another revolution
کشور در گیر و دار یک انقلاب دیگر بود.

40. the country was long under foreign domination
کشور مدت ها تحت تسلط بیگانگان بود.

41. the country was oscillating between the poles of socialism and capitalism
کشور میان دو نیروی متضاد سوسیالیسم و سرمایه داری نوسان می کرد.

42. the country was simmering with discontent
نارضایتی در کشور موج می زد.

43. the country was stunned
شهروندان شگفت زده شدند.

44. the country youth went to town and became alienated from his kin
جوان روستایی به شهر رفت و با خویشان خود بیگانه شد.

45. this country has not allied itself with any superpowers
این کشور با هیچ ابرقدرتی متحد نشده است.

46. wooded country
سرزمین پوشیده از درخت (جنگلی)

47. a disordered country with a history of successive revolutions
کشوری پرآشوب با سابقه ی انقلاب های پی درپی

48. a neutral country
کشور بی طرف

49. a prosperous country
یک کشور آباد

50. a rough country
سرزمین پرپستی و بلندی

51. an emergent country
کشور نوخاسته

52. an independent country
کشور مستقل

53. an industrialized country
یک کشور صنعتی

54. an oil-rich country
کشور نفت خیز

55. his adoptive country
کشوری که به عنوان وطن اختیار کرده بود

56. in that country they force addicts into kicking their habbits
در آن کشور معتادان را وادار به ترک اعتیاد می کنند.

57. in the country
در کشور

58. our own country
کشور خودمان

59. round the country
در گوشه و کنار کشور

60. suddenly, the country was awash with japanese products
ناگهان سیلی ازکالاهای ژاپنی کشور را فرا گرفت.

61. the entire country is networked with canals and railways
سرتاسر کشور دارای شبکه ای از آبراه و راه آهن است.

62. the host country
کشور میزبان

63. the whole country was enmeshed in turmoil
کشور سرتاسر دستخوش آشوب بود.

64. throughout the country
سراسر کشور

65. within the country
در داخل کشور

66. an outlaw country
کشوری که قوانین بین المللی را زیر پا می گذارد،کشور متمرد

67. line of country
(انگلیس - عامیانه) رشته ای که شخص در آن خبره است،تخصص

68. a heavily populated country
کشوری که جمعیت زیاد دارد.

69. a prostrate, impoverished country
کشوری ذلیل و فقرزده

70. a racially mixed country
کشوری که از نظر نژادی همگون نیست.

مترادف ها

سرزمین (اسم)
country, region, land, soil, territory, clime, terrene

کشور (اسم)
country, soil, commonwealth, state, fatherland, territory, nation, kingdom

مملکت (اسم)
country, estate

دیار (اسم)
country, region, land

ییلاق (اسم)
country, summer

مرز و بوم (اسم)
country

دهات (اسم)
country

بیرون شهر (اسم)
country, faubourg

سامان (اسم)
capability, skill, wealth, border, abutment, order, country, region, knowledge, rest, target, welfare, calmness, furniture, arms, mind, wit, repose, well-being

خاک (اسم)
country, ground, land, earth, soil, grave, tomb, territory, clod, dirt, dust, glebe

روستایی (صفت)
country, common, peasant, rustic, village, rural, countrified

تخصصی

[عمران و معماری] ولایت

انگلیسی به انگلیسی

• state, nation; region; rural area; inhabitants of a particular nation; one's homeland, one's native land; any region or district that has distinct qualities
rural, located away from urban areas
a country is one of the areas the world is divided into which has its own government, language, and culture.
you can also refer to the people who live in a particular country as the country.
the country is land away from towns and cities. singular noun here but can also be used as an attributive adjective. e.g ...country roads.
country is used to refer to an area with particular characteristics or connections.
country music is a style of popular music.

پیشنهاد کاربران

کشور
مثال: Canada is a beautiful country with vast landscapes.
کانادا یک کشور زیبا با مناظر گسترده است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
☑️ کشور
کشور
مملکت، دیار، بیرون شهر، دهات، ییلاق،
موسیقی کانتری :
نوعی موسیقی محلی امریکا، محتوای اصلی این سبک، عشق ، طبیعت و سبک زندگی سنتی آمریکایی است.
این سبک به دلیل تم و ملودی ساده با سبک هایی مانند جاز و بلوز شباهت دارد.
معنای این واژه را که همه میدونن، ولی یک نکته ی تلفظی را عرض کنم خدمتتون.
Count به معنی شمارش کردن را به شکل کَوْنْتْ ( Kawnt ) تلفظ میشه. ولی Country مثل اون نیست و میشه کانت ری ( KAAN:tri ) . پس یکی شد ( کَ و ) یکی شد ( کا )
کشور یا روستا البته در کتاب facts and figures اومده که معنی محلی میده مثلا" country western music "
که یعنی:
موسیقی محلی آمریکای جنوبی
ممنون🫡😶
a country به معنی کشورولی باthe که می آید معنی خارج شهرمیدهد
کشور. ایالات. قاره
بعضی اوقات به معنای "حومه شهر" هم به کار می رود
For example
Ann prefer to live in the country rather than live in city
آنا ترجیح می دهد به جای زندگی در شهر، در حومه شهر زندگی کند
معدن
به معنی میزبان
به عنوان مثال country rock= سنگ میزبان
من یک کتاب داستان دارم از فمیلی فرد 2 کتابش عالی هست این کتاب یک کتاب داستان داره که من برای ترجمه ی اون از این ترجمه استفاده میکنم
واژه country به معنای کشور
واژه country به معنای کشور یکی از تقسیمات جغرافیایی است و به سرزمینی با مرزهای مشخص گفته می شود که دولت خود و قوانین مخصوص به خود را دارند. مثلا:
european countries ( کشورهای اروپایی )
...
[مشاهده متن کامل]

a foreign country ( یک کشور خارجی )
country به معنای کشور هم با حرف تعریف a و هم با حرف تعریف the به کار می رود. وقتی می گوییم the country منظور کشور و مردم و ساکنین آن است و بیشتر مفهوم ملت را می رساند.
they have the support of most of the country ( آنها حمایت بیشتر ملت را دارند. )
واژه country به معنای روستا
واژه country تنها با حرف تعریف the و در حالت مفرد معنای روستا می دهد و منظور از آن مناطق خارج از شهر است که مزرعه، جنگل و . . . دارد.
to live in the country ( در روستا زندگی کردن )
برخی اوقات the country معنای کشور و مردم و ساکنین آن را میدهد و مفهوم ملت را می رساند. باید با توجه به کلمات قبل و بعد و مفهوم جمله تشخیص دهیم کدام یک از معانی مورد نظر است.
they have the support of most of the country ( آنها حمایت بیشتر ملت را دارند. )
واژه country به معنای موسیقی کانتری
واژه country در این کاربرد معنای نوعی سبک موسیقی را می دهد. این نوع سبک مربوط به ایالت های جنوب و وسترن آمریکا است و بیشتر با سازهایی نظیر گیتار، بانجو و ساز دهنی و . . . نواخته می شود. به این نوع سبک country and western یا به اختصار c & w نیز گفته می شود. واژه country در این کاربرد اسمی غیر قابل شمارش محسوب می شود.
منبع: سایت بیاموز

ناحیه
ممکن است به شهر، استان، ایالت، کشور و یا هر نوع سرزمینی اطلاق شود
� موسیقی محلی امریکای جنوبی� هم معنی میده.
a 2 - hour drive through scenic country
ترجمه ی اینجانب: یک رانندگی 2 ساعته از میان دشت و صحرای خوش منظره

روستا
جایی که مزره داره . انبار های بزرگ داره . خانه ی همراه با حصار داره . و داخلش پر از گل و گیاه و دختان داره . و حیوانات اهلی زیادی در آنجا هستند
Country=کشور، وطن ( حومه یا اطراف شهر )
خطّه
مثلا خطه هندوستان
به این جمله دقت کنید از Soviet:
wooden language of a country bumpkin
زبان خشن یک نره غول دهاتی
به نظرم دهاتی معادل خوبی باشه برای country
محمدرضا ایوبی صانع
کشور
i enjoy visiting many different countries
من از دیدن کشور های مختلف لذت میبرم 📥
کشور و قاره
حومه
کشور
ییلاق
روستایی
کشور
دهات
( دهاتی )
The country around them soon began to look very wild.
در اینجا به معنای�جنگل� است
علاوه بر کشور در مورد موزیک محلی بومی است
کشور، ایالت، سرزمین
سرزمین کشور ( ایران )
کشور سرزمین ایالت
بعضی موقع محلی ، روستایی. بعضی موقع کشور، ایالت.
سرزمین ، ایالت
کشور
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس