dispel

/ˌdɪˈspel//dɪˈspel/

معنی: برطرف کردن، دفع کردن، طلسم را باطل کردن
معانی دیگر: پراکندن، متفرق کردن، تاراندن، زایل کردن

جمله های نمونه

1. he is trying to dispel the rumors about his resignation
او می کوشد که شایعات مربوط به استعفای خود را برطرف کند.

2. We hope the programme will dispel certain misconceptions about the disease.
[ترجمه گوگل]امیدواریم این برنامه برخی تصورات غلط در مورد این بیماری را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]ما امیدواریم که این برنامه تصورات غلط درباره این بیماری را برطرف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. We want to dispel the myth that you cannot eat well in Britain.
[ترجمه گوگل]ما می خواهیم این افسانه را که شما نمی توانید در بریتانیا خوب غذا بخورید، از بین ببریم
[ترجمه ترگمان]ما می خواهیم این افسانه را از بین ببریم که شما نمی توانید به خوبی در بریتانیا بخورید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. We must dispel this notion that you can rely on the state for everything.
[ترجمه گوگل]ما باید این تصور را از بین ببریم که شما می توانید برای همه چیز به دولت تکیه کنید
[ترجمه ترگمان]ما باید این ایده را از بین ببریم که شما می توانید به همه چیز تکیه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It was important to dispel the myth that Aids was a gay disease.
[ترجمه گوگل]مهم این بود که این افسانه که ایدز یک بیماری همجنس‌بازی است را از بین ببریم
[ترجمه ترگمان]مهم بود که این افسانه را از بین ببرم که ایدز یک بیماری همجنس گرا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The government has moved to dispel the rumours.
[ترجمه گوگل]دولت برای رفع این شایعات اقدام کرده است
[ترجمه ترگمان]دولت می کوشد تا شایعات را از بین ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The police moved quickly to dispel the rumours.
[ترجمه گوگل]پلیس به سرعت برای رفع این شایعات اقدام کرد
[ترجمه ترگمان]پلیس به سرعت حرکت کرد تا شایعات را از بین ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It is time to dispel the myth of a classless society .
[ترجمه گوگل]وقت آن است که افسانه جامعه بی طبقه را از بین ببریم
[ترجمه ترگمان]وقت آن است که افسانه جامعه classless را از بین ببرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I tried in vain to dispel her misgivings.
[ترجمه منوچهر تیموری] من بیهوده سعی کردم که شک هاشو برطرف کنم.
|
[ترجمه گوگل]بیهوده سعی کردم بدگمانی او را برطرف کنم
[ترجمه ترگمان]سعی کردم misgivings را برطرف کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The company is trying to dispel rumours about a take - over.
[ترجمه گوگل]این شرکت در تلاش است تا شایعات مربوط به تصاحب را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]این شرکت می کوشد تا شایعات پیرامون یک شرکت را از بین ببرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They may help to dispel some of the arrogant delusions prevalent in the country.
[ترجمه گوگل]آنها ممکن است به رفع برخی از توهمات استکباری رایج در کشور کمک کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها ممکن است به رفع برخی از توهماتی که در کشور رایج هستند، کمک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We're trying to dispel the notion that it's cool to smoke or drink.
[ترجمه گوگل]ما در حال تلاش برای رفع این ایده هستیم که سیگار کشیدن یا نوشیدنی خنک است
[ترجمه ترگمان]داریم سعی می کنیم تصور کنیم که هوا خنک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Jean had even managed to dispel my doubts about your sincerity.
[ترجمه گوگل]ژان حتی توانسته بود شک مرا در مورد صداقت تو برطرف کند
[ترجمه ترگمان]ژان وال ژان حتی توانسته بود در مورد صداقت شما تردید کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The practitioner will be aiming to dispel any negative thoughts about marathon running from your mind.
[ترجمه گوگل]هدف تمرین‌کننده این است که هر گونه فکر منفی در مورد دوی ماراتن را از ذهن شما دور کند
[ترجمه ترگمان]فرد شاغل قصد دارد افکار منفی درباره ماراتن را از ذهن دور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

برطرف کردن (فعل)
remove, rectify, acquit, dispel, eliminate, surmount, loose

دفع کردن (فعل)
countercheck, raise, dispel, ward off, avert, foil, quench, fend, exorcise, stave off, repel, repulse, eject, perspire, excrete, extrude, exorcize, stand off, detrude, forfend

طلسم را باطل کردن (فعل)
dispel

انگلیسی به انگلیسی

• disperse, scatter, lessen, expel, drive away
to dispel an idea or feeling that someone has means to stop them believing in it or feeling it.

پیشنهاد کاربران

دور ریختن ( توهمات، یک باور غلط و. . . )
spell میشه طلسم کردن
مخالفش dispel میشه طلسم را باطل کردن
ابهام زدایی کردن، ترس زدایی کردن
شفاف سازی کردن
خط بطلان کشیدن
The police moved quickly to dispel the rumours
پلیس وارد عمل شد تا به شایعات خاتمه دهد
از بین بردن، کنار گذاشتن، محو کردن، پاک کردن
زدودن، باور یا ایده غلطی را از بین بردن

بپرس