distract

/ˌdɪˈstrækt//dɪˈstrækt/

معنی: گیج کردن، پریشان کردن، دیوانه کردن، حواس پرت کردن
معانی دیگر: حواس (کسی را) پرت کردن، توجه کسی را منحرف کردن، پرشیدن، سردرگم کردن، آشفته کردن، شوریده کردن، سرگرم کردن، حواس کسی را به چیز دیگری معطوف کردن، (مهجور) دیوانه کردن، دچار اختلال مشاعر کردن

جمله های نمونه

1. Try not to distract the other students.
[ترجمه Gh] سعی کنید حواس دانشجویان دیگر را پرت نکنید
|
[ترجمه گوگل]سعی کنید حواس سایر دانش آموزان را پرت نکنید
[ترجمه ترگمان]سعی کنید حواس دانشجویان دیگر را پرت نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. She jabbered away, trying to distract his attention.
[ترجمه Gh] در حالی که سعی می کرد حواسش را پرت کند، گفت
|
[ترجمه گوگل]او با عجله دور شد و سعی کرد حواس او را منحرف کند
[ترجمه ترگمان]در حالی که سعی می کرد حواسش را پرت کند، گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. It was another attempt to distract attention from the truth.
[ترجمه گوگل]این تلاش دیگری برای منحرف کردن توجه از حقیقت بود
[ترجمه ترگمان]این یک تلاش دیگر برای منحرف کردن حواس از حقیقت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. You distract me. I've been distracted since the moment I met you. Because all I can think about is how much I want to kiss you.
[ترجمه گوگل]حواسمو پرت میکنی از لحظه ای که با شما آشنا شدم حواسم پرت شده است چون تمام چیزی که می توانم به آن فکر کنم این است که چقدر می خواهم تو را ببوسم
[ترجمه ترگمان]تو حواسم رو پرت می کنی از لحظه ای که با تو آشنا شدم حواسم پرت شده بود چون تنها چیزی که میتونم بهش فکر کنم اینه که چقدر دلم میخواد بوست کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Don't distract my attention I'm trying to study!
[ترجمه گوگل]حواس من را پرت نکن من سعی می کنم درس بخوانم!
[ترجمه ترگمان]حواسم را پرت نکن، دارم سعی می کنم درس بخونم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The film managed to distract me from these problems for a while.
[ترجمه گوگل]فیلم توانست برای مدتی من را از این مشکلات دور کند
[ترجمه ترگمان]فیلم سعی کرد تا مدتی مرا از این مشکلات دور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He tried to distract attention from his own illegal activities.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد توجه را از فعالیت های غیرقانونی خود منحرف کند
[ترجمه ترگمان]او سعی کرد توجه خود را از فعالیت های غیرقانونی خود منحرف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Coverage of the war was used to distract attention from other matters.
[ترجمه گوگل]پوشش جنگ برای منحرف کردن توجه از موضوعات دیگر مورد استفاده قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]پوشش مسائل جنگ برای منحرف کردن توجه ات از مسائل دیگر مورد استفاده قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He keeps trying to distract me.
[ترجمه گوگل]او مدام سعی می کند حواس من را پرت کند
[ترجمه ترگمان]اون همش سعی می کنه حواس منو پرت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It was all a ploy to distract attention from his real aims.
[ترجمه گوگل]همه اینها ترفندی بود برای منحرف کردن توجه از اهداف واقعی او
[ترجمه ترگمان]این همه تلاش برای منحرف کردن حواس از اهداف واقعی او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Several people talking at once distract a listener.
[ترجمه گوگل]چند نفر که در یک زمان صحبت می کنند، حواس شنونده را پرت می کنند
[ترجمه ترگمان]افراد زیادی که در حال صحبت کردن هستند حواس شنونده را پرت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Police said the message was a decoy to distract attention from the real danger area.
[ترجمه گوگل]پلیس گفت این پیام یک طعمه برای منحرف کردن توجه از منطقه خطر واقعی بود
[ترجمه ترگمان]پلیس گفت که این پیام یک تله برای منحرف کردن حواس از منطقه خطرناک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. To distract myself, I was playing a little game wherein I tried to determine which apparatus I hated most.
[ترجمه گوگل]برای پرت کردن حواس خودم، داشتم یک بازی کوچک انجام می‌دادم که در آن سعی می‌کردم تعیین کنم از کدام دستگاه بیشتر متنفرم
[ترجمه ترگمان]برای اینکه حواس خود را پرت کنم، بازی کوچکی را بازی می کردم که در آن سعی می کردم مشخص کنم از کدام دستگاه متنفرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Dougal tried to distract himself from what he was doing by treating the wounds as a mental puzzle.
[ترجمه گوگل]دوگال سعی کرد با درمان زخم ها به عنوان یک پازل ذهنی، حواس خود را از کاری که انجام می داد منحرف کند
[ترجمه ترگمان]او سعی می کرد حواس خود را از کاری که با زخم هایی که به عنوان یک معمای روانی انجام می داد، منحرف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. But conversely, music may also distract or annoy some workers.
[ترجمه گوگل]اما برعکس، موسیقی نیز ممکن است حواس برخی از کارگران را منحرف یا آزار دهد
[ترجمه ترگمان]اما برعکس، موسیقی ممکن است حواس برخی از کارگران را پرت کند یا اذیت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گیج کردن (فعل)
fluster, confuse, incommode, stun, addle, knock down, confound, distract, befuddle, stupefy, astonish, flummox, daze, flabbergast, bewilder, perplex, befog, besot, bemuse, muddle, fuzz, fox, petrify, fuddle, obfuscate, stump

پریشان کردن (فعل)
agitate, stress, confound, distract, afflict, ail, discompose, dishevel, disturb, faze, nonplus, tousle, oppress, disperse

دیوانه کردن (فعل)
moon, distract, frenzy, craze, derange, madden

حواس پرت کردن (فعل)
distract

انگلیسی به انگلیسی

• disturb, confuse, worry; divert, amuse; draw one's attention away
if something distracts you or distracts your attention, it stops you concentrating.

پیشنهاد کاربران

ایز گم کردن ( عامیانه ) _ رد گم کردن_ رد گم کنی_ پی گم کردن_ اندیش پرتی_ اندیش پرت سازی_ گمراه کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : distract
✅️ اسم ( noun ) : distraction / distractor
✅️ صفت ( adjective ) : distracting / distracted
✅️ قید ( adverb ) : distractedly
Don't distract me please
گمراه کردن، منحرف کردن، حواس پرت کردن
تمرکز خود را از دست دادن، تمرکز نداشتن
I don't let negative ideas to distract me from being seccessful
من اجازه نمیدم ایده های بد حواسمو از موفق بودن ( شدن ) پرت کنه.
حواس پرت کردن
حواس ( کسی را ) پرت کردن،
توجه کسی را منحرف کردن،
حواس کسی را به چیز دیگری معطوف کردن
that it could distract from Mr. Biden’s agenda in his first several weeks in office
🟡🟡🟡
...
[مشاهده متن کامل]

I’m not a social media addict like most young people these days. I always discipline myself not to be absorbed in using them as they surely distract♦️ my studies and I don’t want my time to go to waste just for socializing with virtual friends

mix up
معنی کشیدن و جدا کردن هم میده
فکر کسی را از موضوعی منحرف کردن
اغفال
پرت کردن حواس
I was distracted حواسم پرت شد، حواسم نبود. I distracted him حواسش رو پرت کردم.
( کسی را ) به اشتباه انداختن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس