dispersed

جمله های نمونه

1. they dispersed the news throughout the state
آنان خبر را در سرتاسر ایالت پخش کردند.

2. the crowd dispersed at the first shot
با اولین تیراندازی جمعیت متفرق شد.

3. the police dispersed the throng
پلیس جمعیت را متفرق کرد.

4. our regiment was dispersed by the enemy attack
حمله ی دشمن هنگ ما را تار و مار کرد.

5. the tourists left the bus and dispersed themselves in various hotels
توریست ها اتوبوس را ترک کردند و در هتل های مختلف ولو شدند.

پیشنهاد کاربران

( خاطر ) آشفته، پراکنده خاطر
dispersed ( adj ) = scattered ( adj )
پراکنده، پخش و پلا، ریخته و پاشیده، متفرق/دور از هم، گسسته/ولو/متلاشی
dispersed ( adj ) = پراکنده، پراکنده شده، متفرق، گسسته
پراکندگی
تفرق ( نور )
پخش ( و پلا )
پراکنده/متفرق/بخش
متفرقه

بپرس