disloyal

/ˌdɪsˌlɔɪəl//dɪsˈloɪəl/

معنی: بی وفا، ناسپاس، سست پیمان
معانی دیگر: خائن، وطن فروش، نابکار، بدپیمان، بدعهد

جمله های نمونه

1. they called all their party opponents disloyal
آنان همه مخالفان حزبی خود را خیانتکار می نامیدند.

2. The disloyal thought was instantly suppressed.
[ترجمه گوگل]فکر بی وفا فورا سرکوب شد
[ترجمه ترگمان]این فکر بکر فورا سرکوب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The new president carried out a purge of disloyal army officers.
[ترجمه گوگل]رئیس جمهور جدید یک پاکسازی افسران بی وفای ارتش را انجام داد
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور جدید یک پاک سازی از افسران ارتش را انجام داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It was very disloyal of you to repeat what I'd said to Peter.
[ترجمه گوگل]تکرار آنچه به پیتر گفته بودم بسیار بی وفایی بود
[ترجمه ترگمان]خیلی لطف کردید که آنچه را که به پیتر گفته بودم تکرار کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He is disloyal to his cause.
[ترجمه گوگل]او نسبت به آرمان خود بی وفایی است
[ترجمه ترگمان]اون به هدفش خیانت نمیکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The newspapers have branded the rebel MP disloyal.
[ترجمه گوگل]روزنامه ها نماینده شورشی را بی وفا معرفی کرده اند
[ترجمه ترگمان]روزنامه ها نام نماینده شورشیان خائن را خائن نامیده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I am led to believe that he is disloyal to us.
[ترجمه گوگل]من به این باور رسیده ام که او به ما بی وفایی است
[ترجمه ترگمان]من به این نتیجه رسیده ام که او نسبت به ما خیانت می ورزد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His sisters thought that his autobiography was disloyal to the family.
[ترجمه گوگل]خواهرانش فکر می کردند که زندگی نامه او به خانواده بی وفایی است
[ترجمه ترگمان]خواهرانش به این نتیجه رسیدند که زندگینامه او به خانواده خیانت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She was so disloyal to her deputy she made his position untenable.
[ترجمه گوگل]او به قدری نسبت به معاونش بی وفا بود که موقعیت او را غیرقابل دفاع کرد
[ترجمه ترگمان]اون به نماینده اون خیانت کرده بود که موقعیتش رو غیرقابل دفاع از خودش ساخته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Accusing us of being disloyal to cover his own sorry behavior is truly execrable.
[ترجمه گوگل]متهم کردن ما به بی وفایی برای پوشاندن رفتار متاسفانه خود واقعاً ناپسند است
[ترجمه ترگمان]این که ما را وادار خواهیم کرد که بی وفایی خود را از دست بدهیم و رفتار پشیمان خود را پنهان کنیم واقعا نفرت انگیز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He felt he had been disloyal to his friends.
[ترجمه گوگل]او احساس می کرد که به دوستانش بی وفایی کرده است
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد که به دوستانش خیانت کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was accused of being disloyal to the government.
[ترجمه گوگل]او متهم به بی وفایی به دولت بود
[ترجمه ترگمان]او متهم به خیانت به دولت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He made her feel cheap, disloyal, childish and socially inferior.
[ترجمه گوگل]او باعث شد که او احساس بی ارزشی، بی وفایی، کودکانه و از نظر اجتماعی حقارت کند
[ترجمه ترگمان]او را ارزان، بی وفا، کودکانه و اجتماعی، احساس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Disloyal Catholics did not fly the Union Jack.
[ترجمه گوگل]کاتولیک های بی وفا با یونیون جک پرواز نکردند
[ترجمه ترگمان]کاتولیک ها به اتحادیه یونیون جک حمله نکردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی وفا (صفت)
fickle, variable, recreant, disloyal, unfaithful, faithless, untrue, fair-weather, inconstant

ناسپاس (صفت)
recreant, disloyal, ungrateful, ingrate, thankless

سست پیمان (صفت)
disloyal, unfaithful, perfidious, infidel

انگلیسی به انگلیسی

• not loyal, not faithful
if someone is disloyal to their friends, family, or country, they do not support them or they do things that could harm them.

پیشنهاد کاربران

خائن. عهد شکن. ناسپاس
مثال:
They called all their party opponents disloyal.
آنها همه مخالفان حزبشان را خائن نامیدند.
خیانت آمیز - خائنانه - عهدشکنانه
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : disloyalty
✅️ صفت ( adjective ) : disloyal
✅️ قید ( adverb ) : disloyally
عهدشکنی
بی وفایی
ناسپاسی
این دیکشنری صاحبی پاسبونی چیزی نداره این همه معنی غلط غلوط را حذف کنه : ) ) ) ) )
خاین
وفادار نبودن

بپرس