determined

/dəˈtɜːrmənd//dɪˈtɜːmɪnd/

معنی: معین، مشخص، مصمم
معانی دیگر: بااراده، قاطع، مصممانه، مصرانه، قاطعانه، سمج، قد

جمله های نمونه

1. churchill was determined to draw america into the second world war
چرچیل مصمم بود امریکا را هم به جنگ جهانی دوم بکشاند.

2. he is determined to go
او مصمم است که برود.

3. he was determined to avenge his father's murder
او مصمم بود قتل پدرش را تلافی کند.

4. he was determined to have one last fling before he sailed
او مصمم بود که قبل از رفتن به سفر دریایی آخرین عیاشی خود را بکند.

5. he was determined to overcome what he termed his hellish selfishness
او مصصم بود بر آنچه که آن را خودخواهی جهنمی می نامید چیره شود.

6. he was determined to press the matter
او مصمم بود که بر سر آن موضوع پافشاری کند.

7. parviz was determined to have his revenge
پرویز مصمم بود که انتقام خود را بگیرد.

8. salaries are determined according to the employees' echelons
حقوق ها بر حسب پله دیس (رتبه ی) کارمندان تعیین می شود.

9. their behavior determined pari against going to their house again
رفتار آنان پری را مصمم کرد که دیگر به خانه ی آنها نرود.

10. they were determined and nothing would daunt them
آنان مصمم بودند و هیچ چیز نمی توانست آنها را دلسرد کند.

11. the detective was determined to sniff out the murderer
کارآگاه مصمم بود که قاتل را پیدا کند.

12. the insurance adjuster determined our adjustment
مامور شرکت بیمه میزان خسارت ما را تعیین کرد.

13. to make a determined effort
کوشش مصممانه کردن

14. she is a very determined type of person
او آدم بسیار مصممی است.

15. he is nothing if not determined
او بسیار مصمم است.

16. the u. s. surgeon general has determined that cigarette smoking can be hazardous to your health
مدیر کل بهداری امریکا نظر داده است که کشیدن سیگار ممکن است برای سلامتی مضر باشد.

17. the old man seemed animated and determined
پیرمرد،سرزنده و مصمم به نظر می رسید.

18. her handshake indicated that she was strong and determined
دست دادن او نشان می داد که قوی و مصمم است.

19. it was the courage of our sailors that determined the destiny of that great battle
دلاوری ناویان ما بود که فرجام آن نبرد بزرگ را تعیین کرد.

20. the date of the next meeting will be determined tomorrow
تاریخ جلسه ی بعدی فردا تعیین خواهد شد.

21. there is a crying need for new and determined leadership
نیاز مبرمی به رهبری جدید و راسخ وجود دارد.

22. He was determined to retrieve his honor.
[ترجمه گوگل]او مصمم بود که افتخار خود را پس بگیرد
[ترجمه ترگمان]اون مصمم بود که افتخارش رو پس بگیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. A person's character isn't determined by how he or she enjoys victory, but rather how he or she endures defeat.
[ترجمه گوگل]شخصیت یک فرد به این بستگی ندارد که چگونه از پیروزی لذت می برد، بلکه به این بستگی دارد که چگونه شکست را تحمل می کند
[ترجمه ترگمان]شخصیت فرد با این که چطور از پیروزی لذت می برد، تعیین نمی شود، بلکه به این خاطر است که او چطور شکست را تحمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The government is determined to tackle inflation.
[ترجمه گوگل]دولت مصمم به مقابله با تورم است
[ترجمه ترگمان]دولت مصمم است تا با تورم مبارزه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. They are determined to erase the bad memories of last year's defeats.
[ترجمه گوگل]آنها مصمم هستند که خاطرات بد شکست های سال گذشته را پاک کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها مصمم هستند که خاطرات بد شکست های سال گذشته را پاک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The Chinese climbers are determined to bid for the highest mountain in the world.
[ترجمه گوگل]کوهنوردان چینی مصمم هستند که برای بلندترین کوه جهان شرکت کنند
[ترجمه ترگمان]کوهنوردان چین مصمم به پیشنهاد قیمت برای بلندترین کوهستان در جهان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. The opposition to her scheme made her more determined than ever.
[ترجمه گوگل]مخالفت با نقشه او او را مصمم تر از همیشه کرد
[ترجمه ترگمان]مخالفت با این نقشه او را مصمم تر از پیش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. He determined to travel no further that night.
[ترجمه Aida] او تصمیم گرفت آن شب دیگر سفر نکند.
|
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفت آن شب دیگر سفر نکند
[ترجمه ترگمان]آن شب تصمیم گرفت دیگر به مسافرت برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

معین (صفت)
certain, helping, given, aiding, specified, determined, defined, auxiliary, appointed, fixed, assigned, regular, supporting, thetic, thetical

مشخص (صفت)
specified, determined, defined, ascertained, specific, distinctive, well-known, distinguished, famous, recognizable

مصمم (صفت)
intent, determined, stalwart, resolute, unflinching, decided, resolved, having decided, having made up one's mind, manful

تخصصی

[ریاضیات] تعیین شده، مصمم

انگلیسی به انگلیسی

• decided, resolved, settled; concluded; affected by; resolute, firm
if you are determined to do something, you have made a firm decision to do it and will not let anything stop you.

پیشنهاد کاربران

فرمانبرداری
اراده کردن
determined ( adj ) =if you are determined to do sth, you have made a firm decision to do it and you will not let anyone prevent you, e. g. I'm determined to succeed. determination 2 ( n )
determined
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : determine
✅️ اسم ( noun ) : determination / determinant / determiner / determinism
✅️ صفت ( adjective ) : determinate / determined / determinable / deterministic
✅️ قید ( adverb ) : determinedly / deterministically
خودمختاری
با عزم و اراده
توی فلسفه بمعنای اراده نداشتن، یعنی ما آزادنیستیم، بلکه تعیین شده یا گماشته شده ایم:
we were not free, but wholly determined
محاسبه شود
نمیدانم دوستان این عبارات انگلیسی رو از کجا آوردن چون من از دیکشنری های معتبر مثل اکسفورد و کامبریج همچین چیزهایی رو ندیدم.
به هر حال طبق بررسی های من قاطع و مصمم دقیق ترین و بهترین واژه ها هستند
✅ قویا مصمم
خیلی مصمم ( به عنوان صفت. . . )
تصمیم پرانرژی به انجام کارهای حتی دشوار
unfaltering
Resolute
Iran determined to broaden coop with USA in various fields
عزم ایران گسترش همکاری است با آمریکا در زمینه های مختلف
set on/upon/against ( doing ) something=determined about something
صاحب عزم ؛ بااراده. باعزم. پابرجا.
نستوهانه هم میشه
در ترکیب با لغت effort هم بهتره به جزم یا راسخ ترجمه ش کنیم:
Determined effort
عزم راسخ
عزم جزم
تلاش نستوهانه
برنامه ریزی شده
determined to an unreasonable degree
مصمم تا حد غیر معقول
اندازه گیری
مصمم
( adj )
مشخص شده
معلوم شده
ساختاربندی شده
معین شده
ساختاربندی شده
مصمم ، مشخص شده ، تعیین شده
( حسابداری ) محاسبه
Be determined to do somethings
For example:
- If you want to reach your goals, you should be determined to succeed.
اگر میخواهی به اهدافت دست پیدا کنی، باید برای رسیدن به موفقیت مصمم باشی
- i am determined to become a pilot, and i'll try my best to reach this goal.
...
[مشاهده متن کامل]

من مصمم هستم که یک خلبان ( یا یک رهبر ) بشوم، و تمام تلاشم را برای رسیدن به هدف میکنم.

( صفت ) کسی که به خودش اطمینان داره که میتونه کاری رو که میخواد انجام بده
decided to do some thing strongly
Ambitious
قاطع
مصمم
با اراده
مشخص
معین
سمج

Very cartain that you want do something. . .
درواقع به معنای مصمم و می تونیم بگیم با اراده
قاطع مصمم
مشخص شده، تعیین شده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس