depressed

/dəˈprest//dɪˈprest/

معنی: دژم، منکوب، افسرده، غمگین، ملول، محزون ومغموم، پژمان، دلتنگ، فرو رفته
معانی دیگر: فروفشرده، فشرده (به سوی پایین)، (در اثر فشار) پهن شده، مسطح شده، تو رفته، گود افتاده، غمزده، محزون، ماتمگین، فقیر، دچار بیکاری (یا کسادی و غیره)، دچار رکود، (گیاه شناسی) تخت (در اثر فشار وزن چیزی روی آن)، پهنیده، (میزان و درجه و مکان و شدت) پایین رفته، کاسته، کم شده، پریشان

جمله های نمونه

1. depressed industries
صنایع دستخوش ایستایی (رکود)

2. a depressed area of the city
بخش راکد شده ی شهر

3. a depressed cactus
کاکتوس پهنیده

4. a depressed gas pedal
تخته گاز پایین فشرده

5. a depressed herb
گیاه تخت (گسترده بر روی زمین)

6. it depressed me to visit her tomb
رفتن به آرامگاه او مرا افسرده کرد.

7. the depressed condition of the market
کسادی وضع بازار

8. some of the depressed areas of the moon are deeper than grand canyon
برخی از نواحی فرورفته ی ماه از گراندکانیون ژرف ترند.

9. rumors of war further depressed stock prices
شایعات جنگ بهای سهام را کاهش بیشتری داد.

10. He began to feel depressed and helpless.
[ترجمه s] او شروع به احساس ناراحتی و کمک میکرد
|
[ترجمه گوگل]او شروع به احساس افسردگی و درماندگی کرد
[ترجمه ترگمان]احساس افسردگی و درماندگی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. i will make you happy when you are depressed. i will make you delighted when you are in great sorrow!
[ترجمه گوگل]وقتی افسرده هستی خوشحالت میکنم وقتی در اندوه بزرگی باشی، تو را خوشحال خواهم کرد!
[ترجمه ترگمان]وقتی افسرده هستی تو را خوشحال می کنم من شما را خوشحال خواهم کرد وقتی شما در اندوه بزرگی هستید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He looked depressed but perked up when his friends arrived.
[ترجمه گوگل]او افسرده به نظر می رسید، اما وقتی دوستانش آمدند سرحال بود
[ترجمه ترگمان]وقتی دوستانش رسیدند، او غمگین به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The threat of war has depressed business activity.
[ترجمه گوگل]تهدید جنگ فعالیت تجاری را کاهش داده است
[ترجمه ترگمان]تهدید جنگ فعالیت اقتصادی را مختل کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He was depressed and in a confused state of mind.
[ترجمه گوگل]او افسرده بود و در یک حالت ذهنی آشفته بود
[ترجمه ترگمان]افسرده و پریشان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The little girl depressed the button.
[ترجمه گوگل]دخترک دکمه را فشار داد
[ترجمه ترگمان]دخترک دکمه را فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. When he's depressed he sits brooding for hours.
[ترجمه گوگل]وقتی افسرده است ساعت ها می نشیند و در حال فکر کردن است
[ترجمه ترگمان]وقتی او افسرده می شود، ساعت ها در فکر فرو می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. 'I'm feeling really depressed. ' 'The winter here has that effect sometimes. '
[ترجمه گوگل]من واقعاً احساس افسردگی می کنم زمستان اینجا گاهی چنین تأثیری دارد '
[ترجمه ترگمان]احساس افسردگی می کنم زمستان در اینجا بعضی وقت ها این اثر را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دژم (صفت)
angry, depressed

منکوب (صفت)
depressed, broken-down, dejected, kaput

افسرده (صفت)
gloomy, depressed, glum, pensive, hypochondriac, cheerless, dejected, downhearted, broody, downbeat, heartless, low-spirited, withering, heavy-hearted, saturnine, woebegone

غمگین (صفت)
depressed, grave, down, cheerless, heartsick, sad, dyspeptic, care-worn, sorrowful, sorry, woeful, heartsore, heavy-hearted, melancholic, tristful

ملول (صفت)
depressed, glum, dejected, heartsick, chapfallen, lonesome

محزون و مغموم (صفت)
depressed, dejected, disappointed

پژمان (صفت)
depressed, dejected, despondent

دلتنگ (صفت)
lone, depressed, down, sad, low-spirited, nostalgic, homesick, heavy-hearted, saturnine

فرو رفته (صفت)
depressed, sunk

تخصصی

[زمین شناسی] فشرده شده از دو طرف
[ریاضیات] تنزل یافته

انگلیسی به انگلیسی

• sad, gloomy; economically depressed; flattened, pressed down
if you are depressed, you feel sad and disappointed.
a place that is depressed does not have as much business or employment as it used to.
see also depress.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : depress
✅️ اسم ( noun ) : depression / depressive / depressant
✅️ صفت ( adjective ) : depressed / depressing / depressive
✅️ قید ( adverb ) : depressingly
Sad , upset
پلیمر کاهش یافته
سرماخوردگی روانی
depressed ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: افسرده
تعریف: ویژگی فرد دچار افسردگی
نازل ( به معنای پایین تر از قیمت واقعی )
آشفته
Depressed=broken
افسرده
کسی که از چیزی ناراحت
غمگین
Depressed:someone who sad or miss some one، or down beat
DEPRESSED :
دیپ رِست
DEPRESSION :
دی پِرِ شِن
افسرده، ناراحت، دلخور
معانی مختلفی داره مثل. افسرده و غمگین و. . .
غمگین
بازداشت شده
محروم
کاسته شده
افسرده
کساد شده، رکود
کساد شده
ناراحت
upset. . . افسرده
غمیگین
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس