dislocation

/ˌdɪsloˈkeɪʃn̩//ˌdɪsləˈkeɪʃn̩/

معنی: دررفتگی، جابجا شدگی
معانی دیگر: دررفتگی (استخوان)، جا به جا شدگی، به هم خوردگی، تغییر مکان، دگرجایی، دررفتگی استخوان یا مفصل

جمله های نمونه

1. knee dislocation
دررفتگی زانو

2. These policies could cause severe economic and social dislocation.
[ترجمه گوگل]این سیاست‌ها می‌تواند باعث نابسامانی شدید اقتصادی و اجتماعی شود
[ترجمه ترگمان]این سیاست ها می تواند منجر به جابجایی شدید اقتصادی و اجتماعی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Millions of refugees have suffered a total dislocation of their lives.
[ترجمه گوگل]میلیون ها پناهنده دچار دررفتگی کامل زندگی خود شده اند
[ترجمه ترگمان]میلیون ها پناهنده از یک جابجایی کلی جان خود رنج برده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. A doctor can reduce a fracture or dislocation.
[ترجمه گوگل]پزشک می تواند شکستگی یا دررفتگی را کاهش دهد
[ترجمه ترگمان]یک پزشک می تواند شکستگی یا جابجایی را کاهش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The storm caused considerable dislocation of air traffic.
[ترجمه گوگل]طوفان باعث نابسامانی قابل توجهی در ترافیک هوایی شد
[ترجمه ترگمان]این طوفان باعث جابجایی قابل توجهی از ترافیک هوایی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Snow has caused serious dislocation of/to train services.
[ترجمه گوگل]برف باعث جابجایی جدی / به سمت خدمات قطار شده است
[ترجمه ترگمان]برف باعث آوارگی جدی و یا آموزش خدمات شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The strike will cause some dislocation of rail traffic.
[ترجمه گوگل]این اعتصاب باعث اختلال در ترافیک ریلی می شود
[ترجمه ترگمان]این اعتصاب باعث جابجایی ترافیک راه آهن خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. At least he put up the dislocation as a hypothesis in a scientific paper.
[ترجمه گوگل]حداقل او این دررفتگی را به عنوان یک فرضیه در یک مقاله علمی مطرح کرد
[ترجمه ترگمان]حداقل او نابجایی را به عنوان فرضیه ای در یک مقاله علمی مطرح کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. But in fact, most of the dislocation is still occurring in the manufacturing sector.
[ترجمه گوگل]اما در واقع، بیشتر نابسامانی ها هنوز در بخش تولید رخ می دهد
[ترجمه ترگمان]اما در حقیقت، اغلب این جابجایی در بخش تولید رخ می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The great dislocation and uprooting that this seismic shift entails have had at least two results.
[ترجمه گوگل]جابجایی و ریشه کنی بزرگی که این جابجایی لرزه ای به همراه دارد حداقل دو نتیجه داشته است
[ترجمه ترگمان]آوارگی عظیم و ریشه کن کردن این که این تغییر seismic مستلزم حداقل دو نتیجه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Here the dislocation seemed to happen overnight.
[ترجمه گوگل]در اینجا به نظر می رسید که دررفتگی یک شبه اتفاق افتاده است
[ترجمه ترگمان]در اینجا به نظر می رسید که در یک شبه این جا در حال رخ دادن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. These include massacres and dislocation of civilians in the name of rooting out supposed guerrilla sympathizers.
[ترجمه گوگل]اینها شامل قتل عام و جابجایی غیرنظامیان به نام ریشه کن کردن هواداران چریکی است
[ترجمه ترگمان]این ها شامل قتل عام و جابجایی شهروندان به نام of از طرفداران چریکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I suffered a dislocation as acute as when I arrived in this country.
[ترجمه گوگل]من مانند زمانی که به این کشور رسیدم دچار دررفتگی شدید شدم
[ترجمه ترگمان]زمانی که به این کشور رسیدم، از یک جابجایی به اندازه کافی شدید رنج بردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. What is even more important, the dislocation turns out to be movable.
[ترجمه گوگل]مهمتر از این، دررفتگی متحرک است
[ترجمه ترگمان]چیزی که حتی مهم تر است، جابجایی به سمت متحرک تبدیل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دررفتگی (اسم)
dislocation

جابجا شدگی (اسم)
dislocation, displacement, translocation, transposition

تخصصی

[شیمی] دررفتگی، نقص خطی، جا به جایی (بلورهاى فلز)
[عمران و معماری] جابجایی - جدایی
[برق و الکترونیک] جابه جا شدگی نصی در آرایش هندسی اتمهای بلور .
[زمین شناسی] جابجایی، گسلش
[بهداشت] در رفتگی
[ریاضیات] جابجاشدگی، تغییر محل، نابجایی، جدایی، جا به جایی
[پلیمر] جابحایی

انگلیسی به انگلیسی

• pulling of a joint from its socket; dislocated condition; disruption
dislocation is a situation in which the usual state of affairs has been changed in a way that is disturbing or disruptive.

پیشنهاد کاربران

نابسامانی
( تهرانیان، در تنگناهای اجتماعی )
a situation in which a person or thing, such as an industry or economy, is no longer working in the usual way or place
وضعیتی که در آن شخص یا چیزی، مانند صنعت یا اقتصاد، دیگر به روش یا مکان معمول کار نمی کند
...
[مشاهده متن کامل]

سر درگمی، آشفتگی، به هم ریختگی
Of course, it was not all social and intellectual dislocation.
There is a lot of dislocation, and we have increasing numbers of families who are falling into hard times.
There are fears that globalization is causing serious economic dislocation as competition intensifies and trade imbalances grow.

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/dislocation
dislocation ( فیزیک )
واژه مصوب: دررفتگی
تعریف: نوعی ناپیوستگی در ساختار سه بُعدی دوره‏ای بلور که نبود آن ساختار بلور را منظم می کند
جابه جایی ، دررفتگی
هجران، غربت، دورافتادن از وطن
گسست
نابجایی
هو
اصطلاحی طبی به معنی در رفتگی .
کلمه تخصصی در مهندسی مواد با مفهوم : نابجایی
آشفتگی، نابه سامانی، اغتشاش، اختلال، بی نظمی
نابه جایی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس