determination

/dəˌtərməˈneɪʃn̩//dɪˌtɜːmɪˈneɪʃn̩/

معنی: قصد، تصمیم، عزم، تعیین، عزیمت
معانی دیگر: تعین، معین سازی، گماردش، پیش گذاشت، اراده، عزم راسخ، اراده ی محکم

جمله های نمونه

1. a determination from which he could not be swayed
تصمیمی که نمی شد او را از آن منصرف کرد

2. dogged determination
تصمیم خلل ناپذیر

3. her determination to resign
تصمیم او راجع به استعفا

4. the determination of your salary and rank will be done later
تعیین حقوق و رتبه ی شما بعدا انجام خواهد شد.

5. their determination melted in the face of increasing dangers
خطرات فزاینده تصمیم آنها را متزلزل کرد.

6. to make a determination of something
درباره ی چیزی تصمیم گرفتن

7. he attacked his task with determination
با اراده کار دشوار خود را آغاز کرد.

8. he remained obdurate in his determination
او سر تصمیم خود سرسختانه ایستاد.

9. quitting opium takes a lot of determination
ترک اعتیاد به تریاک اراده ی محکم می خواهد.

10. that event hardened him in his determination to leave at once
آن رویداد اراده ی او را نسبت به عزیمت هر چه زودتر قوی تر کرد.

11. amir teymor was a leader with courage and determination
امیر تیمور فرماندهی بود با جرات و اراده ی محکم.

12. The child's tears melted his determination.
[ترجمه روبن] اشک های کودک عزم او را ذوب کرد ( از بین برد )
|
[ترجمه گوگل]اشک های کودک عزم او را ذوب کرد
[ترجمه ترگمان]اشک از چشمانش سرازیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Father is a man of determination.
[ترجمه گوگل]پدر مردی مصمم است
[ترجمه ترگمان]پدر عزم جزم دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He is a man of dignity and calm determination.
[ترجمه H] او مردی با عزت و آرامش است
|
[ترجمه گوگل]او مردی با وقار و آرام است
[ترجمه ترگمان]او مردی با وقار و عزمی راسخ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The prime minister's speech revealed a clear determination to break the power of the unions.
[ترجمه گوگل]سخنرانی نخست وزیر عزم آشکاری برای شکستن قدرت اتحادیه ها را آشکار کرد
[ترجمه ترگمان]سخنرانی نخست وزیر نشان دهنده عزم روشن برای شکستن قدرت اتحادیه ها بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. We intend to pursue this policy with determination.
[ترجمه گوگل]ما قصد داریم این سیاست را با قاطعیت دنبال کنیم
[ترجمه ترگمان]ما قصد داریم این سیاست را با اراده دنبال کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She has the determination that her brother lacks.
[ترجمه کامران] تصمیم او این است که برادرش فاقد ان باشد
|
[ترجمه اسحاقی] او عزم و اراده ای دارد که برادرش فاقد آن است . ( که برادرش آن اراده را ندارد )
|
[ترجمه گوگل]او اراده ای دارد که برادرش فاقد آن است
[ترجمه ترگمان]او عزم خود را دارد که برادرش فاقد آن باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قصد (اسم)
resolution, will, assumption, pretension, purpose, intent, intention, animus, thought, purport, design, attempt, determination

تصمیم (اسم)
resolution, decision, intent, intention, pluck, resolve, ruling, determination

عزم (اسم)
resolution, decision, purpose, intention, determination, impetus

تعیین (اسم)
signification, nomination, specification, designation, determination, definition, fixation

عزیمت (اسم)
departure, resolution, going, intention, flight, determination, outgo

تخصصی

[مهندسی گاز] تشخیص، تعیین، برآورد
[نساجی] تعیین - معین کردن - برآورد
[ریاضیات] سامان، تعیین

انگلیسی به انگلیسی

• firm decision; decisiveness, resolution; definition
determination is great firmness about doing what you have decided to do.

پیشنهاد کاربران

تشخیص
- مشخص کردن، تعیین کردن
- عزم، جزم
- عزم راسخ
- تصمیم نهایی ( دادگاه )
the quality of trying to do something even when it is difficult
Ex:
determination to do something
Yuri shows great determination to learn English
تنظیم
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : determine
✅️ اسم ( noun ) : determination / determinant / determiner / determinism
✅️ صفت ( adjective ) : determinate / determined / determinable / deterministic
✅️ قید ( adverb ) : determinedly / deterministically
Self determination: خود مختاری
undrestanding
The power of souls, it fills you with determination.
قدرت ارواح، تورا را پر از اراده می کند.
اراده ی پولادین
محاسبه
حساب کردن
the quality of tying to do sth even when it is difficult
determination ( زیست شناسی - علوم گیاهی )
واژه مصوب: نام گذاری
تعریف: شناسایی و رده بندی و تعیین نام نمونه های گیاهی یا جانوری
تعیین
جوهره
از فعل determine میادش
Wake up with determination : با عزم و اراده و تصمیم از خواب برخیز
Go to bed with Satisfaction : با رضایت ( خیال راحت ) به خواب برو
اراده و عزم راسخ
One of the definition for drive:
energy and determination to achieve things
بدست آوردن
مصممانه
تحدید
عزم و اراده
اندازه گیری ( برای وزن )
Will
خواستن
راه حل
1. عزم
2. تعیین، تصمیم
براورد
اراده
مثال: It takes a lot of determination
مقدار زیادی اراده می خواهد
تعیّن، قضا، قدر، تقیّد
ورزشی ( بدمینتون )
تعیین و انتخاب دقیق ضربه
عزم جزم
برآورد کردن، تعیین کردن، مشخص ساختن
خاتمه پیمان
قصدتصمیم ، مصمم با اراده محکم
نتیجه، تبعات، حاصل، عواقب
شناسایی
Requirement determination در بحث مدیریت پروژه های نرم افزاری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس