dependent

/dəˈpendənt//dɪˈpendənt/

معنی: تابع، وابسته، مربوط، متعلق، موکول، محتاج، نامستقل
معانی دیگر: پسوا، پایبند، پسمند، در مهار، متکی به، دلگرم به، تحت تکفل، نان خور، عائله، آدم وابسته، آدم تابع، (مهجور) بخش ثانوی یا کم اهمیت تر (dependant هم می نویسند)، آویخته، آویزان

جمله های نمونه

1. dependent clause
جمله واره ی وابسته

2. success is dependent on hard work and luck
موفقیت بستگی به سختکوشی و بخت دارد.

3. he is still dependent on his father
او هنوز به پدرش متکی است.

4. The talks were dependent on a renunciation of terrorism.
[ترجمه گوگل]گفت و گوها به دست کشیدن از تروریسم بستگی داشت
[ترجمه ترگمان]این گفتگوها به چشم پوشی از تروریسم وابسته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. You can't be dependent on your parents all your life.
[ترجمه کوثر] شما نمی توانید تمام زندگی خود را به پدرو مادرتان وابسته باشید.
|
[ترجمه گوگل]شما نمی توانید تمام زندگی خود را به والدین خود وابسته کنید
[ترجمه ترگمان]تو نباید به پدر و مادرت وابسته باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The islands' economy is largely dependent upon tourism.
[ترجمه گوگل]اقتصاد جزایر تا حد زیادی به گردشگری وابسته است
[ترجمه ترگمان]اقتصاد این جزایر تا حد زیادی به صنعت گردشگری وابسته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Although officially a dependent territory the island is effectively autonomous.
[ترجمه گوگل]اگرچه به طور رسمی یک قلمرو وابسته است، این جزیره عملاً خودمختار است
[ترجمه ترگمان]اگرچه این جزیره به طور رسمی وابسته به این جزیره است، اما به طور موثر خود مختار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He is dependent on his wife.
[ترجمه گوگل]او به همسرش وابسته است
[ترجمه ترگمان]او به همسرش وابسته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The festival is heavily dependent on sponsorship for its success.
[ترجمه گوگل]این جشنواره برای موفقیت خود به شدت به حمایت مالی وابسته است
[ترجمه ترگمان]این جشنواره به شدت به حمایت از موفقیت خود وابسته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Many families on a low income are dependent on state support.
[ترجمه گوگل]بسیاری از خانواده های کم درآمد به حمایت دولتی وابسته هستند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از خانواده ها براساس درآمد پایین به حمایت دولت وابسته هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We are completely dependent upon your help.
[ترجمه گوگل]ما کاملاً به کمک شما وابسته هستیم
[ترجمه ترگمان]ما کاملا به کمک شما وابسته هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Married women have traditionally been treated as dependent on their husbands.
[ترجمه گوگل]به طور سنتی با زنان متاهل به عنوان وابسته به شوهران رفتار می شود
[ترجمه ترگمان]زنان متاهل به طور سنتی به شوهران خود وابسته هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He has a mother completely dependent on him.
[ترجمه گوگل]او مادری دارد که کاملاً به او وابسته است
[ترجمه ترگمان]او مادری دارد که کاملا به او وابسته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Norway's economy is heavily dependent on natural resources.
[ترجمه گوگل]اقتصاد نروژ به شدت به منابع طبیعی وابسته است
[ترجمه ترگمان]اقتصاد نروژ به شدت وابسته به منابع طبیعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Many of the patients are closely dependent on staff for day-to-day emotional support.
[ترجمه گوگل]بسیاری از بیماران برای حمایت عاطفی روزانه به شدت به کارکنان وابسته هستند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از بیماران از شدت حمایت عاطفی روز به روز به کارکنان وابسته هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تابع (صفت)
subsidiary, ancillary, subordinate, incident, adjective, adherent, dependent, subservient, amenable, passive, tributary, sequacious, sequent, subordinative

وابسته (صفت)
relative, subordinate, associate, adjective, relevant, affiliate, dependent, related, interdependent, attached, attendant, akin, federate, appurtenant, germane

مربوط (صفت)
relative, relevant, dependent, related, attached, connected, pertaining, linked, pertinent, depending, coherent

متعلق (صفت)
dependent, attached, belonging, depending

موکول (صفت)
dependent, suspended, postponed

محتاج (صفت)
poor, dependent, needy, necessitous, hand-to-mouth

نامستقل (صفت)
dependent

تخصصی

[برق و الکترونیک] وابسته
[ریاضیات] وابسته
[آمار] وابسته

انگلیسی به انگلیسی

• one who depends on another for financial or emotional support (especially a child or minor)
relying on, needing (the help or support of another); conditional, contingent
if you are dependent on someone or something, you need them to survive.

پیشنهاد کاربران

وابسته
مثال: Children are dependent on their parents for support.
کودکان برای حمایت به والدین خود وابسته هستند
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
When legs are dependent
یعنی وقتی پاها آویزان است
معنی خوگرفته و وابسته به داروهای اغلب و مجازمثل قرص خواب هم می دهد
addicted to alcohol or drugs, especially legal drugs that a doctor gives you, so that you feel
you cannot live without them
About 10% of the population is dependent on some form of drugs
تحت پوشش، مددجو
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : depend
✅️ اسم ( noun ) : dependence / dependency / dependability / dependent
✅️ صفت ( adjective ) : dependent / dependable
✅️ قید ( adverb ) : dependably
dependent elderly سالمندان وابسته - ناتوان
Someone who is dependent needs another person to cover him/her.
آقای mohammad دقیقا برعکس گفتید مستقل که شما گفتید میشه independent
اما dependent یعنی وابسته. متکی . نامستقل.
در ضمن املای کلمه هم اشتباه نوشتید مستغل با ( غ ) ؟؟
مستغل=dependent
نان خور اضافی
وابستگی
ظاهرا به معنای بخش مرتفع چیزی هم هست.
You were not calm in the discussion
I do not really remember
( It was independent ) I said I was not dependent
در بحث آرامش نبودی
در واقع به خاطر نمیاورم ( مستقلانه بود ) گفته بودم وابستگی از جانب من نبوده
رویدادهای عاشقی بود

بستگی داشتن
وابسته
منوط
کارمند employee
وابستگی=dependent
Independent=استقلال
اگه با on همراه باشه بستگی داشتن به . . . . میشه و خیلی لغت مهمیه واسه فرصت خریدن برای جواب سوال دادن به کسی
وابسته به
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس