depersonalize

/diˈpɜːrsənəˌlaɪz//diˈpɜːsənəˌlaɪz/

فردیت زدایی کردن، تشخص زدایی کردن، کیستی زدایی کردن، فاقد شخصیت کردن، بی شخصیت کردن

جمله های نمونه

1. He thinks that wearing school uniform depersonalizes children.
[ترجمه گوگل]او فکر می کند که پوشیدن لباس مدرسه بچه ها را بی شخصیت می کند
[ترجمه ترگمان]او فکر می کند که یونیفرم مدرسه بچه ها را به تن می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Try to depersonalize conflicts. Instead of a "me versus you" mentality, visualize an "us versus the problem" scenario.
[ترجمه گوگل]سعی کنید تعارضات را بی شخصیت کنید به جای ذهنیت «من در مقابل تو»، سناریوی «ما در برابر مشکل» را تجسم کنید
[ترجمه ترگمان]سعی کنید به حل و فصل اختلافات بپردازید به جای یک \"من درمقابل شما\"، یک \"ما درمقابل مشکل\" را تجسم کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Will computers depersonalize human interactions?
[ترجمه گوگل]آیا رایانه ها تعاملات انسانی را بی شخصیت می کنند؟
[ترجمه ترگمان]آیا کامپیوترها تعاملات انسانی را نابود می کنند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Without recognition, people lose interest in success. Without recognition, people become depersonalized and anonymous.
[ترجمه گوگل]بدون شناخت، افراد علاقه خود را به موفقیت از دست می دهند بدون شناخت، افراد بی شخصیت و ناشناس می شوند
[ترجمه ترگمان]بدون بازشناسی، مردم علاقه خود را به موفقیت از دست می دهند بدون بازشناسی، مردم depersonalized و بی نام و نشان می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Beth says the goal is to decorate the room, make it more inviting and depersonalize it.
[ترجمه گوگل]بث می گوید هدف این است که اتاق را تزئین کنید، اتاق را جذاب تر کنید و آن را بی شخصیت کنید
[ترجمه ترگمان]بت می گوید هدف این است که اتاق را تزیین کند و آن را more و depersonalize کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• make impersonal; deprive of personality, remove individual traits and identity (also depersonalise)

پیشنهاد کاربران

بی شخصیت
غیر شخصی
واشَخصاندن.
شخصیت زدایی کردن

بپرس