damn

/ˈdæm//dæm/

معنی: فحش، بسیار، لعنتی، لعنت کردن، عاق کردن
معانی دیگر: (در اصل) محکوم کردن، گناهکار شناختن، به سرنوشت شوم دچار کردن، (مورد انتقاد شدید قرار دادن) طعن و لعن کردن، به باد انتقاد گرفتن، (موجب شکست و خرابی شدن) خراب کردن، ضایع کردن، (حرف ندا به نشان آزردگی یا خشم و غیره) جهنمی، کوفتی، مرده شور برده، اه، گه، (ناپسند - برای تاکید به کار می رود)، (الهیات) جهنمی کردن، به عذاب دوزخ محکوم کردن، به لعنت خدا دچار کردن، لعن کردن، بشوریدن، دشنام (شدید) دادن، فحش دادن، (ناپسند) این واژه را به کار بردن: !damn یا !damn it، طعن و لعن، بدوبیراه، (عامیانه) رجوع شود به: damned، خیلی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: damns, damning, damned
(1) تعریف: to declare the immorality or unworthiness of; condemn.
مترادف: condemn, execrate
متضاد: praise
مشابه: anathematize, denounce, fulminate, interdict, proscribe

(2) تعریف: in theology, to condemn to suffering in hell.
مترادف: condemn
متضاد: save
مشابه: anathematize, condemn, doom

(3) تعریف: to curse at, esp. using the word "damn".
مترادف: confound, curse
مشابه: anathematize, blaspheme, cuss, doggone

(4) تعریف: to cause the failure of; ruin.
مترادف: blast, dash, ruin
متضاد: save
مشابه: kill, spoil
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to swear; use the word "damn".
مترادف: curse, swear
مشابه: anathematize, blaspheme, execrate
حرف ندا ( interjection )
• : تعریف: used to express anger, regret, disgust, or frustration.
مشابه: darn, doggone, fuck, god, hell, shit
اسم ( noun )
عبارات: give a damn
(1) تعریف: the use of the word "damn" as a curse or expletive.
مشابه: curse

(2) تعریف: (informal) a least worthy thing; almost useless thing.
مترادف: red cent
مشابه: hill of beans

- A one-legged table isn't worth a damn.
[ترجمه A.A] میز یک پایه هیچ ارزشی نداره
|
[ترجمه شمیم] میز یک پایه به لعنت خدا هم نمی ارزه
|
[ترجمه گوگل] یک میز یک پا ارزش لعنتی ندارد
[ترجمه ترگمان] یک میز یک پا ارزشی نداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: accursed or unworthy; damned.
مترادف: abominable, accursed, damnable, damned
مشابه: darn, despicable, doggone, loathsome

- She is a damn liar.
[ترجمه سورو] آن خانم یک دروغگوی لعنتی است
|
[ترجمه گوگل] او یک دروغگوی لعنتی است
[ترجمه ترگمان] اون یه دروغگوی لعنتیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (informal) exceptional or outstanding.
مشابه: absolute, complete, real, utter

- The man is a damn genius!
[ترجمه گوگل] مرد یک نابغه لعنتی است!
[ترجمه ترگمان] ! اون مرد یه نابغه لعنتیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
مشتقات: damner (n.)
• : تعریف: to a great degree; exceptionally.
مترادف: awfully, damned, darn, doggone, exceptionally, extremely
مشابه: very

- We worked damn hard.
[ترجمه گوگل] لعنتی سخت کار کردیم
[ترجمه ترگمان] خیلی سخت کار کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. damn with faint praise
با دلسردی و بی علاقگی تعریف کردن (که اثرش مثل تکذیب کردن باشد)

2. i know damn well what to do
خوب می دانم چکار باید کرد.

3. as near as damn it
(انگلیسی - خودمانی) تقریبا،نزدیک به

4. not worth a damn
(عامیانه - ناپسند) بی ارزش،خیلی بد

5. not worth a damn (or a straw etc. )
کاملا بی ارزش

6. give (or care) a damn
(خودمانی - ناپسند) اصلا اعتنا و توجه نکردن

7. it is not worth a tinker's damn
یک غاز هم نمی ارزد.

8. his father is ill but he doesn't give a damn
پدرش مریض است ولی او عین خیالش نیست.

9. 'You don't give a damn about my feelings, do you. '--'Quite frankly, I don't. '.
[ترجمه مارال] شما به احساست من اصلا اهمین نمیدهید مگر نه؟
|
[ترجمه گوگل]شما به احساسات من اهمیت نمی دهید، نه '--'راست بگویم، من این کار را نمی کنم '
[ترجمه ترگمان]تو اصلا به احساسات من اهمیت نمیدی، مگه نه کاملا صادقانه بگم، من
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The less you give a damn, the happier you will be.
[ترجمه گوگل]هر چه کمتر به شما کمک کند، شادتر خواهید بود
[ترجمه ترگمان]هر چی کم تر اهمیت بدی، خوشحال تر میشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I couldn't make head nor tail of the damn film.
[ترجمه گلی افجه] نمی تونستم سر و ته این فیلم لعنتی رو هم بیارم
|
[ترجمه گوگل]من نتوانستم سر و دم فیلم لعنتی را بسازم
[ترجمه ترگمان]نمی توانستم سر و سر این فیلم لعنتی را درست کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There's not a damn thing you can do about it.
[ترجمه سورو] آن یک چیز لعنتی نیست و شما میتوانید آن را انجام دهید
|
[ترجمه امیر] چیزه مهمی وجود نداره که شما بتوانید در مورد ان انجام دهید
|
[ترجمه رضا] تو نمی طونی هیچ قلطی در موردش بکنی
|
[ترجمه گوگل]هیچ کاری نمی توانید در مورد آن انجام دهید
[ترجمه ترگمان]هیچ کاری از دستت برنمیاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I'll damn well do as I please.
[ترجمه گوگل]من هر کاری که بخواهم انجام خواهم داد
[ترجمه ترگمان]هر کاری دلم بخواهد می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You know damn well what I'm talking about.
[ترجمه گوگل]تو خوب میدونی که دارم از چی حرف میزنم
[ترجمه ترگمان]تو خوب می دانی که من درباره چه چیزی حرف می زنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It's as near as damn it the same thing.
[ترجمه گوگل]به همان اندازه نزدیک است لعنتی به همان چیز
[ترجمه ترگمان]به همون اندازه که به هم ربط داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. There's not a damn thing you can do about it now.
[ترجمه گوگل]هیچ کاری لعنتی نمی توانید در مورد آن انجام دهید
[ترجمه ترگمان]حالا دی گه کاری از دستت برنمیاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Damn you! I'm not going to let you bully me.
[ترجمه گوگل]لعنت به تو! من نمیذارم منو اذیت کنی
[ترجمه ترگمان]لعنت به تو! نمیذارم به من قلدری کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فحش (اسم)
abuse, damn, curse, swearing, cuss, darn, swearword, vilification, malison, revilement

بسیار (صفت)
abundant, numerous, extra, damn, manifold, parlous, all, sopping, unco, multifarious

لعنتی (صفت)
damn, blasted, damnable

لعنت کردن (فعل)
damn, anathematize, beshrew, imprecate

عاق کردن (فعل)
damn, curse, anathematize, disinherit

انگلیسی به انگلیسی

• curse
condemn to a punishment or fate; bring ruin on; curse or swear at; say the word "damn"
cursed, damned
extremely, very, highly
damn and dammit are mild swear words which can be used to express anger, annoyance, or emphasis.

پیشنهاد کاربران

مثل همون تف توش! سگ توش! گندش بزنن و. . . هستش
🔊 دوستان دقت کنید که تلفظ درست این کلمه {دَم} می باشد ( حرف n سایلنت است )
to blame or strongly criticize
سرزنش کردن یا به شدت انتقاد کردن
The novel was damned by the critics for being too political
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/damn
Damn:اهمیت
کلمه ایه که وقتی عصبانی میشیم میگم
Damn it!!!
مثل shit یاfuuuuck
معنی2
For damn sure i don't do it again
مطمعنا
مطمعنا دیگه این کارو نمیکنم
*وقتی که با sure بیات این معنی رو میده
Damn پدرسگ
I don't give a damn about you
پشیزی برات ارزش قائل نیستم
Damn if you do, damn if you don't.
انجامش بدی، لعنتی هستی. انجام ندی باز لعنتی هستی. سر دو راهی ماندن
معانی مختلفی دارد مثلاas near as damn it یعنی تقریبا ونزدیک به چیزی معنی میده وجایی هم مثل you give damn well betterهم معنی تاکیدانجام کاری رومیده یعنی بهتره که انجامش بدی وجایی دیگه معنی لعنتی میده وجایی دیگه معنی تعجب وجایی دیگه معنی شگفتی وجایی معنی فحش وناسزاهم میده وخیلی چیزا دیگه
Damn - 1 =لعنتی
How many times should say, don't blow your damn nose too hard
چند بار دیگ بایستی بگم، دماغ لعنتیت رو خیلی سخت نگیر
2 - too/so damn = بسیار
Watch out dude! She is too damn beautiful that you sneak her
...
[مشاهده متن کامل]

بپا رفیق! اون دختره بسیار زیباست که دزدکی داری دید میزنیش

darn/darned
Damn
لعنتی
So Damn
خیلی زیاد
curse
So damn خیلی زیاد
We have all of them in the air away, and we have a messy system. Damn em
to force someone to stay in hell and be punished for ever
The US cannot do a damn thing
امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند
god damn it
خدا لعنتش کنه
لعنتی !!!😤😤😔😔
دهنت صاف
اَه. لعنتی!!!!
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس