describe

/dəˈskraɪb//dɪˈskraɪb/

معنی: توصیف کردن، تعریف کردن، شرح دادن، وصف کردن
معانی دیگر: بازنمود کردن، شناسا کردن، رسم کردن، ترسیم کردن

جمله های نمونه

1. to describe a project in outline
نکات مهم طرحی را شرح دادن

2. to describe in detail
به تفصیل شرح دادن

3. one cannot describe you (god) for you are beyond description
نتوان وصف تو کردن که تو در وصف نگنجی

4. i can't begin to describe her beauty
زیبایی او را نمی توانم وصف کنم.

5. it is hard to describe the savor of this fruit
توصیف طعم این میوه دشوار است.

6. The police asked her to describe the two men.
[ترجمه نگار] پلیس گفت آن دو مرد را توصیف کن
|
[ترجمه دامون صیرفی] پلیس از او خواست که ان دو مرد را توصیف کند.
|
[ترجمه ........... ........................] از او جایی که her به معنای بانو هست می شود = پلیس از آن بانو خواست آن دو مرد را توصیف کند
|
[ترجمه امیررضا] پلیس از آن خانم خواست تا آن دو مرد را توصیف کند
|
[ترجمه majid] پلیس وصف آن دو مرد را از او خواست
|
[ترجمه Hhhhhhh] پلیس از خانم در خواست کرد که ان دو مرد را شرح دهد
|
[ترجمه Zahra] پلیس از او ( زن ) خواست تا آن دو مرد را توصیف، کند
|
[ترجمه گوگل]پلیس از او خواست که این دو مرد را توصیف کند
[ترجمه ترگمان]پلیس از او خواست که این دو مرد را توصیف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. 'Register' is the term commonly used to describe different levels of formality in language.
[ترجمه گوگل]"ثبت" اصطلاحی است که معمولاً برای توصیف سطوح مختلف رسمیت در زبان استفاده می شود
[ترجمه ترگمان]ثبت اصطلاحی است که معمولا برای توصیف سطوح مختلف آداب و رسوم مورد استفاده قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Can you describe what you saw tous?
[ترجمه علیرضا] آیا میتونی چیزی رو که از همه ما دیدی توصیف کنی؟
|
[ترجمه علیرضا کیمیایی] آیا میتونی اسباب بازی هایی رو که دیدی توصیف کنی
|
[ترجمه گوگل]می توانید آنچه را که ما دیدید توصیف کنید؟
[ترجمه ترگمان]میتونی چیزی رو که همه ما رو دیدی رو توصیف کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Without you, my life don't know how to describe.
[ترجمه ا] بدون تو زندگی من نمی داند چگونه تعریف شود
|
[ترجمه گوگل]بدون تو زندگی من بلد نیست توصیف کنم
[ترجمه ترگمان]بدون تو، زندگی من بلد نیست چه جوری توصیف کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Words cannot describe the beauty of the scene.
[ترجمه گوگل]کلمات نمی توانند زیبایی صحنه را توصیف کنند
[ترجمه ترگمان]کلمات نمی توانند زیبایی صحنه را توصیف کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It is very difficult to describe our joy in word.
[ترجمه گوگل]توصیف شادی ما با کلمه بسیار دشوار است
[ترجمه ترگمان]توصیف شادی ما از کلمه دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Words can hardly describe the beauty of the scene.
[ترجمه گوگل]کلمات به سختی می توانند زیبایی صحنه را توصیف کنند
[ترجمه ترگمان]کلمات نمی توانند زیبایی صحنه را توصیف کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The role of scientists is to observe and describe the world, not to try to control it.
[ترجمه گوگل]نقش دانشمندان مشاهده و توصیف جهان است نه تلاش برای کنترل آن
[ترجمه ترگمان]نقش دانشمندان، مشاهده و توصیف جهان است، نه تلاش برای کنترل آن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. No words can describe the scene.
[ترجمه Hamed] کلامی نیست که بتواند صحنه را وصف کند.
|
[ترجمه گوگل]هیچ کلمه ای نمی تواند صحنه را توصیف کند
[ترجمه ترگمان]هیچ کلمه ای نمی تواند صحنه را توصیف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It's not correct to describe them as 'students'.
[ترجمه گوگل]این درست نیست که آنها را به عنوان "دانشجو" توصیف کنیم
[ترجمه ترگمان]این درست نیست که آن ها را به عنوان دانشجو توصیف کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I would describe her as handsome rather than beautiful.
[ترجمه Hamed] او رو جذاب می دونم تا زیبا.
|
[ترجمه گوگل]من او را خوش تیپ توصیف می کنم تا زیبا
[ترجمه ترگمان]من او را زیباتر از زیبایی توصیف می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Can you describe him to me?
[ترجمه گوگل]می توانید او را برای من توصیف کنید؟
[ترجمه ترگمان]میتونی اون رو برام توصیف کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Globalisation is a catch-all to describe increased international trade.
[ترجمه Hamed] جهانی شدن یه واژه مبهمه که افزایش تجارت بین المللی رو شرح میده.
|
[ترجمه گوگل]جهانی شدن برای تشریح افزایش تجارت بین‌الملل همه چیز مهم است
[ترجمه ترگمان]جهانی شدن یک صید است - همه برای توضیح تجارت بین المللی افزایش یافته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. We asked her to describe what kind of things she did in her spare time.
[ترجمه گوگل]از او خواستیم توضیح دهد که در اوقات فراغت چه کارهایی انجام می دهد
[ترجمه ترگمان]از او خواستیم که شرح دهد که در زمان فراغتش چه کارهایی انجام داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Parmesan is a generic term used to describe a family of hard Italian cheeses.
[ترجمه گوگل]پارمزان یک اصطلاح عمومی است که برای توصیف خانواده ای از پنیرهای سخت ایتالیایی استفاده می شود
[ترجمه ترگمان]Parmesan اصطلاحی عام است که برای توصیف خانواده ای از پنیرهای سخت ایتالیایی به کار می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

توصیف کردن (فعل)
qualify, portray, characterize, describe

تعریف کردن (فعل)
praise, tell, define, describe, emblazon, unreel, re-count

شرح دادن (فعل)
give, relate, depict, illustrate, demonstrate, explain, detail, describe, narrate, fill in

وصف کردن (فعل)
describe

تخصصی

[نساجی] تعریف کردن - توصیف کردن
[ریاضیات] توضیح دادن، توصیف کردن، شرح دادن، رسم کردن

انگلیسی به انگلیسی

• depict, give an account of
when you describe something, you say what it is like or what happened.
if you describe a person or place, you say in words what they look like.
if you describe someone or something as having a particular quality or being of a particular type, you say that they have that quality or are of that type.

پیشنهاد کاربران

توصیف کردن
مثال: Can you describe what you saw?
می توانید آنچه را که دیده اید توصیف کنید؟
توصیف کردن، شرح دادن
He described the scene in great detail.
او صحنه را با جزئیات زیادی توصیف کرد.
توضیح دادن، شرح دادن
ترسیم کردن ( نو آوری )
خواندن، نامیدن، یاد کردن
He is described as the Godfather
از او به عنوان پدرخوانده یاد می شود.
Detail
این واژه ریشه لاتین دارد و برای �شخص یا چیزی را با ذکر جزئیات توصیف کردن� به کار برده می شود.
مرجع
Longman Dictionary of American English. Pearson Education Limited 2008, 2009. p. 272. ISBN: 9780137052677
Describe =توضیح دادن🌸
Describe= explain, talk about yourself
The police asked her to describe the criminal and nd the crime scene
پلیس از او خواست تا مجرم و صحنه جرم را شرح دهد ( توصیف کند )
To describe as
قلمداد کردن_طبق دیکشنری هزاره
To talk about something in detaitls.
توصیف
Explainتوضیح دادن
To recognize a plant or animal as belonging to a particular type, and give it a scientific name
شناسایی کردن
. So far, scientists have described 15, 482 marine fish species, up from 15, 304 a year ago
...
[مشاهده متن کامل]

تا اینجا دانشمندان 15 هزار و 482 ماهی آب شور رو شناسایی کرده اند ؛ نسبت به سال گذشته که این رقم 15 هزار و 304 بوده .
@لَنگویچ

تشریح کردن
توصیف مئ کنن
وصف کردن چیزی
توضیح دادن، توصیف کردن
شرح دادن و توصیف کردن با استفاده از بیان ویژگی های آن
معادل توضیح دادن برای این کلمه اشتباهه توضیح دادن complain هست نه describe
Describe
توضیح دادن
شرح دادن
توصیف کردن
توصیف کردن یا شرح دادن چیزی یا شخصی
بیان کردن
توضیح دادن
شرح دادن
توضییح دادن
گزارش

the witness was asked to describe the robber's face in details
از شاهد خواسته شد که چهره ی دزد را با جزئیات شرح دهد 🚚🚚🚚
شرح دادن, توصیف کردن ( معمولا با جزئیات ریز و زیاد )
شرح دادن، توصیف کردن
تفسیر
به شرح/توصیف چیزی پرداختن
تعریف کردن
شرح دارن
وصف و توضیح
تعریف کردن_توصیف کردن
توصیف کردن یا شرح دادن چیزی
چیزی توصیف کردن یا شرح دادن
وصف کردن
توصیف کردن
توضیح دادن. شرح دادن
شرح دادن چیزی.
توضیح دادن
شرح دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٢)

بپرس