dead

/ˈded//ded/

معنی: کهنه، بی روح، بی حس، مرده
معانی دیگر: غیرذیروح، بی جان، غیر زنده، نا جاندار، مرده مانند، مرده سان، بی رنگ و آب، بی بو و خاصیت، سرد و عاری از احساس، ناکنش ور، کساد، بی جنب و جوش، کاملا بی توجه، بی نیرو، لمس، بی حال، چلاق، سست، شل و افتاده، کرخ، (از سوختن باز ایستاده) خاموش، (آب و غیره) بی حرکت (مانند مرداب)، راکد، (مکانیک) ایستا، وابسته به آسه ی ایستا، (توپ بازی و گوی و فنر و غیره) بی جهش (که خاصیت جهندگی خود را دست داده است)، ناجهنده، منسوخ، بر افتاده، نیست، نابود، مهجور، بی کاربرد، بی حیات، بی حاصل، لم یزرع، نابارور، بایر، بیهوده، بی بهره، بی سود، حتمی (مانند مرگ)، بی برو برگرد، بی گمان، بی خطا، بی لغزش، دقیق، درست، بی تغییر، یکنواخت، صددرصد، (عامیانه) کاملا خسته، خسته و مرده، (برق) بی جریان، بی برق، شدت، حدت، بیشینگی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: deader, deadest
(1) تعریف: lacking normal life functions; not alive.
مترادف: deceased
متضاد: alive, live, living
مشابه: asleep, carrion, defunct, departed, done for, expired, extinct, gone, inanimate, late, lifeless

- My grandmother is living, but my grandfather is dead.
[ترجمه ب گنج جو] مادر بزرگم زنده اس ، پدر بزرگم به رحمت خدا رفته.
|
[ترجمه مهرسا] مادربزرگم در حال رندگی کردن است ولی پدربزرگم فوت شده است🌸
|
[ترجمه 𝑨𝒚𝒏𝒐𝒐𝒔𝒉] مادر بزرگ من در حال حیات است اما پدر بزرگم مرده
|
[ترجمه عسل] مادر بزرگ من در حال زنگی کردن است اما پدربزرگم مرده
|
[ترجمه مهرانه] مادربزرگ من زنده است، اما پدربزرگم مرده است.
|
[ترجمه گوگل] مادربزرگ من زنده است، اما پدربزرگم مرده است
[ترجمه ترگمان] مادربزرگم هنوز زنده است، اما پدربزرگم مرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I forgot to water that plant and now it's dead.
[ترجمه الحوراء] من فراموش کردم به آن گیاه آب بدهم و اکنون آن پژمرده است
|
[ترجمه ب گنج جو] اون گیاه پلاسیده شد، فراموشم شد بهش آب بدم.
|
[ترجمه مهرانه] یادم رفت به آن گیاه آبیاری کنم و حالا مرده است.
|
[ترجمه گوگل] یادم رفت به آن گیاه آبیاری کنم و حالا مرده است
[ترجمه ترگمان] یادم رفت که آن گیاه را آب بدهم و حالا مرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's sad because of his dead goldfish.
[ترجمه عسل] او ناراحت است چون ماهی طلایی او مرده
|
[ترجمه مهرانه] او به خاطر ماهی قرمز مرده اش غمگین است
|
[ترجمه گوگل] او به خاطر ماهی قرمز مرده اش غمگین است
[ترجمه ترگمان] اون بخاطر ماهی طلایی مرده ناراحته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: resembling death.
مشابه: asleep, comatose, impassive, insensate, insensible, insensitive, lifeless, numb, unconscious

- She collapsed in a dead faint.
[ترجمه Hasan] او غش کرده است
|
[ترجمه مهرانه] او در غش مرده سقوط کرد
|
[ترجمه گوگل] او در غش مرده سقوط کرد
[ترجمه ترگمان] غش غش غش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: useless or inactive.
مترادف: inoperative
متضاد: live, viable
مشابه: broken, defunct, extinct, out of commission, out of whack, spent, useless

- I tried to make a call but the phone was dead.
[ترجمه مهرانه] سعی کردم تماس بگیرم اما گوشی خاموش بود
|
[ترجمه گوگل] سعی کردم تماس بگیرم اما گوشی خاموش بود
[ترجمه ترگمان] سعی کردم زنگ بزنم اما تلفن قطع شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: extremely worn-out; exhausted.
مترادف: beat, exhausted, pooped, worn-out
مشابه: fatigued, prostrate, spent, tired

- I was dead when I got home, and I went straight to bed.
[ترجمه بهار] وقتی به خانه رسیدم از خستگی می مردم و مستقیم رفتم توی رختخواب
|
[ترجمه گوگل] وقتی به خانه رسیدم مرده بودم و مستقیم به رختخواب رفتم
[ترجمه ترگمان] وقتی به خانه رسیدم مرده بودم و یک راست به بس تر رفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: without capacity to feel emotions.
مشابه: apathetic, cold, impassive, insensate, insensible, numb, unemotional

- He felt dead inside after his wife left.
[ترجمه بانو جمی] بعد از رفتن همسرش احساس مردگی میکرد.
|
[ترجمه گوگل] او پس از رفتن همسرش از درون احساس مرگ می کرد
[ترجمه ترگمان] بعد از رفتن زنش احساس کرد که مرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: without spirit, brilliance, or movement.
مترادف: lifeless
متضاد: alive, lively
مشابه: dry, dull, flat, insipid, lackluster, stagnant, tedious, tired, vapid

- The critic wrote that the performance was dead.
[ترجمه گوگل] منتقد نوشت که اجرا مرده است
[ترجمه ترگمان] منتقد نوشت که این اجرا مرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The club is often dead on Wednesday nights.
[ترجمه گوگل] باشگاه اغلب در شب های چهارشنبه مرده است
[ترجمه ترگمان] این باشگاه اغلب در شب های چهارشنبه مرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: no longer of any consequence.
متضاد: live
مشابه: defunct, moot, obsolete, pass�, useless

- That's a dead issue and we no longer need to discuss it.
[ترجمه گوگل] این یک موضوع مرده است و ما دیگر نیازی به بحث در مورد آن نداریم
[ترجمه ترگمان] این یک مساله مرده است و ما دیگر لازم نیست در این مورد بحث کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: of a language, no longer being spoken.
مترادف: defunct, extinct
متضاد: living
مشابه: obsolete

- Latin is a dead language, although it is still of importance.
[ترجمه Ali Y] لاتین زبانی مرده است، گرچه هنوز دارای اهمیت است.
|
[ترجمه گوگل] لاتین یک زبان مرده است، اگرچه هنوز هم اهمیت دارد
[ترجمه ترگمان] لاتین یک زبان مرده، گرچه هنوز هم مهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: precise; exact.
مترادف: exact, precise
مشابه: unerring

- The arrow hit the target at dead center.
[ترجمه riharu] تیر دقیقا به هدف اصابت کرد
|
[ترجمه گوگل] تیر در نقطه مرگ به هدف اصابت کرد
[ترجمه ترگمان] تیر به هدف در مرکز مرده اصابت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: of a ball in certain sports, not in play.
مشابه: out of bounds

- The ball was called dead.
[ترجمه گوگل] توپ را مرده می نامیدند
[ترجمه ترگمان] مجلس رقص نامیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(11) تعریف: not acoustically resonant.
مترادف: anechoic

- a dead spot
[ترجمه گوگل] یک نقطه مرده
[ترجمه ترگمان] یک نقطه مرده،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(12) تعریف: unconnected to an electrical source or having no charge.
متضاد: live

- dead batteries
[ترجمه گوگل] باتری های مرده
[ترجمه ترگمان] باتری های مرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: (used with a pl. verb) those who are dead (prec. by the).
مترادف: deceased, departed
متضاد: living, quick

- The dead live on in our memories.
[ترجمه گوگل] مردگان در خاطرات ما زنده اند
[ترجمه ترگمان] مردگان در خاطراتم زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the most intensely dark or cold period.
مترادف: depth
مشابه: deep, middle, midst

- I heard a noise in the dead of night.
[ترجمه گوگل] در دل شب صدایی شنیدم
[ترجمه ترگمان] من صدای یک سر و صدا در آن شب شنیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't know why they decided to go there in the dead of winter.
[ترجمه گوگل] نمی دانم چرا آنها تصمیم گرفتند در اوج زمستان به آنجا بروند
[ترجمه ترگمان] نمی دانم چرا تصمیم گرفتند در زمستان به آنجا بروند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
حالات: deader, deadest
مشتقات: deadness (n.)
(1) تعریف: completely; exactly.
مترادف: absolutely, completely, entirely, thoroughly, totally, utterly
مشابه: exactly

- He was dead wrong in his estimate.
[ترجمه riharu] او کاملا در برآورد خود اشتباه کرده بود.
|
[ترجمه گوگل] او در برآورد خود اشتباه کرده بود
[ترجمه ترگمان] او در برآورد او اشتباه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: abruptly.
مترادف: abruptly, suddenly
مشابه: quickly

- He stopped dead when he saw her.
[ترجمه گوگل] وقتی او را دید از مرگ ایستاد
[ترجمه ترگمان] وقتی او را دید، از مرگ دست کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. dead ahead
درست،سر راست،درست سر راه

2. dead axel
آسه ی ایستا (محوری که چرخ را مستحکم می کند ولی آن را به حرکت در نمی آورد)،شغالدست

3. dead branches had damed up the gutter
شاخ و برگ مرده (یا پوسیده) جوی را بند آورده بود.

4. dead capital
سرمایه ی خوابیده

5. dead center
درست در مرکز

6. dead coals
زغال خاموش (که آتش مرده است)،زغال مرده

7. dead laws
قوانین منسوخ

8. dead level
کاملا مسطح

9. dead or alive
مرده یازنده

10. dead silence
سکوت محض

11. dead soil
خاک غیرقابل کشت

12. dead sure
بسیار مطمئن

13. dead things like stone and brick
چیزهای بی جان مانند سنگ و آجر

14. dead to love
بی توجه نسبت به عشق

15. dead water
آب راکد

16. dead as a doornail
مرده ی مرده،کاملا مرده

17. dead drunk
خرمست،سیاه مست

18. dead to the world
(عامیانه) کاملا خواب،غرق خواب

19. a dead battery
باتری خالی

20. a dead battery
باطری خالی،باطری تمام شده

21. a dead body
جسد،لاش،بدن مرده،(حیوان) مردار

22. a dead faint
غش مرگ مانند

23. a dead handshake
دست دادن از روی سردی

24. a dead party
مهمانی بی روح

25. a dead plant
گیاه خشکیده

26. a dead shot
تیرانداز بی خطا،تیرانداز ماهر

27. a dead stop
توقف کامل

28. a dead tennis ball
توپ تنیس ناجهنده (بی خاصیت)

29. a dead tree with brittle branches
درخت خشک با شاخه های شکننده

30. a dead volcano
آتشفشان خاموش (غیرفعال)

31. a dead wire
سیم بی برق

32. bottom dead center
نقطه ی مرگ پایین

33. enemy dead were left to rot or be eaten by carrion
گذاشتند که اجساد دشمن یا بپوسد یا توسط لاشخورها خورده شود

34. stone dead
کاملا مرده

35. the dead and the fatally wounded
مردگان و زخمی های مردنی

36. the dead and the living
مردگان و زندگان

37. the dead of winter
وسط زمستان،شور زمستان

38. the dead tissues of the wound will slough off by themselves
بافت های مرده ی زخم خود به خود ور خواهند آمد.

39. the dead were entombed ceremoniously
رفتگان را طی مراسم رسمی دفن کردند.

40. top dead center
نقطه ی مرگ بالا

41. be dead from neck up
(عامیانه) احمق بودن

42. be dead set against something (or be dead against something)
کاملا مخالف چیزی بودن

43. be dead to something
قادر به درک یا احساس چیزی نبودن

44. cut dead
(عامیانه) کاملا کم محلی کردن،بسیار بی اعتنایی کردن،جواب سلام ندادن

45. go dead
(برق) قطع شدن،(دستگاه) از کار افتادن

46. the dead
مردگان،عالم اموات

47. among the dead was one karim abbassy
در میان مردگان شخصی به نام کریم عباسی وجود داشت.

48. and the dead shall rise again
و مردگان دوباره زنده خواهند شد.

49. he is dead to all reason
اصلا استدلال سرش نمی شود.

50. he was dead to the world on the bench
روی نیمکت به خواب ژرفی فرو رفته بود.

51. hindus cremate dead bodies
هندوها اجساد مردگان را می سوزانند.

52. in the dead of night
در تاریک ترین زمان شب،در وسط شب،بوق سگ

53. to be dead tired
خسته و مرده بودن

54. to drop dead
افتادن و مردن،ناگهان مردن

55. to trim dead branches off a tree
شاخه های مرده ی درخت را زدن

56. you are dead right
شما کاملا حق دارید.

57. over my dead body
هرگز (اجازه نخواهم داد)،کاملا مخالفم

58. he cut me dead in the party
در مهمانی اصلا به من اعتنایی نکرد.

59. he has been dead for many years
چندین سال است که مرده.

60. he stripped the dead soldier's overcoat and ran away
پالتو سرباز مرده را کند و فرار کرد.

61. his arm hung dead at his side
دستش لمس و بیحال در یک طرف آویخته بود.

62. his face turned dead white
رنگش مثل مرده پرید (سفید شد).

63. latin is a dead language
لاتین یک زبان مرده است.

64. mars is a dead planet
کره ی مریخ عاری از حیات است.

65. prayer for the dead
دعای اموات

66. the engine went dead in the middle of the highway
در میان جاده موتور از کار افتاد.

67. the phone went dead
(سیم) تلفن قطع شد.

68. they are both dead
هر دوی آنها مرده اند.

69. those who are dead and rotten in their graves
کسانی که مرده و در گور پوسیده اند

70. to be brain dead
از نظر فعالیت مغزی مرده بودن

مترادف ها

کهنه (صفت)
olden, obsolete, antiquated, gray, old, ancient, age-old, archaic, stale, antique, dead, bygone, trite, time-worn, behindhand, ragged, frowsty, worm-eaten, dowdy, musty, fusty, poky, obsolescent, worn-out, run-down, well-worn, tacky, weatherworn

بی روح (صفت)
tame, inconscient, arid, meek, apathetic, apathetical, dead, soulless, spiritless, prosaic, pedestrian, vapid, inert, exanimate

بی حس (صفت)
senseless, passive, dead, vapid, torpid, obtuse, insentient, insensible, callous, unfeeling, stolid, insensitive, numb, impassible, insensate, impassive

مرده (صفت)
defunct, extinct, dead, vapid, exanimate, deceased, lifeless

تخصصی

[برق و الکترونیک] مرده، خاموش، بدون جریان، بدون ولتاژ
[زمین شناسی] مرده، ساکن، بی پتانسیل در زمین شناسی اقتصادی، به ناحیه ای که از نظر اقتصادی بی ارزش است گفته می شود، در مقایسه با: یک ناحیه با ارزش اقتصادی یا کانسنگ، زمین بی کانه، در معدنکاری، به ناحیه فرونشستی که به نظر می رسد کاملا فرونشسته و آرام شده باشد و حرکت مجدد دیگری نخواهد داشت گفته می شود، زمین مرده.
[نساجی] مرده - منسوخ - کهنه - بی نور - خاموش - بی حرکت - ساکت - مطلقا - فاقد - آرام - مسدود
[نفت] ف خنثی

انگلیسی به انگلیسی

• time when there is no life; dead person or persons
not living; lacking perception; inactive; feeble, subdued; absolute, definite; (slang) very tired; exhausted; quiet (as in "business is dead today")
totally; suddenly; certainly; (slang) extremely, very (e.g., "our vacation in the bahamas was dead good")
a dead person, animal, or plant is no longer living.
the dead are people who are dead, especially people who have been killed.
if your arm or leg goes dead, you lose the sense of feeling in it for a short time.
if a telephone or other device is dead, it is not functioning.
dead can mean complete or absolute, especially with the words `silence', `centre', and `stop'. attributive adjective here but can also be used as an adverb or a submodifier. e.g. i was staring dead ahead.
dead also means very or very much; used in informal speech.
the dead of night is the middle part of it, when it is dark and quiet.
if something stops dead, it stops suddenly.

پیشنهاد کاربران

dead: مرده
Dead letter
نامه برگشتی
بی مصرف
بی فایده
They’ll die when they’re dead:
آن ها به مجرد اینکه بی مصرف باشند خواهند مرد.
you're dead, kid
فاتحت خوندست، بچه!
adverb
completely or extremely
قید/ کاملاً، به شدت
After a hard day’s work, I was dead tired
For example, “He stopped dead” means he stopped suddenly and completely
He was dead serious
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/dead?q=dead
معنی مرده میده و همچنین:
اگه بخواید روی یه صفتی تاکید کنید میتونید dead برای قوی تر کردنش استفاده کنید؛مثال:
i was dead tired
من خیلی خسته بودم
dead در معنی very و really
و یک نکته:
از dead برای صفتای قوی و شدید نمیشه استفاده کرد
...
[مشاهده متن کامل]

مثلا
i was dead thrilled❌
i was dead happy ✅

جان باختن
جان از دست دادن
سوت و کور، بی جنب و جوش
That time of night is pretty dead
به معنی In trouble هم میشه
بدرد نخور
مثلا:
The fence is dead
فنس ( حصار ) به درد نمیخوره
اگر صفت dead برای مکان استفاده بشه معنی boring میده یعنی جایی که هیچ اتفاق جالب و هیجان انگیزی نمیفته .
This place is dead after nine o'clock.
میتونه برای تاکید استفاده شه
We all sat waiting in dead silence ( =complete silence )
...
[مشاهده متن کامل]

در مکالمه غیر رسمی به معنی افتادن توی دردسر جدی
If . . . I'm dead
If Mum finds out about this I'm dead
اگر مامان راجع به این موضوع چیزی بفهمه تو دردسر بزرگی میفتم.

خالی ( باتری )
مرده ، بی روح
معنی دقیقا هم میده مثال
he showed up dead on time
اون دقیقا سر وقت پیداش شد
معنی خیلی هم میده مثال
im dead tired
من خیلی خستم
دوستان این کلمه یک صفت هست به معنای کسی که مرده.
مرگ: death
فعل مردن در زمان حال: die
گذشته ی فعل مردن: died
و past participle فعل die هم died
پژمرده

قال قضیه رو بکن
کلکشو بکن
معنی خیلی رو هم داره
dead interesting خیلی جذابه
در مورد گوشی یعنی شارژ نداشتن.
بی حس و کرخ شدن. مثلا دستم بی حس و کرخ شده.
《 پارسی را پاس بِداریم》
dead
به گُمان واژه ای ایرانی - اُروپایی اَست وَ هم ریشه با :
آلمانی :tot
پارسی : می تَوانَد هَم ریشه با " دَد" = جانِوَرِ دَرَنده وَ دُرُشت خور باشَد که روبه رویی با آن مایه یِ مَرگ می گَردد.
dead = tot = dad
مرده، مردن، زنده نبودن، فوت شده
Dead=مرده
اگر میخواین از بی حس استفاده کنین=numb
Deadهم معنیه بی حس میده اماnumbبرای این معنی بهتره

through the dead of night یعنی در دل شب
اخراج شدن
you are dead: تو اخراجی!
Dead = to be dead is to not be alive
Dead= مرده
مثال= a dead person is usually buried in the ground
معنی👆👆= آدم مرده معمولا درون زمین دفن می شود
A policeman was shot dead in the city centre last night
1. OPP of Alive
2. the past form of dead is death
زمان گذشته death
مرده ، بی جون ، بی روح
مردن از درون

پژمرده برای گل . مرده
خالی ( برای باتری ها به کار برده می شود )
مرده

کهنه و از کار افتاده ( برق و ماشینها )
ex: the batteries are dead
مردن از لحاظ احساسات و عاطفی
کاملا٬ مثلا: کاملا جدی میگم I dead serious
مرده
مرده - مرد - فوت کرد
مردن. مرگ
Not alive
فوت شده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٢)

بپرس