determinative

/dəˈtɜːrmənəˌtɪv//dɪˈtɜːmɪnətɪv/

معنی: صفت، اسم اشارهء صفت یا ضمیر اشاره، محدود کننده، تعیین کننده
معانی دیگر: عامل تعیین کننده، عامل موثر، معین ساز، گماردگر

جمله های نمونه

1. maternal love and care are determinative factors in the child's growth and health
محبت و توجه مادری تعیین کننده ی میزان رشد و سلامتی کودک است.

2. The determinative method for low vapor pressure and their applicable scope are emphatically introduced.
[ترجمه گوگل]روش تعیین کننده برای فشار بخار کم و دامنه کاربردی آنها به طور تاکیدی معرفی شده است
[ترجمه ترگمان]روش تعیین کننده برای فشار بخار پایین و دامنه قابل کاربرد آن ها موکدا معرفی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The determinative factors are industrial factor, comparative factor, technological factor and institutional factor.
[ترجمه گوگل]عوامل تعیین کننده عبارتند از: عامل صنعتی، عامل مقایسه ای، عامل تکنولوژیکی و عامل نهادی
[ترجمه ترگمان]عوامل تعیین کننده عامل صنعتی، عامل تطبیقی، فاکتور تکنولوژیکی و عامل نهادی می باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The tooth surface form has the determinative effect on the performances of a hypoid gear drive.
[ترجمه گوگل]فرم سطح دندان تأثیر تعیین کننده ای بر عملکرد یک دنده هیپووئید دارد
[ترجمه ترگمان]شکل سطح دندان تاثیر تعیین کننده روی عملکرد یک ماشین دنده ای دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Bilateral act has the prior determinative force when both sides agree with each other, and for unilateral act, it just needs declaration of will of one side.
[ترجمه گوگل]عمل دوجانبه زمانی که هر دو طرف با یکدیگر توافق داشته باشند، نیروی تعیین کننده قبلی را دارد و برای اقدام یکجانبه، فقط نیاز به اعلام اراده یک طرف است
[ترجمه ترگمان]عمل دو جانبه زمانی که هر دو طرف با یکدیگر توافق دارند، و برای اقدام یک جانبه، این عمل فقط نیاز به اعلام اراده یک طرف دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. An advisory opinion cannot in itself be determinative of Kosovo's status, he said.
[ترجمه گوگل]او گفت که یک نظر مشورتی به خودی خود نمی تواند تعیین کننده وضعیت کوزوو باشد
[ترجمه ترگمان]او گفت که یک نظر مشورتی نمی تواند نقش تعیین کننده در وضعیت کوزوو باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Reliability is the important determinative factor of antiaircraft missile system, also is the important connotation of materiel facility.
[ترجمه گوگل]قابلیت اطمینان عامل مهم تعیین کننده سیستم موشکی ضدهوایی است، همچنین مفهوم مهم تأسیسات مواد است
[ترجمه ترگمان]قابلیت اطمینان عامل تعیین کننده مهم و تعیین کننده سیستم موشکی antiaircraft است که نشانه مهم این تجهیزات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Most of them emphasize determinative effect of system on modern department.
[ترجمه گوگل]اکثر آنها بر تأثیر تعیین کننده سیستم بر بخش مدرن تأکید دارند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از آن ها بر تاثیر تعیین کننده سیستم در بخش مدرن تاکید دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. While the text may be mere words on a page the discourse takes on a deeper and more determinative role.
[ترجمه گوگل]در حالی که متن ممکن است صرفاً کلماتی در یک صفحه باشد، گفتمان نقشی عمیق‌تر و تعیین‌کننده‌تر دارد
[ترجمه ترگمان]در حالی که متن ممکن است تنها واژه های یک صفحه باشد، گفتمان نقشی عمیق تر و more ایفا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. If closeness is unseemly when money and politics intertwine, it is not always determinative.
[ترجمه گوگل]اگر زمانی که پول و سیاست در هم تنیده می شوند، نزدیکی نامناسب است، همیشه تعیین کننده نیست
[ترجمه ترگمان]اگر نزدیکی به هنگام پول و سیاست نادرست باشد، همیشه تعیین کننده نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The authors define five recruitment strategies which can be summarized as follows: 1 educational qualifications perform a determinative function.
[ترجمه گوگل]نویسندگان پنج استراتژی استخدام را تعریف می کنند که می توان آنها را به شرح زیر خلاصه کرد: 1 صلاحیت های آموزشی یک عملکرد تعیین کننده دارند
[ترجمه ترگمان]نویسندگان پنج استراتژی کارمند یابی را تعریف می کنند که می توان آن ها را به صورت زیر خلاصه کرد: ۱ صلاحیت آموزشی عملکرد تعیین کننده را انجام می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The mine series system has not only randomness but also fuzziness. In system analysis and design process,[Sentence dictionary] these two non- determinative factors should be considered at the same time.
[ترجمه گوگل]سیستم سری معدن نه تنها تصادفی است بلکه فازی نیز دارد در فرآیند تحلیل و طراحی سیستم، [فرهنگ جملات] این دو عامل غیر تعیین کننده باید به طور همزمان در نظر گرفته شوند
[ترجمه ترگمان]سیستم سری های من نه تنها تصادفی بلکه فازی است در تحلیل سیستم و فرآیند طراحی، این دو عامل تعیین کننده باید همزمان در نظر گرفته شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This will lay the foundation for the thermal performance test, air dynamic field test, dreg characteristic test and determinative test of the main design parameters.
[ترجمه گوگل]این پایه و اساس آزمایش عملکرد حرارتی، آزمایش میدان دینامیکی هوا، آزمایش مشخصه پساب و آزمایش تعیین کننده پارامترهای طراحی اصلی را خواهد گذاشت
[ترجمه ترگمان]این امر اساس تست عملکرد حرارتی، تست میدان دینامیک هوا، تست مشخصه dreg و تست تعیین کننده پارامترهای طراحی اصلی را بر عهده خواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. "We question the utility of the question that has been proposed by Serbia. An advisory opinion cannot in itself be determinative of Kosovo's status, " he said.
[ترجمه گوگل]او گفت: "ما سودمندی سوالی را که صربستان پیشنهاد کرده است زیر سوال می بریم یک نظر مشورتی به خودی خود نمی تواند تعیین کننده وضعیت کوزوو باشد "
[ترجمه ترگمان]\" ما کاربرد این سوال را که توسط صربستان پیشنهاد شده است را زیر سوال می بریم وی گفت: \" یک نظر مشورتی نمی تواند نقش تعیین کننده در وضعیت کوزوو باشد \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. In desertification and its opposite process i . e control of desertification, water plays the determinative role.
[ترجمه گوگل]در بیابان زایی و فرآیند مخالف آن i در کنترل بیابان زایی، آب نقش تعیین کننده ای دارد
[ترجمه ترگمان]در فرآیند بیابان زایی و فرآیند مخالف آن i ؟ تحت کنترل بیابان زایی، آب نقش تعیین کننده را ایفا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

صفت (اسم)
qualification, accident, attribute, adjective, quality, epithet, determinative, schema

اسم اشارهء صفت یا ضمیر اشاره (اسم)
determinative

محدود کننده (صفت)
determinative, limitative

تعیین کننده (صفت)
determinative, determinant

تخصصی

[حقوق] تعیین کننده، قاطع

انگلیسی به انگلیسی

• determining, defining

پیشنهاد کاربران

بپرس