desperation

/ˌdespəˈreɪʃn̩//ˌdespəˈreɪʃn̩/

معنی: خلی، بیچارگی، نومیدی، لاعلاجی، نومیدی زیاد
معانی دیگر: یاس، ناگریزی، استیصال، ناچاری، درماندگی، بی پروایی (در اثر یاس)، از جان گذشتگی، قبول خطر، وخامت، شدت، حدت

جمله های نمونه

1. desperation had made her wild
نومیدی او را از خود بی خود کرده بود.

2. a deep desperation began to possess him
نومیدی ژرفی بر او مستولی شد.

3. . . . in (a time of) distress and desperation
. . . در پریشان حالی و درماندگی

4. he attacked the bigger boy with the desperation of a cornered cat
با بی پروایی گربه ای که در بن بست گیر کرده باشد به پسر بزرگتر از خودش حمله ور شد.

5. he was hungry and stole bread out of desperation
او گرسنه بود و از زور ناچاری نان دزدید.

6. In desperation, Mrs. Jones submitted to an operation on her right knee to relieve the pain.
[ترجمه گوگل]خانم جونز در ناامیدی برای تسکین درد، زانوی راست خود را تحت عمل جراحی قرار داد
[ترجمه ترگمان]خانم جونز در نهایت نومیدی به یک جراحی روی زانوی راست خود تسلیم شد تا درد را تسکین دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She resorted to stealing food out of desperation.
[ترجمه گوگل]او از روی ناامیدی به دزدی غذا متوسل شد
[ترجمه ترگمان]او به دزدیدن غذا از روی ناامیدی متوسل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. In desperation, I decided to try acupuncture.
[ترجمه گوگل]در ناامیدی تصمیم گرفتم طب سوزنی را امتحان کنم
[ترجمه ترگمان]در نهایت ناامیدی تصمیم گرفتم از طب سوزنی استفاده کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We all have moments of desperation. But if we can face them head on, that's when we find out just how strong we really are.
[ترجمه گوگل]همه ما لحظات ناامیدی داریم اما اگر بتوانیم رودررو با آنها روبرو شویم، آن وقت است که متوجه می شویم واقعا چقدر قوی هستیم
[ترجمه ترگمان]ما هممون لحظات ناامیدی رو داریم اما اگر بتوانیم با آن ها روبرو شویم، این زمانی است که ما فهمیدیم که واقعا چقدر قوی هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Driven to desperation by our noisy neighbours, we called the police.
[ترجمه گوگل]با ناامیدی همسایه‌های پر سر و صدا، با پلیس تماس گرفتیم
[ترجمه ترگمان]ما با ناامیدی از همسایگان پر سر و صدای خود، پلیس را احضار کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In desperation, we had to borrow the money.
[ترجمه گوگل]در ناامیدی مجبور شدیم پول را قرض کنیم
[ترجمه ترگمان]در ناامیدی، مجبور شدیم پول رو قرض بگیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. In desperation, she called Louise and asked for her help.
[ترجمه گوگل]او در ناامیدی به لوئیز زنگ زد و از او کمک خواست
[ترجمه ترگمان]با نا امیدی لویز را صدا زد و تقاضای کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. There was a note of desperation in his voice.
[ترجمه گوگل]نتی از ناامیدی در صدایش بود
[ترجمه ترگمان]یک نامه نا امیدی در صدایش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I only agreed out of sheer desperation.
[ترجمه گوگل]من فقط از روی ناامیدی مطلق موافقت کردم
[ترجمه ترگمان]من فقط با ناامیدی موافقت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خلی (اسم)
absurdity, desperation, impertinence

بیچارگی (اسم)
desperation, calamity, misery, misfortune

نومیدی (اسم)
desperation, disappointment, despair

لاعلاجی (اسم)
desperation

نومیدی زیاد (اسم)
desperation

انگلیسی به انگلیسی

• hopelessness, despondency, despair
desperation is the feeling that you have when you are in such a bad situation that you will try anything to change it.

پیشنهاد کاربران

بی پروایی ( کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد )
ناامیدی و درماندگی و استیصال
شدت
ناامیدی
a state of despair, typically one which results in rash or extreme behaviour
حالت نومیدی/یاس/درماندگی که باعث ناهنجاری در رفتار میشود ( رفتار های عجولانه و شدید و خشن و خشنوت آمیز )
زجر و ناراحتی
حس ناچاری درماندگی بیچارگی
Misery

استیصال
نا امیدی
بغض. . .

بپرس