diagnose

/ˈdaɪəɡnoʊz//ˈdaɪəɡnəʊz/

معنی: تشخیص دادن، برشناخت کردن
معانی دیگر: (پزشکی) تشخیص دادن بیماری، تشخیص داده شدن، بازشناسی کردن، واشناخت کردن، (مجازی) تمیز دادن، روشناختن، نیماد کردن، طب تشخیص دادن

جمله های نمونه

1. it is easy to diagnose some ailments
تشخیص بعضی از بیماری ها آسان است.

2. the doctors did not diagnose his disease in time
دکترها بیماری او را به موقع تشخیص ندادند.

3. The test is used to diagnose a variety of diseases.
[ترجمه مجتبی] این آزمایش برای تشخیص گونه های متفاوتی از بیماری ها به کار میرود .
|
[ترجمه گوگل]این آزمایش برای تشخیص انواع بیماری ها استفاده می شود
[ترجمه ترگمان]این تست برای تشخیص انواع بیماری ها به کار می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He could diagnose an engine problem simply by listening.
[ترجمه iahmadrezam] او تونست مشکل یک موتور را فقط ( به آسانی ) با گوش دادن تشخیص دهد.
|
[ترجمه مها.ک] او توانست به سادگی با گوش دادن مشکل موتور را تشخیص دهد
|
[ترجمه گوگل]او به سادگی با گوش دادن می توانست مشکل موتور را تشخیص دهد
[ترجمه ترگمان]او می توانست مشکل موتور را به سادگی با گوش دادن تشخیص دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Few other paediatric illnesses are as gratifying to diagnose and as uniformly responsive to treatment.
[ترجمه گوگل]تعداد کمی از بیماری های اطفال دیگر به اندازه تشخیص خوشحال کننده هستند و به طور یکسان به درمان پاسخ می دهند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از بیماری های کودکان به همان اندازه برای تشخیص و عکس العمل همسان به درمان رضایت بخش هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. This implies significant negotiating skills in order to diagnose, manage and reinforce the outcomes of individual motivation.
[ترجمه گوگل]این امر مستلزم مهارت های مهم مذاکره به منظور تشخیص، مدیریت و تقویت نتایج انگیزه فردی است
[ترجمه ترگمان]این به معنی مهارت در مذاکره برای تشخیص، مدیریت و تقویت پیامدهای انگیزش فردی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Social workers must first diagnose the problems and then help with such practical aids as they have at their immediate disposal.
[ترجمه گوگل]مددکاران اجتماعی باید ابتدا مشکلات را تشخیص دهند و سپس با کمک های عملی که فوراً در اختیار دارند کمک کنند
[ترجمه ترگمان]مددکاران اجتماعی باید ابتدا مشکلات را تشخیص دهند و سپس با کمک های عملی که در اختیار دارند، کمک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Failure to diagnose them denies patients simple and effective treatment.
[ترجمه گوگل]عدم تشخیص آنها درمان ساده و موثر را از بیماران سلب می کند
[ترجمه ترگمان]شکست در تشخیص آن ها درمان ساده و موثر بیماران را رد می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. In claiming to diagnose and treat this illness doctors can do more harm than good.
[ترجمه گوگل]در ادعای تشخیص و درمان این بیماری، پزشکان بیش از آنکه فایده داشته باشند، می توانند ضرر داشته باشند
[ترجمه ترگمان]پزشکان در ادعای تشخیص و درمان این بیماری می توانند آسیب بیشتری نسبت به خوب انجام دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Nonspecialists are often reluctant to diagnose depression, which can produce symptoms ranging from insomnia to pelvic pain, Thompson says.
[ترجمه گوگل]تامپسون می گوید که افراد غیرمتخصص اغلب تمایلی به تشخیص افسردگی ندارند، که می تواند علائمی از بی خوابی تا درد لگن ایجاد کند
[ترجمه ترگمان]تامسون می گوید که Nonspecialists اغلب تمایلی به تشخیص افسردگی ندارند که می تواند علائمی از بی خوابی ناشی از بی خوابی به لگن را تولید کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It is difficult to diagnose, as there is no simple test.
[ترجمه هلیا خلیلی ] تشخیص سخت است چون هیچ آزمایش ساده ای وجود ندارد.
|
[ترجمه گوگل]تشخیص آن دشوار است، زیرا آزمایش ساده ای وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]تشخیص، چون هیچ آزمون ساده ای وجود ندارد، دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There was no chance that Donald would diagnose thallium poisoning.
[ترجمه گوگل]هیچ شانسی وجود نداشت که دونالد مسمومیت با تالیم را تشخیص دهد
[ترجمه ترگمان]هیچ شانسی وجود نداشت که دانلد بیماری مقاربتی رو تشخیص بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A fundamental principle of treatment is to first diagnose the cause of the hypophosphatemia.
[ترجمه گوگل]یک اصل اساسی درمان این است که ابتدا علت هیپوفسفاتمی تشخیص داده شود
[ترجمه ترگمان]یک اصل اساسی برای درمان این است که ابتدا علت بیماری را تشخیص دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تشخیص دادن (فعل)
tell, recognize, find, judge, prognosticate, assess, distinguish, diagnose, discern, descry, individualize, espy

برشناخت کردن (فعل)
diagnose

انگلیسی به انگلیسی

• examine and identify a disease from its symptoms, draw conclusions from a diagnostic exam
when a doctor diagnoses an illness that someone has, he or she identifies what is wrong.
see also diagnosis.

پیشنهاد کاربران

در مواردی قضاوت کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : diagnose
✅️ اسم ( noun ) : diagnostics / diagnostic / diagnosis / diagnostician / diagnosticity
✅️ صفت ( adjective ) : diagnostic / diagnosable
✅️ قید ( adverb ) : diagnostically
تشخیص دادن
تشخیص بیماری در گفت و شنود با بیمار
تشخیص دادن چیزی از چز دیگر
distinguish
recognize
DIAGNOSE : تشخیص دادن یه چیز بد و آسیب رسان رو میگن. مثل بیماری و مریضی پس میشه عیب یابی کردن هم معنیش کردن
تشخیص دادن بیماری ( در پزشکی )
عیب یابی کردن
بنام خدا
با سلام، دیاگنوز در علم پزشکی به معنی تشخیص بیماری میباشد. تشخیص اینکه فرد چه بیماری دارد ، گاها چند مورد بیماری علایم شبیه به هم دارند که باید بین انها تشخیص افتراقی داد . ساده تر ازاین نمیدانم چیست ، نیاز به ردیف کردن مترادف ندارد در بیمارستان همکاری به همکار دیگر بگوید بیماری را واشناخت کردی چیزی که مصطلح هست تشخیص دادن بیماری میباشد و معمولا در پرونده یا گفت و شنود از دیاگنوز یا تشخیص چیست استفاده میشود. یا علی.
...
[مشاهده متن کامل]

( در پزشکی ) تشخیص دادن بیماری
تشخیص دادن ( یک مشکل یا یک بیماری )

تشخیص دادن ( پزشکی )
بتام خدا
با سلام،
تشخیص، تشخیص طبی
با تشکر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس