demanding

/ˌdɪˈmændɪŋ//dɪˈmɑːndɪŋ/

معنی: خواهان، سخت، طالب، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم
معانی دیگر: دشوار، پرگرفتاری، پرزحمت، پرگیرودار، پرمسئولیت، پرتوقع، پرخواسته، exacting : طاقت فرسا

جمله های نمونه

1. a demanding guest
مهمان پرتوقع

2. he is demanding the return of his royalties
او خواهان استرداد حق التالیف خویش است.

3. women are demanding equal pay for equal work
زن ها خواستار مزد برابر برای کار برابر هستند.

4. everywhere, women are demanding parity with men
در همه جا زن ها خواهان برابری با مردها هستند.

5. teaching is a demanding profession
معلمی کار پرمسئولیتی است.

6. the cartoon showed hungry children demanding milk from the president
کاریکاتور بچه های گرسنه ای را نشان می داد که از رئیس جمهور شیر می خواستند.

7. the hall was filled with a babel of voices demanding money
تالار از صدای قیل و قال مردمی که پول می خواستند پر بود.

8. The people are demanding a chance to participate more in government.
[ترجمه گوگل]مردم خواستار فرصتی برای مشارکت بیشتر در دولت هستند
[ترجمه ترگمان]مردم خواستار فرصتی برای مشارکت بیشتر در دولت هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Duff said he would be demanding a rematch.
[ترجمه گوگل]داف گفت که خواستار مسابقه مجدد خواهد بود
[ترجمه ترگمان]دف گفت که او تقاضای یک مسابقه دیگر خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The community is demanding a less aggressive style of policing.
[ترجمه آقا احسان] جامعه خواستار سبک کم تخاصم تری از سیاست گذاری است.
|
[ترجمه گوگل]جامعه خواستار شیوه پلیسی کمتر تهاجمی است
[ترجمه ترگمان]جامعه خواستار سبک تهاجمی تری از سیاست گذاری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They are demanding an end to the Communist Party's monopoly of power .
[ترجمه گوگل]آنها خواستار پایان دادن به انحصار قدرت حزب کمونیست هستند
[ترجمه ترگمان]آن ها خواستار پایان دادن به انحصار قدرت حزب کمونیست هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. My persistence in demanding my rights finally paid off.
[ترجمه زهرا] اصرار من برای مطالبه حقوقم بالاخره نتیجه داد.
|
[ترجمه گوگل]اصرار من در مطالبه حقوقم سرانجام نتیجه داد
[ترجمه ترگمان]اصرار من در تقاضای حقوق من بالاخره پرداخت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They are demanding the release of all political prisoners.
[ترجمه گوگل]آنها خواستار آزادی همه زندانیان سیاسی هستند
[ترجمه ترگمان]آن ها خواستار آزادی تمام زندانیان سیاسی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Consumer groups are demanding greater consistency in the labelling of food products.
[ترجمه دنیا] گروههای مصرف کننده خواستار ثبات بیشتر در برچسب زدن محصولات غذایی هستند
|
[ترجمه گوگل]گروه های مصرف کننده خواستار ثبات بیشتر در برچسب گذاری محصولات غذایی هستند
[ترجمه ترگمان]گروه های مصرف کننده نیاز به سازگاری بیشتر در برچسب زدن محصولات غذایی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They are demanding equal rights and justice.
[ترجمه گوگل]آنها خواهان حقوق برابر و عدالت هستند
[ترجمه ترگمان]آن ها خواستار حقوق برابر و عدالت هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. They are demanding certain guarantees before they sign the treaty.
[ترجمه گوگل]آنها قبل از امضای معاهده ضمانت های خاصی را می خواهند
[ترجمه ترگمان]آن ها قبل از این که معاهده را امضا کنند، خواستار ضمانت های خاصی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She has a very demanding schedule.
[ترجمه گوگل]او برنامه بسیار سختی دارد
[ترجمه ترگمان]او یک برنامه بسیار پر توقع دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. She was sacked for demanding Saturdays off.
[ترجمه گوگل]او به دلیل درخواست تعطیلات شنبه اخراج شد
[ترجمه ترگمان]به خاطر تقاضای روزه ای شنبه اخراج شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خواهان (صفت)
willing, wishing, desirous, fond, demanding, asking, requesting, soliciting, begging, wishful

سخت (صفت)
firm, hard, rigid, serious, solid, difficult, stringent, laborious, dogged, adamantine, tough, strict, strong, sticky, troublesome, exquisite, chronic, heavy, formidable, grim, demanding, arduous, ironclad, indomitable, austere, exacting, severe, stout, rugged, grave, intense, violent, callous, inexorable, trenchant, tense, crusty, difficile, trying, dour, intolerable, flinty, stony, petrous, hard-shell, irresistible, insupportable, inflexible, insufferable, labored, steely, rigorous, rocky, unsparing

طالب (صفت)
wishing, aspirant, appetent, demanding, searching, emulous, wishful

خواستار (صفت)
willing, demandant, wishing, demanding, asking, requesting, soliciting, exacting, wishful, would-be

سخت گیر (صفت)
hard, difficult, astringent, strict, stern, demanding, intransigent, exacting, squeamish, severe, fastidious, hard and fast, hard-bitten, hard-handed, unrelenting, priggish

مصر (صفت)
persistent, exigent, demanding, recalcitrant, exacting, clamorous, insistent, unrepentant, urging, pressing, importunate

مبرم (صفت)
sore, exigent, emergent, demanding, imperious, exacting, crying, pressing, urgent, importunate

انگلیسی به انگلیسی

• insistently requesting, claiming in an authoritative manner; tiring, taxing, challenging
a demanding job or task requires a lot of time, energy, or attention.
someone who is demanding always wants something and is not easily satisfied.
see also demand.

پیشنهاد کاربران

آدم پر توقع
Demanding ( صفت )
📌 نقش: صفت ( Adjective )
📌 برابرنهاد: جدی، قاطعانه
Example: The coach used a demanding tone to motivate the team to work harder.
🔸 مربی با لحنی جدی/قاطعانه صحبت کرد تا اعضای تیم انگیزه پیدا کنند و سخت تر تلاش کنند.
Demanding ( صفت )
📌 نقش: صفت ( Adjective )
📌 برابرنهاد: متوقع/ بهانه گیر
Example: She's a very demanding child.
🔸دختربچه ای بسیار متوقع/بهانه گیر است.
Demanding ( صفت )
📌 نقش: صفت ( Adjective )
📌 برابرنهاد: طاقت فرسا، دشوار
Example: The project was very demanding and required long hours of work.
🔸 این پروژه بسیار طاقت فرسا بود و ساعت ها کار می طلبید.
برای گیاهان، منظور گونه حساس یا با نیازهای خاص است
طلبکار
متوقع
✅ سخت گیر
Who’s your favourite teacher so far?
My maths teacher was an elderly woman. She was very kind and patient, but she always tended to be demanding with us, she seemed like making the simple theory very complicated. And she liked leaving endless homework to us.
طاقت فرسا فرسا
مسئولیت آور
پرتقاضا
پرخرج
تقاضا
متوقع
امرانه
پردردسر

انسان مصر و پیگیر.
با بار سنگین

Demanding codes
قوانینِ سخت / سختگیرانه !
انتظار داشتن ( از خود یا دیگری )
پُر خواست
ضروری ترین
- پر زحمت
پرتوقع
مطالبه گر
طاقت فرسا، نیازمند توجه بسیار
شاق
چالش برانگیز
سخت گیر
پرمسئولیت
1. نیازمند تلاش و سختی بسیار
2. پرتوقع
جفتشون صفتن
needing a lot of ability and effort or skill
سخت، دشوار، نیاز به تلاش و مهارت بسیار
مورد نیاز، احتیاجی
Influential به معنای تاثیر گذار
مستعد
مشکل زا
اقتدا کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٧)

بپرس