delay

/dəˈleɪ//dɪˈleɪ/

معنی: تعلل، تاخیر، مکی، تاخیر کردن، عقب انداختن، به تاخیر انداختن، به تاخیر افتادن، بتاخیر انداختن، معطل کردن، معوق گذاردن
معانی دیگر: درنگ، دیرکرد، دیرآیی، دفع الوقت، سردوانی، دیرروی، معطلی، فوت وقت، مولش، دیرفرست، گربه رقصانی، مدت تاخیر، دیرکردن، مولیدن، دیرآمدن یا رفتن، دیرفرستادن، درنگیدن، درنگ کردن، بطی کردن، کند کردن (حرکت)، به بعد موکول کردن، این دست و آن دست کردن، گربه رقصانی کردن، لفت دادن

جمله های نمونه

1. delay in payment of taxes carries a heavy penalty
تاخیر در پرداخت مالیات جریمه ی سنگینی دربر دارد.

2. his delay caused the loss of a precious opportunity
تاخیر او موجب از دست رفتن یک فرصت پرارزش شد.

3. my delay had made him irate
تاخیر من او را خشمگین کرده بود.

4. the delay was a test of our patience
آن تاخیر صبر ما را در بوته ی آزمایش قرارداد.

5. the delay was very long
مدت تاخیر خیلی طولانی بود.

6. without delay
بدون تاخیر،بی درنگ

7. after some delay and demur . . .
پس از قدری تاخیر و تردید . . .

8. there was a delay in the delivery of goods
تحویل کالا دستخوش تاخیر شد.

9. we decided to delay our departure
تصمیم گرفتیم رفتن خود را به تاخیر بیاندازیم.

10. we had a delay of two hours at the airport
در فرودگاه دو ساعت معطلی داشتیم.

11. bad weather caused a delay in the next flight
هوای بد موجب تاخیر در پرواز بعدی شد.

12. my reasons for the delay did not satisfy him
دلایل من درباره ی تاخیر او را قانع نکرد.

13. the storm occasioned another delay in our plans
طوفان موجب تاخیر دیگری در برنامه های ما شد.

14. this (matter) allows (of) no delay
این کار تاخیر بر نمی دارد.

15. this problem admits of no delay
این مسئله تعلل پذیر نیست.

16. the passengers stood chafing at the long delay
مسافران ایستاده بودند و تاخیر زیاد آنها را کلافه کرده بود.

17. the passengers were storming at the flight delay
تاخیر پرواز مسافران را خشمگین کرده بود.

18. bureaucracy and its concomitant dangers of corruption and delay
دیوان سالاری و خطرات همایند آن که عبارتند از فساد و تاخیر

19. in the light of recent events, we have decided to delay our departure
با در نظر گرفتن رویدادهای اخیر تصمیم گرفته ایم عزیمت خود را به تعویق بیاندازیم.

20. news is one of the perishable things that can lose its value by delay
خبر یکی از چیزهای ناپایایی است که در اثر تاخیر ارزش خود را از دست می دهد.

21. All these measures must be carried through without delay.
[ترجمه گوگل]همه این اقدامات باید بدون تاخیر انجام شود
[ترجمه ترگمان]تمام این اقدامات باید بدون تاخیر انجام شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The manager chided him for his delay.
[ترجمه گوگل]مدیر او را به خاطر تاخیرش سرزنش کرد
[ترجمه ترگمان]مدیر به خاطر تاخیر خود او را سرزنش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. We hadn't figured on a long delay at the airport.
[ترجمه گوگل]به تأخیر طولانی در فرودگاه فکر نکرده بودیم
[ترجمه ترگمان]ما در فرودگاه معطل نکرده بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The long delay had made me quite apprehensive.
[ترجمه گوگل]تاخیر طولانی من را کاملاً نگران کرده بود
[ترجمه ترگمان]این تاخیر طولانی مرا خیلی نگران کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. The six-month delay will be costly for the company.
[ترجمه گوگل]تاخیر شش ماهه برای شرکت هزینه بر خواهد داشت
[ترجمه ترگمان]این تاخیر شش ماه برای شرکت پرهزینه خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Sharpening your axe will not delay your job of cutting wood.
[ترجمه گوگل]تیز کردن تبر کار بریدن چوب را به تاخیر نمی اندازد
[ترجمه ترگمان]تیز کردن تبر، کار بریدن چوب را به تاخیر نخواهد انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. If symptoms persist, consult a doctor without delay.
[ترجمه گوگل]در صورت تداوم علائم، بدون تاخیر با پزشک مشورت کنید
[ترجمه ترگمان]اگر علائم پافشاری کنند، بدون تاخیر به پزشک مراجعه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The effect of this change will be to delay. . .
[ترجمه گوگل]اثر این تغییر به تاخیر انداختن خواهد بود
[ترجمه ترگمان]تاثیر این تغییر تا به حال به تاخیر می افتد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Logistical problems may be causing the delay.
[ترجمه بنیامین رئوف] احتمالا مشکلات لُجیستیک، باعث این تاخیر شده اند.
|
[ترجمه گوگل]مشکلات لجستیکی ممکن است باعث تاخیر شود
[ترجمه ترگمان]مشکلات logistical ممکن است موجب تاخیر شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تعلل (اسم)
cunctation, delay, ca'canny

تاخیر (اسم)
suspension, stick, lag, cunctation, delay, reprieve, retardation, deferment, postponement, mora, tarriance

مکی (اسم)
pause, halt, intermittence, backset, check, breather, cunctation, delay

تاخیر کردن (فعل)
postpone, lag, linger, blench, delay, dally, defer, put off, retard, put over, tarry, stick around, loiter

عقب انداختن (فعل)
postpone, delay, defer, put off

به تاخیر انداختن (فعل)
delay

به تاخیر افتادن (فعل)
delay

بتاخیر انداختن (فعل)
hinder, delay, prolong, prolongate, put over

معطل کردن (فعل)
detain, delay

معوق گذاردن (فعل)
suspend, postpone, delay, put off

تخصصی

[حسابداری] تاخیر ؛ تعویق
[عمران و معماری] تأخیر
[کامپیوتر] تاخیر
[برق و الکترونیک] تأخیر مدت مزان عقب ماندن یا عقب نگهداشتن یک رویداد. - تاخیر دادن، تاخیر
[صنعت] تاخیر، به تاخیر افتادن، به تاخیر انداختن، دیر کرد
[ریاضیات] تأخیر، به تأخیر، درنگ، درنگ کردن، انداختن، تأخیر کردن، عقب افتادن، دیر کردن، دیرکرد، توقف، تأخیر، تعویق، مکث

انگلیسی به انگلیسی

• postponement, hindrance, hold-up; stopping, lingering
postpone, hinder; linger, move slowly
if you delay doing something, you do not do it until a later time.
to delay someone or something means to make them late or slow them down.
if there is a delay, something does not happen until later than planned or expected.

پیشنهاد کاربران

تأخیر، تعویق
مثال: There was a delay in the arrival of the train.
تأخیری در ورود قطار وجود داشت.
delay: تاخیر، به تاخیر انداختن
Post pone
عقیم ماندن
make ( someone or something ) late or slow.
تاخیر کردن. دیر کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : delay
اسم ( noun ) : delay
صفت ( adjective ) : dilatory / delayed
قید ( adverb ) : _
کش دادن ، فس فس کردن
"تاخیر"
lag
- در نقش اسم به معنی:تاخیر
- در نقش فعل به معنی:به تاخیر انداختن
delay ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: تأخیر 1
تعریف: بازۀ زمانی بین دو رویداد در سامانۀ مخابراتی
عقباندن
دِرَنگ واژه فارسی میانه ساسانی است و delay برگرفته شده از فارسی است!
معنی: دل دل کردن، دیرکرد، تأخیر، معطلی
Delaying accept، you love ( lady ) invitation to a restaurant is very unpleasant
تأخیر در پذیرش ، دعوت عشق شما به یک رستوران بسیار ناخوشایند است

stick
دلیدن بمعنی دلی کردن یک واژه فارسی است که با انگلیسی مشترکه اگر پدر ومادر هم درایندو زبان شبیه همه باید بریم نام دیگربزاریم؟
اینجوری باشه بایدبفکرچندهزار واژه باشیم
اطاله دادرسی
دیرشُد ، دیرآمد ، دیرآیند ، دیررس
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس